Jun 2, 2018

ما را سزای فحش و نا سزا نیست


ما را سزای فحش و نا سزا نیست.
داشتم به این فکر میکردم که چرا ما "انسانها" وقتی بحث و گفتگو هایمان از جاده عقل و منطق خارج میشود و به بیراهه های بد دهنی و بد گویی و فحش و ناسزا میکشد از نام های حیوانات و حتی بعضی از حرفه ها و مشاغل برای توهین و تحقیر یکدیگر استفاده میکنیم.
مثلاً د ر مراحل اولیه جر و جدال ها با بکار بردن خر و گاو و یابو و سگ و  حمال و عمله و کود کش  و غیرو استفاده میکنیم و تا آنجا که تب بدگویی و نا سزا و فحش به خواهر و مادر و پدر و عمه و خاله... میکشد و حتی از آلت حیوانات برای نثار فحش استفاده میشود. بالاخره در موارد حادش کار به مشت و لگد پرانی و خون و خون ریزی.
ادامه این تفکر به آنجا کشید تا اینکه مجبور شدم  به دنبال تاریخچه و رد پای بکار بردن این القاب و عناوین از لایه ها و لابیرنت های تاریخی عبور کنم.
از حیوانات که شروع کردم انصافاً و برابر تمام شواهد تاریخی در سنگ نبشته ها د دیدم  انسانهای 5 تا 10 هزار سال پیش به حیوانات عشق میورزیدند و از شیر و گوشت آنها برای تهیه غذا،  و از پوست آنها برای تهیه پوشش و از پشم و کرک آنها بعد ها در صنعت قالی بافی و حتی از استخوان آنها برای نوشتن و سایر امور استفاده میکردند و هنوز هم ادامه دارد. باز هم  تجربه استفاده انسان از حیوانان برای شخم زدن زمین، حمل بار و نگهبانی از مال و  کمک های فیزیکی به انسان جلوی چشم همه ما میباشد. خوب در اینصورت حیواناتی که تا این حد به انسان خدمت کرده اند و میکنند و بطور قطع از زحمت کش ترین نوع حیوانات هم محسوب میشوند چرا از نام هاشان برای گفتن نا سزا و فحش استفاده میشود. شاید شتر تنها حیوان اهلی باشد که کمتر از اسمش برای توهین به دیگران استفاده میشود که با مراجعه به دو منبع تاریخی به این نتیجه رسیدم که چون شتر مورد استفاده و احترام اعراب بادیه نشین بوده و غیر از شتر حیوان دیگری به آن شدت و حدت مورد علاقه و استفاده عرب ها و پیامبرشان نبوده و حتی واحد شمارش آن مثل واحد شمارش انسان که "نفر" میباشد در نتیجه بردن نام شتر برای اهانت به افراد مرسوم نبوده است. 
بعد از عبور از دنیای حیوانات خار خور و باربر و بی گناه و زحمت کش میرسیم به دنیای خودمان انسان و میبینیم  مشاغلی که به روایت غلط  "توهین آمیز" هستند مانند، مثل حمالی، عمله گی، رعیتی (روعایا)  که  از کلمات عربی و از فرهنگ بادیه نشینی اعراب وارد ادبیات فارسی شدند مورد استفاده جنگ و جدال های میان دو تن به وفور قرار میگیرد.
به شهادت تاریخ اجتماعی زندگی انسان ها در نقاط مختلف کره زمین با جرأت میتوانم عرض کنم و مدارک آنرا نیز ارائه دهم که در فرهنگ هیچ ملتی بجز اعراب بادیه نشین مقام انسان ها در طبقه بندی های اجتماعی که منحصر به دو طبقه ثروتمند و تاجر با فقیر، برده دار و برده فروش، به آن پائینی و بی اهمیت نبوده است. مثلاً در ایران قبل از اسلام همواره از 4 طبقه اجتماعی شاهزادگان، روحانیون، دهقانان و  پیشه وران  نام برده شده است.
نتیجه ای که مورد نظر است اینکه، تمام این عادات دروغگویی، دشنام، و خوار وخفیف کردن حیوانات و انسان از فرهنگ بغایت عقب افتاده اعراب وارد فرهنگ ما شده است.  در فرهنگ وارداتی  برای نا سزا و دشنام گویی از نام حیوانات (خر، گاو، یابو، سگ و..) استفاده میشود که بیشترین سود و منفعت را نصیب ما میکنند و یا از حرفه های (حمال، عمله، کود کش ..)  که بیشترین زحمت کاری را بدوش میکشند. در هیچ جای این فرهنگ از عنوان؛  آخوند، شیخ، ملا، ... استفاده نشده در صورتیکه بر همگان آشکار است که این سه نام بی مصزف ترین و کم کار ترین و سر بار ترین موجودات روی زمین هستند.
 بیچاره خر و گاو سگ و حمال و عمله......   

