مذهب و ملیت - قسمت دوم
ناسیونالیزم و مذهب از حمله اعراب تا صفویه – قسمت دوم
ناسیونالیزم و مذهب از حمله اعراب تا صفویه – قسمت دوم
در بخش پیشین در باره همسویی و همزیستی مسالمت آمیز ملی گرایی (ناسیونالیزم) ما ایرانی ها با مذهب در دوران باستان و پیش از حمله اعراب به ایران حرف بمیان آمد. مایلم اندکی هم در باره اوضاع و شرایط ایران در زمان ساسانیان و شرایط مردم نه به لحاظ تاریخی بلکه در قالب تقسیم بندی طبقات اجتماعی سخنی گفته شود تا در باره مباحث ناسیونالیزم و مذهب بعد از حمله اعراب سخن بگویم. در این رابطه فقط به چند نقل قول در اینجا اکتفا میکنم :
جامعه ایران در دوره ساسانی یك جامعه طبقاتی بود که در آن شاهزادگان، روحانیون، لشگری ها و دبیران، پیشه وران و بالاخره دهقانان جای داشتند و عبور از طبقهای به طبقات بالاتر تقریبا امری محال بود.
اوضاع اجتماعی آن روز ایران یك اجتماع طبقاتی عجیب بود. با همه عوارض و آثاری كه در این گونه اجتماعات هست. طبقات بسته بود. هیچ كس حق نداشت از طبقهای وارد طبقه دیگر شود. كیش و قانون آن روز هرگز اجازه نمیداد كه یك بچه كفش دوز یا كارگر بتواند با سواد شود. تعلیم و تربیت تنها در انحصار اعیان زادگان و موبدزادگان بود.
عبدالحسین زرین كوب مینویسد: «در جامعه ساسانی هر فرد و خانواده دارای جایگاه و مقامی خاص بود و هیچ كس نمیتوانست خواهان درجه ای برتر از آن كه بنا بر نسبت طبقاتی به او تعلق داشت، باشد. پیشه وران در شهرها و كشاورزان در روستاها، پست ترین طبقات به شمار میآمدند، دبیران و ارتشیان در طبقات بعدی بودند و طبقه آذربانان و روحانیون زرتشتی بعد از آنها بودند. خاندان ساسانی برترین طبقات بودند.
علیرغم آنچه به غلط تبلیغ شده، نفوذ زرتشتیان دردستگاه حکومتی عامل اصلی سقوط ساسانیان و پذیرش اسلام در میان ایرانیان نبوده و همانگونه که شما دوستان فرهیخته اطلاع دارید بعد ازحمله اعراب و نبرد قادسیه ایرانیها حتی تا سالهای بعد از دویست هجری هم در برابر هجوم اعراب و ظلم وستمی که روا میشد مقاومت میکردند. آنچه مورد نظر بنده است اینکه، مردم ایران از زمان پذیرش دین زرتشت 1700 سال قبل از میلاد تا سقوط دولت ساسانی بمدت 2200 سال با مذهب بخوبی کنار آمدند و دین زرتشت مورد حمایت تمام سلسله های پادشاهی آنزمان هم بوده است.