نوروز آری "قربان" نه


نوروز آری "قربان" نه
"آنچه به نام "عید قربان" در میان مسلمانان  جشن گرفته میشود ریشه در خون و خون ریزی و برادر کشی و خشم خداوند دارد.
عید قربان، قربانی کردن انسانیت با شمشیر جهل و نادانی توسط دکانداران دینی.
بر اساس افسانه های آفرینش هابیل و قابیل، یا هابیل و قائن در دین‏ های ابراهیمی -سامی نام دو پسر آدم و حوا هستند. براساس روایات تورات، این دو برادر هدایا و قربانی‏هایی به خداوند تقدیم می‏کنند که هدیهٔ هابیل پذیرفته می‏شود ولی هدیهٔ قابیل رد می‏‏شود. در نتیجهٔ این حادثه قابیل به هابیل حسادت می‌ورزد تا آنجایی که یک روز او را می‏کشد. در تورات آمده گه هابیل به گله ‌داری و قابیل به کشاورزی مشغول بودند. پس از مدتی هرکدام هدایایی به حضور خداوند میآوردند که هدیهٔ هابیل چند راس از بهترین گوسفندان گله و هدیهٔ قابیل بخشی از حاصل کشاورزی بر روی زمین خود بوده است. خداوند که گفته شده عادل است و همه را هم با یک چوب میراند فقط هدیهٔ هابیل را می پذیرد که در نتیجه قابیل از این اتفاق ناراحت شده و از روی خشم سر هابیل را از تنش جدا میکند و خداوند اولین قربانی خود را میگیرد. خداوند به قابیل خشم میکند و می‏گوید که دیگر لعنت ‌شده خواهی بود و هرچه در زمین بکاری زمین به تو محصولی نخواهد داد. در نتیجه وقتی آدم و حوا میمیرند و هابیل هم به خشم قابیل کشته میشود،  قابیل هم به خشم خداوند آواره سرزمین های صحرای عدن میشود
در هیچکدام از کتاب های آسمانی معلوم نشده که از قابیل چگونه و با چه کسی هم خوابگی کرد که باعث بقاء نسل بشر شده باشد و اینکه از آن زمان که قابیل به خشم خداوند سرگردان میشود چه بر سرش آمده.
و این گذشت تا اینکه ابراهیم که گفته شده از نوه های حضرت آدم است و حتماً از فرزندان قابیل قاتل است فرزند خود اسماعیل را به قربانگاه خداوند میبرد که در هجویات ادیان سامی آمده که گوسفندی را خداوند به جای اسماعیل  بر ابراهیم نازل میکند و ....
بدین ترتیب آنچه به نام "عید قربان" در میان مسلمانان  جشن گرفته میشود ریشه در خون و خون ریزی و برادر کشی و خشم خداوند دارد.
بعد از 1400 سال اشائه خرافات و تبلیغ خزعبلاتی از این قبیل و کشتار 8 بیلیون انسان در جنگ های مذهبی از زمان قابیل تا انقلاب اسلامی و خمینی و خامنه ای چگونه است که هنوز برای ما ایرانی ها مفهوم عید قربان جا نیافتاده و شک داریم که قربان به معنای کشتار (انسان و یا حیوان) برای نزدیکی به خداست. چگونه است که هنوز برای ما ایرانی ها جا نیافتاده و نمیدانیم چرا در راه خدا و برای تقرب به در گاه الهی باید خون ریخته شود. آخر این چگونه خدایی است که این قدر خون ریزی دوست دارد و چرا وحی نازل نمیکند که بندگان خود را از کشتن حیوانات و انسان ها در راه او منع کند. چرا مفت خوران دینی (مفتی های دینی) چنین عجولانه تبلیغ میکنند که قتلو فی سبیل الله.
 برابرتمام نقل قول ها در متون دینی، فلسفه وجودی عید قربان "قربانی كردن یعنی اشاره به كشتن نفس اماره‌ است و مرد خداشناس با شمشیر برنده عقل و ایمان، حیوان نفس را مقتول می‌سازد و خانه دل را از  لوث نفس پاك گردانیده و آن را در راه حق و پیشگاه محبوب قربانی می‌كند" . ابراهیم اسماعیل فرزند خود را بجای حیوان نفس به قربانگاه خدا برد و خمینی و خامنه ای بسیاری از بهترین فرزندان ملت ایران را به قربانگاه خشم حیوانی و نفس اماره خود بردند.
هم میهن عزیز من آیا زمان آن نرسیده که بگوئیم،  عید قربان به من ایرانی که از نژاد کیومرث و شجره هوشنگ هستم و ار نوادگان جمشیدم تعلق ندارد.
چرا هجویاتی مثل آنچه در افسانه های مالیخولیایی دینی آمده را راحت قبول میکنیم ولی از سخن فردوسی بزرگ پیام آور دانایی و توانایی، نیرو و راستی تاریخ پهلوانی و غرور، مردی و مردانگی پند نمیگیریم که گفت:
سخنگوی دهقان چه گوید نخست – که نام بزرگی به گیتی که جست
که بود آن که دیهیم بر سر نهاد —  ندارد کس آن روزگاران به یاد
خدای من خدای راستی است، من به درگاه علم و دانش نیایش میکنم، خداوندگاران من مردان دانا و درستکاران توانایی هستند که بمن روح و عشق و امید به زندگانی میبخشند. عید من نوروز است و همان است که حکیم و دانای طوس گفت:
جهان انجمن شد بر آن تخت او – شگفتی فرو مانده از بخت او
به جمشید بر گوهر افشاندند – مر آن روز را روز نو خواندند
عید من نوروز باستانی من است که جشن آغاز تمدن انسانی است، نوروز را پاس میدارم که انسان را از بردگی و برده داری آزاد کرد و به شیوه تولید و نظام پیشرفنه تر کار بر روی زمین و آغاز زندگی نوین دهقانی تغییر داد.
برابر داستان های پهلوانی فردوسی کیومرث اولین پادشاه ایرانی همان به اصطلاح حضرت آدم است که در شاهنامه از آن نام برده شده است.  باز برابر متون یونانی و بخصوص به نقل از هومر حماسه سرای بزرگ  یونان که  حماسه ایلیاد و اودیسه را به نظم در آورده و در آن از پادشاهی "تراوا" نام میبرد به کلام فردوسی قوت میبخشد که همزمانی این دو پادشا ایرانی و یونانی بطور قطع با ظهور افسانه ای حضرت آدم قابل قبول است.
این نقل بدان آوردم تا به قوت تاریخی عید نوروز که در زمان پادشاهی جمشید از آن یاد میشود اعتبار بدهم و بشما دوست  همراه و هم میهن عزیز بگویم که عید نوروز من هیچ همخوانی با عید قربان عربی ندارد. در تمام طول تاریخ برگزاری عید قربان از به قربانگاه بردن اسماعیل توسط ابراهیم تا ظهور تروریزم اسلامی در شکل و شمایل ابن ملجم مرادی، کشتن نا جوانمردانه  ابو مسلم خراسانی بدست شمشیر بندان خلیفه بغدادو .... تا برسیم به ترور وحشیانه احمد کسروی توسط فدائیان اسلام، ترور جنایتکارانه دکتر شاپور بختیار، سر وسینه بریدن پروانه و داریوش فروهر و هزاران جنایت دیگری که برعلیه بشریت بدست به حج رفتگان عرفات و مکه و منا انجام گرفته. این حاجیان مکه نشین نه تنها غول هوای و هوس را از درون شیخان شرور از بین نبرده که بر تعداد دیوان و ددان برون آنها هم اضافه نموده. سئوال این است که چکونه میتوان انسان بود و جنایت کرد، چگونه میتوان ذکر خدای ارحم الراحمین کرد و حکم کشتن 3000 زندانی سیاسی را آن هم یکشبه صادر نمود. چگونه امکان دارد که ندای عدل و انسانیت را از گلدسته های مساجد مکه و منا به آسمان سر داد و هم زمان صدای آزادی خواهی را در گلو هزاران انسان بی گناه در زندان های مخوف خفه کرد.
نه عزیز همیشه در یاد، همراه من، هم میهن گرامی  من و تو از تبار خورشید و نوریم - نه تباهی و تاریکی، ما از نزاد فریدون و جمشیدیم و عید ما نوروز است . عید قربان پیشکش جنایت کاران تاریخ که انسانیت را به قربانگاه های "نفس اماره" میبرند تا اندکی از عطش خونخواری شان کاسته شود.   



شهر خالی جاده خالی، کوچه خالی، خانه خالی


یکی از زیبا ترین شعر آهنگینی که شنیده ام.
   
ترانه شهر خالی
شعر از: امیر جان صبور

شهر خالی، جاده خالی، کوچه خالی، خانه خالی
جام خالی، سفره خالی، ساغر و پیمانه خالی
کوچ کرده دسته دسته آشنایان عندلیبان
باغ خالی، باغچه خالی، شاخه خالی، لانه خالی
وای از دنیا که یار از یار می ترسد
غنچه های تشنه از گلزار می ترسد
عاشق از آوازه ی دیدار می ترسد
پنجه خنیاگران از تار می ترسد
شه سوار از جاده هموار می ترسد
این طبیب از دیدن بیمار می ترسد
سازها بشکست و درد شاعران از حد گذشت
سالهای انتطاری بر من و تو بد گذشت
آشنا نا آشنا شد ، تا بلی گفتم بلا شد
گریه کردم ناله کردم حلقه بر هر در زدم
سنگ سنگ کلبه ویرانه را بر سر زدم
آب از آبی نجنبید خفته در خوابی نجنبید
چشمه ها خشکید و دریا خستگی را دم گرفت
آسمان افسانه ما را به دست کم گرفت
جام ها جوشی ندارد عشق آغوشی ندارد
بر من و بر ناله هایم هیچکس گوشی ندارد
شهر خالی، جاده خالی، کوچه خالی، خانه خالی
جام خالی، سفره خالی، ساغر و پیمانه خالی
کوچ کرده دسته دسته آشنایان عندلیبان
باغ خالی، باغچه خالی، شاخه خالی، لانه خالی
باز آ تا کاروان رفته باز آید
باز آ تا دلبران ناز ناز آید
باز آ تا مطرب و آهنگ و ساز آید
تا گل افشانان نگاری دل نواز آید
باز آ تا بر در حافظ سر اندازیم
گل بیفشانم و می در ساغر اندازیم