این بدان معناست که ایرانی ها یک سابقه 2200 ساله همزیستی مسالمت آمیز با مذهب را در کارنامه اجتماعی و سیاسی خود داشتند. این نحوه سازگاری ميان هويت ملى ايرانى ودين به شيوهای گوناگون در تواریخ نگاشته شده که باعث شده ايران بخشى از تاريخ بشرى به ويژه با نگرش اسلامى به تاريخ اديان قلمداد شود و تلاش شد كه نگرش ايرانيان به تاريخ با نگرش دينى به تاريخ تطابق يابد. در اين راستا بود كه براى نمونه كيومرث اولين انسان و پادشاه روى زمين در اساطير ايران درخداي نامه ها و آيين نامه هاى ما قبل اسلام همان حضرت آدم ابوالبشر است که در قرآن و ساير كتابهاى آسمانى از آن سخن بمیان رفته و بخصوص طبری در جلد اول تاریخ سلاطین و پادشاهان از آن به روشنی و به اندازه کافی نوشته است که جمشيد پادشاه اساطيرى ايران همان حضرت نوح نامیده شده است. جمشيد که برابر با نوح پيامبر است به دستور خداوند در برابر يك بلاى طبيعى هولناك که بروایت دينى باران های شدید و سيل آسا بود (که البته از ذوب شدن یخ ها در آخرین دوران یخبندان در منطقه بوده است) و در نگرش ايرانى زلزله، نمونه هایی از تمامى حيوانات روى زمين را در درون كاخى در زير زمين جاى داد و همانند آنچه در کشتی نوح روایت شده تداوم حيات بشرى و حيوانى را فراهم ساخت. در همين آثار تاريخى ايرانيان پس از اسلام بود كه نسبت رستم قهرمان اساطيرى مردم ايران به حضزت نوح رسيد و سام پدر بزرگ رستم همان سام ابن نوح مندرج در قرآن و نگرشهاى اسلامىعنوان شد. بدين گونه بسيارى از ايرانيان مسلمان نظير حكيم ابولقاسم فردوسىٍ، ضمن اعتقاد به دين اسلام در آغاز شاهنامه بعد از ستایش خرد و آفرینش علم، اندر ستایش آفرینش و پیامبر شعر میگوید ولی تمامىتلاش خود را به بازسازى وحفظ ميراث باستانى و زنده ساختن هويت تاريخى و ملى ايران اختصاص داده است.
بسيارى از شعراى ديگر ايران چه قبل و چه پس از فردوسى نيز در حدی به ذكر و ياد آورى تاريخ ايران به ويژه شخصيتهاى اساطيرى و تاريخى آن همت گماشتند. ردپاى اين هويت تاريخى ايران را مىتوان در اشعار رودكى، نظامى، گنجوى، خاقانى شروانى، ناصرخسرو قباديانى، حافظ، سعدى، مولوى، و صدها شاعر بزرگ و كوچك ديگر همچون عطار، سنايى، خيام و نظايرآن جستجو كرد. اين توجه به هويت ملى ايران در آثار تاريخى و ادبى پس از اسلام همچنان تا به امروز تداوم يافته است. از سوى ديگر ايرانيان با بر پايى مراسم و سنتهاى باستانى خود همچون جشن نوروز و جشنهاى مهرگان و سده و نظاير آن، در عمل نيز هويت ملى خود را پاسدارى كردند. بدين گونه مشاهده مىشد كه ايرانيان در طول قرنهاى پس از اسلام، ميان هويت ملى خود ايرانيت و اعتقاد به دینى که بر آنها تحمیل شد سازگارى برقرارساختند و هيچ گاه يكى از اين عناصر را در برابر ديگرى قرار ندادند. ایرانیان در تمام طول تاریخ چه در دوره باستان و چه در زمان های بعد از حمله اعراب همواره به ملی گرایی و ناسیونالیزم خود بیشتر اعتبار دارده اند تا به مذهب. یعنی ایرانی ها بیشتر ملی گرا و بدنبال هویت ملی هستند تا بخواهند مذهبی باشند. با دوست عربی در این باره صحبت میکردم ایشان به شوخی و جدی میگفتند که ایرانی ها مسلمان نیستند و ادای آنرا در می آورند. مثالی میزد و میگفت ایرانی ها اصلآ کافرند. پرسیدم چگونه است آن، جواب داد آخر مگر میشود کسی مسلمان باشد و به ابوبکر لعنت بفرستد، به عمر سردار بزرگ اسلام لعن و نفرین کند، به عایشه که همسر سوگولی پیامبر بوده فحش و نا سزا و القاب فاحشه و غیرو را به او بدهد. حتی در مورد اصول دین که در میان سنی ها سه اصل توحید و نبوت و معاد است میگفتت ما ایرانی ها ملحد هستیم چون به عدل خدا اعتقاد داریم . ایشان اعتقتد داشت، گفتن اینکه خدا عادل است کفر است چون مگر میشود