شریعتی که بود و چه گفت


شخصیت های تآثیر گذار در روند تاریخ 100 سال ایران
 تابستان 2006  
شریعتی که بود و چه گفت
علی شریعتی مزینانی در سال 1312 در خانواده محمد تقی شریعتی چشم به جهان گشود. بعد از پایان دوره های دبستان و دبیرستان و دانشسرا علی شریعتی در سال 1334 به دانشکده ادبیات و علوم انسانی دانشکده مشهد وارد شد و رشته ادبیات فارسی را برگزید. سال 1335 با یکی از همکلاسان خود بنام، پوران شریعت رضوی ازدواج کرد. پوران خواهر مهدی شریعت رضوی بود و مهدی یکی از سه دانشجویی بود که در تظاهرات توده ای ها در استقبال از ریچارد نیکسون در ۱۶ آذر ۱۳۳۲ کشته شد. علی شریعتی در سال 1337 پس از دریافت لیسانس در رشته ادبیات فارسی برای ادامه تحصیل و به خرج دولت ایران به فرانسه فرستاده شد.
شریعتی در سال  1963 برابر با 1342 تز دکترایش را در ۱۵۵ صفحه به زبان فرانسه و با عنوان «فضائل بلخ» ارائه کرد. او توانست با کمترین نمره ممکن که فقط برای قبولی کافی بود مدرک خودش را بگیرد. عنوان تز دکترایش در پرده ابهام بود ولی با همه شک و شبهه ها سفارت ایران در پاریس مدرک او را به عنوان مدرک دکترا در ادبیات به رسمیت شناخت.
در سال ۱۳۴۳ به ایران بازگشت که در مرز دستگیر شد. حکم دستگیری وی از سوی ساواک بود و متعلق به دو سال پیش یعنی در هنگام خروج از ایران که معلق مانده بود و در عین حال لازم ‌الاجرا بود. بعد از بازداشت به زندان قزل ‌قلعه در تهران منتقل شد. اوایل شهریور همان سال بعد از آزادی به مشهد برگشت
در سال ۱۳۴۴ مدتی پس از بیکاری، اداره فرهنگ مشهد، او را به عنوان دبیر انشاء کلاس چهارم دبستان در یکی از روستاهای مشهد استخدام میکند، و سپس در دبیرستان به تدریس می‌پردازد و بالاخره به عنوان استادیار تاریخ وارد دانشگاه مشهد میشود. در سال ۱۳۴۸ به حسینیه ارشاد دعوت میشود و به زودی مسئولیت امور فرهنگی حسینیه را به عهده گرفته و به تدریس جامعه ‌شناسی مذهبی، تاریخ شیعه و معارف اسلامی میپردازد.
اندکی به گذشته:
بعد از جریانان سالهای منتج به 1332 (قیام مردم برای بازگشت شاه) رکود سیاسی حاکم بر جامعه ایران دورانی بود تا نیروهای مخالف رژیم با یار گیری و ترکیبی تازه به میدان بیایند. حزب توده همیشه خائن شکست خورده بود، و سران و رهبرانش یا به شوروی فرار کردند و یا در آلمان شرقی ساکن شدند. جبهه ملی و نهضت آزادی به کنار رانده شده بودند و بادهای انقلاب چین و کاسترو در کوبا و چه گوارا در آمریکای جنوبی به ایران وزیدن کرده بودند. دانشجویان طرفدار چپ کمونیستی به تشکیل خانه های تیمی و گروهی دست زده بودند و در کتاب کلیات لنین و کتاب سرخ مائو دنبالقهرمانان انقلابی میگشتند.
در ایران سال های 1340 محمد رضا شاه فقید با رو کردن آس انقلاب/ اصلاحات ارضی آب در لانه مورچگان ریخت و دو جریان انقلابی یکی فدائیان خلق (مارکسیستی) که نتیجه ازدواج سیاسی نیروی های جوان جبهه ملی با جوانان واخورده از حزب توده بود و دیگری سازمان مجاهدین خلق (مسلمان)  که بچه های صیغه ای با تمایلات مذهبی از جبهه ملی و نهضت آزادی بودند.  در کنار این دو جریان البته روحانیت سنتی ایران هم به سردمداری خمینی به مبارزات حوزه ای و واپسگرانه خود ادامه میدادند.
در این میان افراد مستقلی بودند که نه به فدائیان خلق پیوستند و نه به مجاهدین خلق که در آن میان جلال آل احمد کمونیست طرفدار حزب توده را یک شبه به یک مسلمان متعصب طرفدار اسلام سرخ علوی تبدیل میکند که شدیداً ضد تجدد و دشمن غرب و غرب زدگی بود یکی از آنها بود و دیگری علی شریعتی تحصیل کرده با درجه دکترا از فرانسه را در سال های 1350  به میدان مبارزه وارد میکند.
باز گشت به اصل مطلب: علی شریعتی از مبارزین مسلمانی که با اندیشه ای اومانیستی(انسان دوستی) و طبعی شاعرانه که در محیطی مذهبی و آشنا با تعالیم دینی پرورش یافته بود به میدان مبارزه آمده بود به هزینه دولت وقت در ایران راهی فرانسه میشود و در آنجا، با تحصیل در دانشگاه سوربن یکی از بزرگ ‌ترین مراکز جامعه‌ شناسی و فلسفه در غرب، با تفکرات جدید غربی نیز آشنایی پیدا کرده و پس از بازگشت به ایران بر آن شد تا با اندوخته های خود از اسلام و تفکر غربی، روح جدیدی در کالبد حرکتهای سیاسی در ایران بدمد.
با شروع به فعالیت در حسینیه ارشاد، دانشجویان مذهبی که تا این سال‌ها نسبت به مارکسیست‌ها در دانشگاه در اقلیت بودند رشد میکنند.  دکتر شریعتی به دو دلیل برای دانشجویان جذابیت داشت: اول اینکه از یک خانواده مذهبی برخاسته و به رغم تحصیل در اروپا، گر چه شیفته فلسفه غرب بخصوص اگزستانسیالیزم ژان پل سارتر  شده بود ولی غرق و محو‌ مکاتب غربی نشده بود ‌و دوم اینکه وی دارای افکار اسلامی کراواتی "مدرن ولی انقلابی"! و مخالف منبر بود. شریعتی در بعضی سخنرانی هایش در حسینیه ارشاد از اسلام منبری و عبا و عمامه انتقاد میکرد که خشم روحانیون بخصوص مرتضی مطهری را بر انگیخت.  
در طول اقامت تحصیلی اش در فرانسه، افرادی بودند که شدیداً بر افکار و شکل گیری اندیشه های علی شریعنی تأثیرات عمیقی گذاشتند. در میان آنها ژاک برک (الجزایری) جامعه شناس و اسلام پژو  از جمله اشخاصی است که شریعتی از وی با عنوان «معبودهای من» یاد می‌­کند که آیت الله بهشتی از این حرف شریعتی بسیار رنجیده بود. به گفته خود شریعتی، این اسلام‌شناس برجسته فرانسوی تاثیری بسیار شگرف در تحول شناخت وی از مذهب و دست یابی به چشم ­اندازی جامعه‌ شناسانه از جهان داشته است.
ژان پل سار‌تر بعنوان یکی از بزرگ‌ترین فلاسفه اگزیستانسیالیست، علیرغم انتقاداتی که شریعتی بر مادی گرایی فلسفه او داشت، تاثیر ژرفی در تفکر وی از خود باقی نهاد. فلسفه «وجودی» سار‌تر بویژه از آن رو که بیانگر نقش انسان در تاریخ و مسئولیت او در «انتخاب» و "اختیار"، و تعهد در روح انقلابی است در آثار شریعتی قابل تشخیص می‌­باشد.
شریعی در کتاب "پدر مادر ما متهمیم" در صفحه 4 مینویسد: "پدر, مادر – من ایمان شکمی تو را رها کردم و اگزیستانسیالست شدم و معتقدم من میتوانم سرنوشت خودم را بسازم. شریعتی مینویسد، به آن سارتری معتقدم که میگوید؛ حتی کسی که از مادرش فلج به دنیا میاید، اگر قهرمان ورزش نشود خودش مسئول است" افکار التقاتی شریعتی بخصوص این باور وی دقیقا با احکام شرعی و اینکه شرنوشت از پیش نوشته شده در پیشانی انسان و وجود دو ملائکه نشسته بر دو شانه انسان ها مغایر است و خلاف حکم قران است.
شریعتی همچنان تحت تأثیر آثار فرانتس فانون، به ویژه کتاب "دوزخیان زمین" وی بود که با قدرت و رسایی کامل بر باورهای خود شریعتی صحه میگذاشت. فانون و شریعتی بر سر نقش اسلام در مبارزه فراگیر علیه استعمار، با هم مکاتبه و داد و ستد و آراء اندیشه داشتند . شریعتی در کتاب " اگر پاپ و مارکس نبود" مینویسد, اگر این دو نبودند اسلام طبقات پائین میتوانست انسان را از فلاکت نجات دهد. و این خود در تضاد کامل با اندیشه انقلابیگری آخوند ها بود.
شریعتی در کتاب "فاطمه فاطمه است" این چنین میگوید:
نمیدانم چه بنویسم, خواستم از "بوسوئه" خطیب نامور فرانسه تقلید کنم که روزی در مجلسی با حضور لویی 14 پادشاه فرانسه از "مریم مقدس" اینچنین سخن گفت: 1700" سال است که تمام فیلسوف ها و روشنفکران در شرق و غرب ذوق و خلاقیت  شان را بکار گرفتند و در باره ارزش ها و مقام والای مریم سخن گفتند, 1700 سال تمام پیکر سازان و نقاشان و صورتگران کوشیدند تا سیما و حالات مریم را نشان دهند تا بگویند؛ "مریم مادر عیسی است".
من خواستم به شیوه او بگویم :
"فاطمه دختر خدیجهٔ بزرگ است، دیدم فاطمه نیست.
که فاطمه دختر محمد است. دیدم که فاطمه نیست.
که فاطمه همسر علی است. دیدم که فاطمه نیست.
که فاطمه مادر حسنین است. دیدم که فاطمه نیست.
که فاطمه مادر زینب است. باز دیدم که فاطمه نیست.
نه، این ‌ها همه هست ولی این همه فاطمه نیست."
" فاطمه، فاطمه است"
روحانیت منبری از این گفته شریعتی به اندازه ای خشمگین شد که شکایت به خمینی بردند و شریعتی را تکفیر کردند.  
 از استادانان دیگر که در طول تحصیل بر افکار و اندیشه های التقاتی و مالیخولیایی شریعتی تأثیر فراوان گذاشتند یکی هم جورج گورویچ که متولد روسیه (یهودی) بود که افکار سوسیالیستی داشت و اندیشه های مارکس را تبلیغ میکرد. و این کلام دقیقا در راستای نقلی از شاه فقید است که میگفت "مارکسیست های اسلامی" و ما بیخردان از آن جوک ساخته بودیم.
لویی ماسینیون کاتولیک هم نقش مهمی در شکل گیری رگه‌های عرفانی تفکر شریعتی داشت، او با الهام از مهربانی و دلسوزی ژرف ماسینیون نسبت به تهیدستان و ستمدیدگان و نیز باور خویش به عدل و داد به عنوان اصل بنیادین مذهب، رسالتی اجتماعی- سیاسی برای همه یکتاپرستان و باورمندان راستین به هر یک از ادیان ابراهیمی قائل بود .
خلاصهِ تمام این تأثیر پذیری های التقاتی در اندیشه مالیخولیایی شریعتی این بود که خشم روحانیت سنتی را بشدت بر افروخت و سردمداران روحانیت و از آن جمله؛ بهشتی، مطهری و خمینی در باره شریعتی و افکار "التقاطی" وی اظهار نظر کردند و او را گر چه یک مسلمان با احساس با روحی شاعرانه میدانستند ولی از بودن شریعتی در صف "انقلابیون مسلمان" نه تنها راضی نبودند که مخالف هم بودند.  خشم روحانیت از آنجا شکل میگرفت که چرا شریعتی تابع اوامر روحانیت نیست و حتی یک روحانی را به عنوان الگو نپذیرفته.
خمینی در نامه ای به مطهری مینویسد که "شخص معهود (شریعتی) را یا اصلاحش کنید و یا بیرونش کنید . درباره مرگ شریعتی که عده ای از دانشجویان انجمن های اسلامی مقیم اروپا و امریکا مرگ شریعتی را به خمینی  تسلیت گفته بودند، خمینی جوابشان را نداد تا بالاخره چند نفر به نمایندگی دانشجویان به سرکردگی دکتر ابراهیم یزدی از امریکا به عراق می روند و 10 تا 12 روز در نجف می مانند و خیلی اصرار که یک جوابی باید به این دانشجویان بدهید و الّا اینها اصلا از انقلاب و اسلام منزجر می شوند. اما خمینی زیر بار نمی رفت و بالاخره با فشارهای زیادی حاضر شد چند کلمه ای به عنوان جواب بنویسند که مضمون آن چنین است،  «نامه ها و تلگرافاتی که آقایان به مناسبت فقد دکتر علی شریعتی فرستاده بودند، رسید.» بعد هم شروع کرده بود به نصیحت کردن که جوانها باید از روحانیت تبعیت کنند و .... سید حمید روحانی رئیس دفتر خمینی گفته بود: به امام عرض کردم اقلاً یک کلمه ی مرحومی شما می نوشتید، این که تأییدی نمی شود. ایشان نقل می کند که خمینی گفت: «اگر او را مسلم می دانستم، می نوشتم!»
مطهری میگوید: اغلب آثار شریعتی را بخصوص "اسلام شناسی وی"  از نظری هنری اعلی، از نظر علمی متوسط و از نظر دینی و اسلامی صفر است.  مطهری در جلسه ای میگوید که این آقا مسلمان است ولی ایمانش ایمان حوزه ای نیست و باید مطالعات حوزوی داشته باشد نظرات التقاطی دارد و تحت تأثیر یهودیان قرار گرفنه منظورش جورج گورویچ یکی از استادان شریعتی بود که شدیداً بر شریعتی تأثیر گذارده بود.    
شریعتی شدیداً شیفته خاندان تشیع بود و طرفدار شهادت،  شهادت را سر منزل مقصود میداند و میگوید ما نیامده ایم تا بمانیم و میبایست دائماً در راه رفتن بود ولی رفتن به راه شهادت.
شریعتی میگوید، مردن تظمین حیات یک ملت است، شهادت مایه بقاء ایمان است، شهادت راه آخر نجات انسانیت است. . شهادت پایان کار است. میگفت مردم نباید فکر آسایش و آرامش را بکنند. مردم نیامنده اند که خوش بگرانند و در رفاه باشند. میگفت همیشه باید برای رفتن"به اون دنیا" آماده باشند و خون هم بدهند.
در کتاب هبوط در کویر در باره قربانی کردن مینویسد؛ معبد تشنه خون است, همیشه پرستش با خون، با قربانی همراه بوده است. عشق با قربانی، باخون نیرو می گیرد، زلال می شود، رشد می کند، پاک و بی لک می شود.
تعریف او از امت در کتاب امت و امامت اینست؛ امت عبارت است از جامعه ای که افراد آن تحت رهبری امام با خون خود و ارتقاء به جهان باقی زندگی خود را تداوم دهد. این حرف را در شرایطی میگوید که به امامان حاضر اعتقاد نداشت. حتی معتقد بود امام حسین در این دنیا برای ما شهید نشد. حسین در آن دنیا شهید شد ؟؟
در نوشته "فریاد استعمار" در باره آزادی زنان در ایران میگوید:  "زن آزاد می شود اما نه با کتاب و دانش و ایجاد فرهنگ و روشن بینی و بالا رفتن سطح شعور و سطح احساس و سطح جهان بینی ، بلکه با قیچی،  قیچی شدن چادر. اشاره به کشف حجاب رضا شاه بزرگ.  
زن یک باره روشنفکر میشود و سپس با تعریف جامعی که ارسطو از انسان ارائه میدهد که "انسان حیوان ناطق است"  زن را اینگونه جلوه مبدهد:  زن، حیوانی است که خرید می کند و مثال میاورد و میگوید، از سال ۱۳۳۵ تا ۴۵، مصرف لوازم آرایش ۵۰۰ برابر شده و میگوید که زن هیچ نمیداند، لایق آزاد شدن نیست مگر این که اول بخواند و یاد بگیرد و بداند. منظورش هم از خواندن کتوب دینی بوده است.
شریعتی از تمام دست آورد های پنج سال اقامت تحصیلی اش در فرانسه که به خرج دولت ایران تمام شد تنها کراوات را برای مردم ایران به ارمغان آورد که آنهم قبلاً در ایران وجود داشت. شریعتی نه مورد قبول روحانیت بود و نه به آزادی های غربی و فلسفه اومانیزم غرب اعتقاد داشت.
شریعتی شدیدا از انسان ها و اطرافیان خود نا امید میشود و دچار افسردگی و نا امیدی میگردد. نوشته ها و تحقیقات شریعتی در زمینه های انسان دوستی و اجتماعی و شور انقلابی و مکتب شهادت اسلامی اش حتی به خود او کمک نکرد و نتوانست وی را از افسردگی و سر خوردگی های اجتماعی نجات دهد تا چه رسد به کسانی که براو دخیل بستند و راه او را دنبال کردند. نمونه خوب طرفداران شریعتی سازمان مجاهدین خلق بودند که به سراب اسلام ناب محمدی رسیدند. شریعتی بعد از خروج از کشور که با کمک ساواک انجام شد به علت افسردگی و سرخوردگی از مردم در لندن دست به خودکشی زد. علیرغم تبلیغات توده ای ها و کنفدراسیون دانشجویان خارج ساواک شاه در کشتن او هیچ نقشی نداشت و حتی ساواک با صدور پاسپورتی با نام علی مزینانی با خروج وی از کشور موافقت کرده بود. تمام پرونده های وی در ساواک با نام علی شریعتی بود و ساواک مخصوصا با نام علی مزینانی به او پاسپورت داد تا گورش را گم کند. شایعه کشتن شریعتی توسط ساواک شبیه شایعه کشتن "ماهی سیاه کوچولو" یعنی صمد بهرنگی بود، همان سناریو کشتن پهلوان تختی بود، مانند شایعه کشتن مصطفی خمینی بود. از ماهی سیاه کوچولو گفتم، واقعا ما جوانان آنروز چدرخرد باخته و شکم سیر و مغز تهی بودیم که که همه این شایعات را میپذرفتیم و شیفته یک مشت مالیخولیایی مانند شریعتی و آل احمد و صمد بهرنگی بودیم. صمد بهرنگی که خود ماهی سیاه کوچولو شده بود ولی شنا نمیدانست و میخواست ما را با خود به اقیانوس ببرد تا برویم در شکم نهنگ و نهنگ را از داخل منفجر کنیم. چه خیالات وهی و احمقانه ای، و احمقانه تر اینکه ما جوانان آنروز شیفته این کابوس ها شده بودیم. لعنت بر خرافاتف نفرت بر بی خردی.     
در اینجا فراز هایی از گفتار شریعتی را در دوران افسردگی اش که منجر به خود کشی وی در انگلیس شد ملاحظه میکنید
روزگاریست که شیطان فریاد می زند: آدم پیدا کنید! سجده خواهم کرد.
ساعتها را بگذارید بخوابند! بیهوده زیستن را نیاز به شمردن نیست.
در دشمنی دورنگی نیست ، کاش دوستانم هم در موقع خود چون دشمنان بی ریا بودند
در دردها دوست را خبر نکردن ، خود نوعی عشق ورزیدن است
دلی که از بی کسی تنها است، هر کس را میتواند تحمل کند
من به عرض زندگی فکر میکنم نه طول آن