خدا ظالم باشد. یا امامت که علی را خلیفه اول دانست خلاف امر مسلمین است که ابوبکر را به نام خلیفه اول انتخاب کردند
ايرانيان بر خلاف اعراب و ترك هاى مهاجر ومقیم در منطقه علاوه بر اعتقاد به دين داراى سابقه حکومتی و سياسى پيش ازاسلام
خدا ظالم باشد. یا امامت که علی را خلیفه اول دانست خلاف امر مسلمین است که ابوبکر را به نام خلیفه اول انتخاب کردند
ايرانيان بر خلاف اعراب و ترك هاى مهاجر ومقیم در منطقه علاوه بر اعتقاد به دين داراى سابقه حکومتی و سياسى پيش ازاسلام
شان سند سروری ایرانیان بر اقوام و ملیت های دیگر است. ایرانی ها پس از ظهور اسلام با حفظ اعتقاد به ايمان جديد به رستاخيز سياسى و فرهنگى خود دست زدند و با تاسيس دولتهاى مهمى نظير صفاريان طاهريان آل بويه و سپس سامانيان
بعد از تصرف ايران توسط اعراب تا چند قرن ما با نهضت هاي ايراني در مقابل تسلط اعراب مواجهيم و جالب تر اينكه هر فرهنگي كه بر ما مسلط شد مسحور فرهنگ ايران شد. خيلي ها مي گويند كه اسلام باعث شكوفا شدن هنر و فرهنگ و علم در ايران شد!!! در حاليكه اين مغز و استعداد ايراني در كنار فرهنگي كه از قبل از اسلام به او رسيده بود باعث اين شكوفايي بود و اينكه كساني كه تئوري شكوفايي ايران را با اسلام اعلام مي كنند گويا ايران را با كشورهاي عربي كه در آن زمان بيابان نشين بودند و يكي از بي فرهنگ ترين ملتها در آن دوره بودند اشتباه گرفته اند! .وآفرينش ميراث ادبى در قالب شعر و نثر هويت ملى خود را احيا كردند
بعد از تصرف ايران توسط اعراب تا چند قرن ما با نهضت هاي ايراني در مقابل تسلط اعراب مواجهيم و جالب تر اينكه هر فرهنگي كه بر ما مسلط شد مسحور فرهنگ ايران شد. خيلي ها مي گويند كه اسلام باعث شكوفا شدن هنر و فرهنگ و علم در ايران شد!!! در حاليكه اين مغز و استعداد ايراني در كنار فرهنگي كه از قبل از اسلام به او رسيده بود باعث اين شكوفايي بود و اينكه كساني كه تئوري شكوفايي ايران را با اسلام اعلام مي كنند گويا ايران را با كشورهاي عربي كه در آن زمان بيابان نشين بودند و يكي از بي فرهنگ ترين ملتها در آن دوره بودند اشتباه گرفته اند! .وآفرينش ميراث ادبى در قالب شعر و نثر هويت ملى خود را احيا كردند
در میان کشور های مغلوب پس از حمله اعراب، ایران تنها کشوری است که توانست با حفظ میراث های فرهنگی و ملی خودش
با دین جدید که اسلام بود کنار بیاید ولی بقیه کشور ها تمامآ هویت ملی خود که شامل زبان و آداب رسوم ملی بود را از دست دادند و هویتشان به عربی تبدیل شد. مصر و سوریه و سودان و اتیوپی و مراکش و الجزیره و تمام کشور های شمال آفریقا از آنجمله هستند. دلیل ماندگاری هویت ملی ایرانیان بشرح زیر است:
با دین جدید که اسلام بود کنار بیاید ولی بقیه کشور ها تمامآ هویت ملی خود که شامل زبان و آداب رسوم ملی بود را از دست دادند و هویتشان به عربی تبدیل شد. مصر و سوریه و سودان و اتیوپی و مراکش و الجزیره و تمام کشور های شمال آفریقا از آنجمله هستند. دلیل ماندگاری هویت ملی ایرانیان بشرح زیر است:
سابقه تاریخی 5000 هزار ساله حکومت های پادشاهی و اسقرار یک ناسیونالیزم بسیار ریشه دار ایرانی
ظهور پیامبری بنام زرتشت و آوردن آئین بهی
سابفه تاریخی بیشتر از 2000 سال سکونت و همزیستی مسالمت آمیز با دین بهی
عدم وجود جنگ های قبیله ای در داخل ایران که پشتوانه قوی این شرایط همزیستی متمدنانه و وجود پشتوانه بسیار قوی تاسیونالیزم ایرانی در زیر لوای پادشاهی های 200 تا 600 ساله بوده است. (ساسانیان 600 سال در ایران حکومت کردند)
ظهور راستین پیام آور نیرو و راستی ها و پدر زبان پارسی فردوسی بزرگ (از حسنین هیکل سردبیر روزنامه معتبر مصری پرسیدند؛ چرا مصر بعد از حمله اعراب زبان گویشی را به عربی تغییر داد؟ حسنسین هیکل جواب داد؛ اگر مصری ها هم مردی مثل فردوسی داشتند زبانشان همان زبان سامی باقی میماند).
مقاومت دلیرانه ایرانیانی که جان خود را در طبق اخلاص میهن پرستی نهادند بر علیه غلبه اعراب به ایران تا سالها بعد از اشغال جنگیدند.
سابقه و اعتبار هویت ملی و ناسیونالیزم ايران و ميراث فرهنگى آن باعث شد تا بسيارى از اقوام مهاجر ترك مسلمان شده در تمدن و فرهنگ ايرانى جذب شده و به نوعى ايرانيزه شوند. دولت هايى چون غزنويان سلجوقيان و خوارزمشاهيان اگر چه سر به حکومت خلفای بغداد میسائیدند و تحت كنترل خلفا و خراج گذار آنها بودند بعد ها به لحاظ فرهنگى و تاريخى بخشى از تمدن و فرهنگ ايران محسوب شدند . حمله مغول به ایران گر چه ویرانگر بود و تمام بنا های ملی و تاریخی را منهدم نمود ولی نهایتآ در فرهنگ غنی و پر بار ایرانی حل شدند و بعضآ خوی و خصلت ایرانی گرفتند که بعد ها خدماتی هم به ایران نمودند از آنجمله، حمله هلاکو خان مغول به خلیفه گری بغداد که باعث انهدام و سقوط حکومت خلفا در ایران و دنیای عرب شد و زمینه را برای حکومت صفویان فراهم نمود.
اما، اعراب نه در دوران قبیله ای عشیره ای توانستند صاحب مال و منال و حکومت بشوند و نه بعد از به قدرت رسیدن دین اسلام و زیر لوای شمشیر اسلام. کشتاری که از قبایل عرب که یهودی ها هم بخش عمده ای از آنها بودند در صدر اسلام صورت گرفت تمام ریشه های همزیستی مسالمت آمیز مذهبی را از ته خشکانید و ناسیونالیزمی را هم که در تاریخ خود تجربه نکرده بودند بوجود نیاورد. کشور های عربی هیچگاه نتوانستند در زیر لوای بیرق دین و یا مذهب با هم متحد شوند که بر عکس همواره از صدر اسلام در جنگ و گریز میان فرقه ها و ایل و آل ها بودند و ناسیونالیزم عربی هرگز نتوانست بر حاکمیت دینی غلبه کند. نمونه ها را در تاریخ معصر در کشور های عراق و مصر و لیبی و سوریه و سودان و غیرو.. با کودتا های نظامی بر علیه سلاطین و پادشاهان و بعد از آن هم در میان خودی هاشان تجربه کردند. دین و مذهب هر گز نمیتوانند با ناسیونالیزم ملی کنار بیایند ولی بنا برابر آنچه در بالا ذکر شد، آنجا که ناسیونالیزم ملی در حاکمیت است ادیان و مذاهب در امان هستند ولی هر گاه دین و مذهب در حاکمیت قرار میگیرند ملی گرایی غدغن محض و کفر ابلیس و خلاف اسلام میشود.