شبی گفتی که دل را میکنی

شبی گفتی که دل را  می‌کَنی از هر چه زیبائی است
و دل خواهی بُرید از آرزوهایی که رویائی است
و با اندوه گفتی، زندگی یک شعر بی‌معنی است ‌
نباید خواند شعری را که ابیاتش تمناعی است
تمناهای شاید ، ساده و بی‌ارزش اما دور
تمناهای ناممکن ، که گاهی اوج رسوائیست
.
در اینجا رقص می‌میرد
در اینجا ساز می‌سوزد
در اینجا فکر می‌پوسد
در اینجا عشق رسوائیست
.
در این رنگین کمان آباد ٬ که هر چیزی پُر از گنگی است
در ایجا هر چه می بینی ٬ گل آلود و معمائی است
معماهای بی معنی ٬ روایت های پوشالی
و تابوهای پوسیده ٬ که مصنوعات اینجائیست
.
رفیق خسته از پایان ٬ چه باید کرد با ظلمت
در این پاییز بی پایان ٬ که سهم عشق تنهایی است
چه باید کرد با ظلمت ٬ چه باید کرد با دیوار
در این زندان خاموشی ٫ که شبها سخت یلدائی است
.
.
ولی بیرون از این زندان ، هوای آسمان آبی است
فضای زندگی زیباست ٬ هوای ذهن رویائی است
بیا با این طلسم شب ٬ نیُفت از پا که افتادن
به کام ساحران این شبان سرد یلدائی است
.
.
در اینجا رقص می‌میرد
در اینجا ساز می‌سوزد
در اینجا فکر می‌پوسد
در اینجا عشق رسوائیست
---------------- 

  بر گرفته از یک اهنگ
 نمیدانم شعر از کیست

آمریکای جنوبی 2000 سال در خواب



آمریکای جنوبی 2000 سال در خواب
سوغات سفر  -  اين بار  از مكزيک
گفتار اول
 دسامبر 2016

نوشتن در باره  كشوري و يا ملتي بدون عبور از کوچه پس کوچه های تاريخي و گشت و گذار در  پروسه شکل گیری آن كشور و چگونگي پيدايش و شناخت از تركيب جمعيتي و افت و خيز هاي سياسي اش هم  دشوار است و هم نا كافي
نوشتن اما در فيس بوك بدلیل محدودیت های زمانی و با در نظر گرفتن حوصله خواننده از متن های بلند کار را بمراتب سخت تر ميكند كه در اين باره از خوانندگان عزيز بخاطر پس و پيش شدن مطالب  و شکاف و شکست دوره های تاریخی پوزش ميطلبم
اشاره ها
قاره آمريكا به دو قسمت شمالي و جنوبي تقسيم ميشود
آمريكاي شمالي شامل ايالات متحده و كاناداست و آمريكاي جنوبي كه به آن آمريكاي لأتين هم ميگويند تشکلی از حدود ٢٠ كشور بزرگ و كوچك را شامل ميشود كه بزرگترين آنها برزيل و آرژانتين و مكزيك و ونزوئلا ميباشند

ساكنان أوليه قاره آمريكا
در اين بخش مجبورم خلاصه نويسي كنم كه غير از اين  حدود ١٠ جلد كتاب را شامل ميشود و من با سرعت سير نور تاريخ آغاز سفر انسان بر روي زمين را برابر فرضيه هاي علمي و تحیقی تقریبا ثابت شده به آگاهي ميرسانم

آغاز سفر
گفته و نوشته شده كه انسان نوع نئاندرتال كه بعد از خروج از جنگل بر روي پاهاي خود ايستاده بود حدود صد هزار سال پيش در محلي از قاره آفريقا بار سفر را بست و به سمت قسمت هاي شمالي كره زمين به راه افتاد

اركئولوژيست ها و مردم شناسان و جامعه شناسان بر اين عقيده كلي هم رأي  هستند كه انسان مهاجر از قاره آمريكا با رنگ سياه پوستش  حدود ١٤ هزار سال و در آغاز ذوب شدن يخ ها در آخرين دوره يخبندان كره زمين پا به مناطق هلال جلگه حاصلخيز  .....گذاشت كه از ايران و نواحی شمالی قفقاز شروع میشد تا مصر را شامل ميشود.
در آن زمان كه شايد حدود هزار سال از اقامت مسافران گذشته بود دو كلني أوليه يكي در كنار رود نيل در مصر  و ديگري در ناحيه ميان رودان (دجله و فراط  ) تشكيل ميشود
كلني سومي هم بعد ها در ساحل غربي رود سند در شبه قاره هندوستان تشكيل شد
از هر يك از اين سه كلني هاي اصلي شاخه هايي منشعب و هر يك به سويي به سفر ادامه دادند که شرح مفصل در این مقال نمیگنجد.
زمين شناسان همچنان بر اين فرضيه  علمي اعتقاد جمعي دارند كه تا قبل از ذوب شدن تمامي يخ ها در زمان آخرين يخبندان راه خشكي اي وجود داشته که دو قاره اروپا و آفريقا را در دو نيم كره زمين بهم متصل ميكرد و از همين راه بود كه  شاخه اي منشعب از كلني هاي ساكن رود نيل در سفري به تقريب  سه هزار ساله،  خودشان را به مكاني رسانيدند كه بعد ها قاره آمريكا نام نهاده شد.
زمین شناسان بر اين باور  هستند كه پس از ذوب شدن كامل يخ ها و بالا آمدن آب اقيانوس ها در زماني حدود دو هزار سال راه خشكي موجود بين اروپا با نيمكره  غربي بسته شده باشد.
در نتيجه مهاجرين ساكن درنیم کره غربی در به رو بسته شدند و راه بازگشتي هم براي ديد و باز ديد هاي قبیله ای باقي نماند

گفتار دوم

در باره زندگي شاخه جدا شده از كلني هاي كنار رود نيل كه ساکن مناطق میانی در آمريكاي جنوبي شدند و بعد ها به مايا ها نامگذاري شدند اطلاعات كافي به دست اركئولوژيست ها و انتروپولوژيست بدست نیامده که دلیلش را در سطور پایین به اختصار نوشته ام .گمانه زني ها گاهي استقرار اين شاخه ساكن آمريكاي جنوبي را به ١٠ هزار سال تخمين ميزنند كه هيچگونه پشتيباني علمي ندارد و هيچ نام و نشأني معتبري كه آنرا ثابت كند به دست نيامده است. 
اما، نشانه هاي تاريخي از تقويم مايا ها اقامت آنها را به ٣٠٠٠ سال قبل از میلاد و يك داستان قديمي مايا ها حوادث جابجايي را به ١٨٠٠ سال قبل از ميلاد توصيف ميكند. 
دلايل اين چند گانه گويي را ميتوان بطور خلاصه چنين بيان نمود:
١- همانطور كه در گفتار اول شرحش رفت به دليل قطع ارتبات اين شاخه با  پيشينيان خود در تمدنها أوليه  آسيايي هيچگونه دسترسي براي تحقيق و تجسس در باره إنها تا قرن هفدهم وجود نداشت. 
٢- مايا ها  در بدو ورودشان به قاره هنوز كشف نشده آمريكا جنگل ها را براي اقامت انتخاب نمودند. یعنی اینکه از جنگل بر آمدند و در جنگل شدند. بقول خیام که فرمود؛
پایان سخن نگر که بر ما چه گذشت
از خاک بر آمدیم در خاک شدیم. (یا هر نگارش دیگری)
٣- به دليل بارندگي هاي شديد فصلي و إيجاد بإطلاق در جنگل ها قبايل مايا مجبور به خروج از جنگل ميشدند و در كوه ها و غار ها به زندگي ادامه ميداند. 
٣- اين كوچ نشيني های فصلی فرصت شهرنشبني و اقامت متمركز در محل ثابتي را  به قبايل مايا نميداد در نتيجه آثار و علائم از زندگي خود بجاي نگذاشتند. 
٤- تنها آثار تاريخي كه از مايا ها به بجا مانده  دو هرم مخروطي Pyramids به شكل أهرام مصر است كه يكي بنام هرم آفتاب و ديگري بنام هرم مهتاب در شهري به فاصله ٥٠ كيلومتري مكزيكو سيتي قرار دارند. 
وجود و انگيزه ساخت اين دو هرم خود گواه بر آنست كه اين مهاجرين جدا شده از شاخه مادر در كنار رود نيل حتما أهرام سه گانه مصر را در خاطر داشته اند که توانستند آنها را كپي کنند در نتيجه فرضيه ١٠ هزار سال اقامت در قاره جديد را بي اعتبار ميكند. 
اين دو هرم و مقداري از خرابه هاي خانه هاي سنگي در بلندي كوهي در سواحل  شهر پوتراواياترا در كشور مكزيك تنها آثار بأستاني به جا مانده مايا ها ميباشد كه باستان شناسان عمر این خانه ها را به ٢٥٠ سال قبل از ميلاد مسيح تخمين ميزنند. 
برابر تمام إسناد و آثار به دست  آمده باستان شناسان آلماني كه كار تحقيقات زمين شناسي و مردم شناسي را در مكزيك انجام داده اند سكونت مايا ها را در مكزيك و گواتمالا از سال ٢٥٠ قبل از ميلاد تا ٩٠٠ سال بعد از ميلاد بر آورد شده است.  
مايا ها در طول زندگي خود در آمريكاي جنوبي با استفاده از خانه هاي گلي و دانه چيني و غار نشيني و شكار حيوانات  امورات خود را ميگذراندند و در ميان خود به سه قبيله مهم مايا، تولتك و أزتك تقسيم شدند كه قبايل تولتك و أزتك نيمه وحشي بودند. 
در سال  هاي بعد از ٩٠٠ ميلادي و با هجوم مهاجمين اروپايي مايا ها به كوهستان ها فراري ميشوند كه متعاقب آن هيچگونه اثري از آنها باقي نميماند.
اين فرار بزرگ كه دلايل مختلفي هم به غير از هجوم اروپايي ها مانند شيوع بيماري در ميان آنها و حمله دو قبيله رقيب تولتك و أزتك بر انها اضافه شده است پاياني است بر آنچه زندگي مايا ها در مكزيك و گواتمالا و يا نوعي تمدن بأستاني ولي به غايت عقب افتاده بوده. 
بعد از آن فرار تولتك هاي نيمه وحشي حاكم بر سرزمين هاي مرتفع و كوهستاني مكزيك ميشوند و هر چه را هم از مايا ها بجاي مانده بود از بين ميبرند. 
حدود قرن سيزده ميلادي و پس از ٤٠٠ سال كوه نشيني مايا ها كه از ضعف حكومت تولتك ها و اختلافات آنها با أزتك ها با خبر ميشوند و بعد از نبردي  خونين با قبيله تولتك ها به محل سكونت قبلي خود باز ميگردند . با اين تفاوت كه مايا هاي نسل دوم ديگر توان جنگيدن و مقاومت در برابر أزتك ها را نداشتند و بزودي از آنها شكست خوردند و دو باره راهي كوها و ارتفاعات مكزيك شدند و ديگر نه نامي و نه نشاني از آنها در تاريخ به جاي نماند. شايد با نامي ديكر و در مكاني ديگر به راهي ديگر رفتند.
 تا اينجاي تاريخ كشور مكزيك  كه هنوز خشتي بر روي خشتي نهاده نشده بود و ارتباط اين قبيله ها با دنياي پيشرفته أروپا و امپراطوري هاي عظيم ايران و مصر و روم كاملا قطع بود قبيله نيمه وحشي أزتك ها حاكم بلا منازع كشور هاي مكزيك و گواتمالا شده بود. 
در سال ١٥١١ ميلادي به يمن  وجود كشتيراني هاي پيشرفته اروپايي سر و كله  اولین کشتی حامل مهاجمين و مهاجرین اسپانيايي ها در آمريكاي جنوبي پيدا شد . 
تا آنزمان قبايل بومي ساكنين أوليه اين قاره در حال كشف كه آمريكا نام گرفت تقريبا به تمام قسمت هاي شمال قاره آمريكا و حتي كانادا مهاجرت كرده بودند و در قسمت هاي زيادي از خاك آمريكاي شمالي هم ساكن شده بودند . اين قبايل كه رنگ سياه پوستشان در مجاورت با هواي معتدل قاره آمريكا به قهوه اي سرخ گونه اي تبديل شده بود، بعدا به سرخ پوستان ملقب شدند.

عكس ها پايين خرابه هاي معبدي از مايا ها را نشان ميدهد كه متعلق به سالهاي أوليه هزاره اول ميلادي است. اين مصادف با زماني است كه قصر هاي آپادانا در زمان هخامنشي و قصر هاي امپراطوران روم ٦٠٠ سال قبل از آن ساخته شده بودند.


سوغات سفر- اين بار مكزيك 
گفتار سوم

دوستان شرح پريشاني من گوش كنيد 
قصه بي سر و ساماني من گوش كنيد
شرح اين آتش جان سوز نگفتن تا كي
سوختم، سوختم اين راز نهفتن تا كي 

از اين جاي مطلب تا قسمت پاياني آن اقوام أوليه ساكن در قاره آمريكا را فقط با نام بوميان آمريكايي نام ميبرم چون تمام بوميان را در بر ميگيرد .
و اين قصه قومي است كه نه نفرين شده پيامبرش بود و نه يوسف بود  كه برادرانش به چاهش انداختند، نه كسي بود كه ساكنان كوفه پشت او را خالي كردند و نه قصه شهيدي در صحراي كربلا. 
قصه غم انگيز قومي كه با ندانم كاري و نا آگاهي پاي به بيراهه گذاشت و سر از جنگلي در آورد كه پدرانش هزاران سال پيش با پاي خود آنرا ترك كرده بودند و پا به فرار گذاشتند. 
قصه قومي كه به غار نشيني و كوهي پناه برد  كه اجدادشان ١٠ هزار سال پيش آنرا ترك كرده بودند

قصه بوميان آمريكايي و بخصوص مردمان ساكن كشور هاي آمريكاي لاتين بجز برزيل و آرژانتين قصه تلخي است كه با هزاران لإيه عسل شيرين نميشود. 
داستان زندگي بوميان آمريكاي جنوبي، داستان مرگ و زندگي است ، قصه خون و خونريزي است ، و نه قصه سعادت و پيشرفت بشري. 