تا اینجای تاریخ ایران هنوز هم نشانه هایی از همزیستی مسالمت آمیز مذهب با ناسیونالیزم ایرانی وجود داشت تا اینکه شاه اسماعیل صفوی آمد و با راه اندازی جریان شیعه گری آتش خاموش زیر خاکستر دشمنی شیعه و سنی را شعله ور کرد . از این نقطه تاریخی به بعد ایران دیگر روی همزیستی مسالمت آمیز مذهب و ناسیونالیزم را ندید و هویت ایرانی ما زیر محاق و هاله ای از غبار دشمنی های مذهبی فرو رفت. دوران سیاه تاریخی در ایران در زمان صفویه گر چه زیر لوای همان ناسیونالیزم ایرانی شاه عباس صفوی توانست ایران را به لحاظ ملی یک پارچه کند ولی آتش جنگ؛ شیعه و سنی میان دو کشور مسلمان ایران و عثمانی خانمان خیلی از ایرانی ها و ترک ها را به آتش کشانید. این جنگ ها در داخل کشور های مسلمان درون مرز و در میان طرفداران شاخه ها و شعبات دین اسلام از آنجمله؛ سنی، شیعه، حنفی، حنبلی، اشعری، شافعی، شیعه 4 امامی و هفت امامی و 12 امامی و بعد ها هم وهابی و بهایی ادامه یافت که هنوز هم ادامه دارد. این شعبات و اختلافات دینی را هم در صدر اسلام در رابطه با خلفا اموی و شعبات و فرقه هایی مانند خوارج و اختلاف خونین بین علی ومعاویه و حتی عایشه و علی هم در تاریخ شاهدش بوده ایم.
میتوان گفت تا انجا که دین و مذهب اشغال گر بودند مبارزه با آن ساده تر بود تا زمانی که دین بومی شدند. ضربه های مهلک بر پیکر ناسیونالیزم ایرانی بعد از حمله اعراب و مغول زده شد که فرقه و قبیله گرایی و طوایف بوجود آمده از هجوم مغول ها و حکومت ترکان غز و سلجوق بجای ناسیونالیزم ملی کشتار های عمومی را بدنبال داشت. دخالت و نفوذ دین در ارگان حکومتی و دین فروشی توسط دینداران امکانات دخالت دولت های استثمار گر در حاکمیت ها بوجود آورد.
بعد از سرنگونی خلفا بدست هلاکوخان مغول کشور های منطقه منهای ایران زیر بیرق اسلام پناه سلاطین عثمانی رفتند و گرد حاکمیت مذهب سالیانی زندگی نکبت باری داشتند. ناسیونالیزم عرب و ترک هیچگاه نمیتوانست چتر حمایتی برای همریستی آنها را با هم فراهم کند بخصوص اینکه مذهب غالب با ناسیونالیزم دشمنی داشت و نمیگذاشت کسی از ناسیونالیزم حرفی بمیان بیاورد. این اتحاد موقتی به مرکزیت امپراطوری عثمانی در خاورميانه در سالهاى پس از سقوط و فرو پاشى امپراتورى عثمانى یک جا از هم پاشید و کشور های منشعب از امپراطوری عثمانی هر یک ساز خود زدند و در دیاری در زیر سایه دولت فخیمه انگلیس به نان و آبی رسیدند. از آنجا که در دوران سلاطین عثمانی حاکمیت دینی ریشه های خورده ناسیونالزمی را هم که در میان اعراب وجود داشت خشکانید کشور های عربی جدا شده از آن امپراطوری (عراق، سوریه، اردن، عربستان، لبنان ) هر یک حکومت مستقل وابسته به انگلیس را تشکیل دادند زیرا ناسیونالیزم عربی دیگر برایشان مطرح نبود و هر گز هم در گذشته مانند ایرانیان تجربه اش نکرده بودند.