تا آنجا برايتان گفتم كه با ورود دو كشتي از اسپانيا و كشور پرتقال در سالهاي منتهي به ١٥١١ ميلادي 
دو كشور در جنوبي ترين قسمت از نقشه آمريكاي لاتين يكي بنام برزيلِ  پرتقال نشین  و ديگري به نام آرژانتين از تبار طايفه هاي اسپانیایی  بنياد نهاده شد. 
هيچ آگاهي از اينكه ساكنان بومي آمريكاي جنوبي به نواحي جنوبي رفته باشند در دست نيست و ميتوان بر اين اصل مسلم  باور داشت كه ساكنان اين دو كشور از همان تبار كشور هايي بودند كه با كشتي هاي بعدي از پرتقال و اسپانیا به برزيل و آرژانتين آورده شدند. 
گواه اين سخن من آنست كه رنگ پوست ساكنان اين دو كشور جنوبي بسيار روشن تر از رنگ پوست بوميان است و موهاي  صاف آنها و شكل صورت در   تفاوت فاحش با موهاي مجعد و چهره زمخت و بيني هاي درشت و ضخيم  بوميان أوليه ميباشد. 
پس ساكنان برزيل و آرژانتين وارداتي بودند و جزء تيره و طايفه بوميان آمريكايي محسوب نمي شوند. ساكنان برزيل و آرژانتين توانستند با بهره گيري از توانايي هاي كشور هاي مادر بخشا گوي سبقت و پيشرفت را همگام با جامعه جهاني به پيش ببرند   و از رنج و درد و نكبت و خواري بوميان هم سهمي نبردند. 
ساكنان اين دو كشور ساحلي در جنوبي ترين منطقه قاره آمريكاي لاتين توانستند از امكانات دنياي علم و دانش جديد هم بهرهمند شوند.

با ورود اين دو كشور مهاجم و مردمان مهاجر آنها، كشور اسپانيا كه  در دنياي  آنروز اروپا از جلال و جبروت و مال و منال و قدرت نظامي برتري در مقايسه با پرتقالي ها  برخوردار بود توانست سنگ خود را با رقباي تازه وارد فرانسوي و ايتالياي و انگليسي و آلماني وا بكند و زبان خود را به مردمان بومي با زور بقبولاند كه همان هم شد و زبان اسپانیایی در کل قاره زبان گویشی مردمان شد.
سالهاي سياه پيش روي بومي هاي آمريكايي در آمريكاي جنوبي شروع شد. 
جنگهاي دويست  ساله داخلي و اختلافات قبيله اي مابين بومي ها ساکن كفه شانس مهاجمين و مهاجرین را به ضرر بومي ها و به نفع مهاجمين سنگين  تر كرد و قتل و كشت و كشتا و جنايت شروع شد.

از اينجاي تاريخ ديگر وقایع آمریکای جنوبی به نظر منو برابر مطالعات و مذاکرات و مصاحبه با ساکنین يك سويه و مغرضانه نوشته شده كه من خواننده تاريخ را متعجب ميكند كه چرا تاريخ نويسان درست به قضاوت ننشسته اند و پايه ويران خانه را فراموش كردند و به فكر نقش ايوان افتادند.
بدون هيچ ترسي و بدون هيچ وحشتي از هر انگي بلند و با آزادی و آزادگی  ميگًويم  كه قبايل بومي دو هزار سال وقت داشتند تا از زر و زبور و اندوخته هاي زيرزميني اين سرزمين حاصلخيز براي تن خود قباي فاخر و براي سر خود كلاهي از نمد بسازند و براي زندگي خود نعمت و رفاه تهيه  كننند و گناه بي عملي و رخوت خود را به گردن ديگران آويزان نكنند و كشور هاي ديگر را متهم به غارت ثروتي كه هنوز وجود نداشت و بعد ها  توسط مهاجرين پيدا شد ننمايند. 
در مورد قتل و كشتار آقوام بومي و سرخپوستان توسط مهاجمين اروپايي نيز اين حقيقت را بايد  پذيرفت كه تعداد كشته شدگان در جنگ هاي قبايل محلي بسيار بيشتر از كشتار آنها توسط اروپاييان  ميباشد. بوميان ساكن قاره آمريكا حتي توان تفكر و انديشه براي سكونت مسالمت آميز و همزيستي با مهاجراني كه ازپیشینیان خود و هم نسلشان بودند را به  دلايلي كه در قسمت پيشين ذكر شد را نداشتند. اقوام بومي نه زري اندوخته بودند كه نيازمند كمك نباشند و نه زوري  كه با مهاجمين و مهاجرين به مقابله بر خيزند.
مانند گربه اي كه در تنگ نايي گرفتار شده و به صورت و دست نجات دهندگان خود پنجه ميكشد.
باور بفرماييد قصد توهين ندارم و فقط از روي حقایق تاریخی عرض میکنم. 
جنگهاي صد ساله داخلي همراه با جنگ هاي چريكي سالهاي ١٨٦٠ تا سالهاي ١٩٦٠ رمق بوميان آمريكاي جنوبي را گرفت و تواني براي قد علم كردن در مقابل ورود سر سام آور زور و سرمايه و سارندگي وارداتي از اروپا را نداشتند. 
مردمان بومي خسته ساكن در كشور هاي مكزيك و ١٨ كشور ديگر كه بعد از پيروزي انقلاب كمونيستي شوروي فكر ميكردند فرشته نجات از راه رسيده بود يكي پس از ديگري دخيل خود را به كعبه مسكو بستند و بر محراب لنين و استالين سجده كردند و ديري نپاييد كه دريافتند كه آنچه از در وارد شده ديو سياه بود، نه فرشته نجات که این دیو توانست پهلوان پنبه هايي همچون ؛ چه گوارا و رژه دبره و فيدل كأسترو و  اين أواخر هم دانيال ارته گا  و هوگو چاوز (شاوز) را به رقص و پايكًوبي در آورد.  
اما، حد اقل مكزيكي ها زود تر از ديگر ملت ها در آمریکای جنوبی که لاتین هم نامیده شد دريافتند و خردمندانه تر عمل كردند كه ديو سياه  را در زير سايه آمريكا به خانه راه ندادند گر چه جنبش كمونيستي مكزيك بسيار قوي تر از کشور های دیگر شده بود ولی توانستند گلیم پاره خود را از آب یکشند و گامی به جلو بردارند.
بوميان آمريكاي جنوبي هيچگاه فرصت نيافتند تا همگام با جامعه جهان آزاد به دنبال علم و دانش و تكنولوژي بروند كه بهمين دليل در صنعت پيشرفتي نداشته اند و هر چه هست هنوز هم محدود به صنائع  دستي و سراميك  و سفال است. 
جمعيت ٥٠٠ ميليوني اين نيم قاره در جنوب آمريكا با تمام ذخاير هنگفت آن كه شامل نفت در خليج مكزيك و الماس و زر در مناطق  ديگر ميباشد همانقدر عقب افتاده و فقير هستند كه مردمان خرافات زده مذهبي در خاور ميانه  نفت خيز و افغانستان و 
پاكستان.

از این جای تاریخ مكزيك به بعد را در فبلم و گزارشات و اخبار خود شما میدانید. تاریخ هم قضاوت خود را در باره جنگ های میان سرخپوستان با مهاجرین اروپایی دراسناد غیر مغرضانه و غیر منفعت جویانه نموده است.