Dec 27, 2022

 انتقام از تاریخ ، یا انتقاد از خود

نگرشی بر زندگی سیاهپوستان در آمریکا

پیش در آمد:

قرن هفدهم میلادی سر آغاز فصلی در تاریخ زندگی بشر بر روی زمین است که شمشیر ها غلاف میشوند و دود و باروت جای شمشیر را میگیرد. صنعت کشتیرانی پای میگیرد و پاروها از میان میروند و پره های آهنی جای پارو زدن ها را میگیرید. موتور های دودی، کشتی ها را بر روی آبهای اقیانوس ها روانه دور دنیا میکند و رقابت های جهانگردی برای صدور ابزار و آلات صنعتی  و انباشت سرمایه ها اوج میگیرد. جنگهای منحصر بر روی زمین خاکی به آبهای اقیانوس ها هم کشیده میشوند و به کشور اتازونی (آمریکای امروز) که زمان های پیش در ایران بنام ینگه دنیا نیز نامیده شد میرسد. اتازونی از واژه فرانسوی  گرفته شده  است که در قرن شانزدهم میلادی ( 1504)  به واسطه کشف این قاره توسط امریکووسپوچی ایتالیایی بعدا به «ایالات متحده آمریکا» تبدیل میشود و نخستین بار در یازدهم ژوئیه سال ۱۷۷۸ میلادی از نام آمریکا برای این کشور استفاده شد و از آن زمان تاکنون  جاری بوده است.

États-Unis or United State of America

 با کشیده شدن پای اروپایی ها بخصوص فرانسه و اسپانیا در کار کشت و زرع پنبه و گندم و تنباکو در جنوب آمریکا،  و انگلیس با وارد کردن صنعت مدرن آنروز در شمال قاره آمریکا نیاز به کار و کارگر بدنی شدیدا در این کشور حاصلخیز احساس میشود و تجارت آنچه بعدا "برده داری" نامیده شد رونق میگیرد. تجارت اسیر کردن سیاهپوستان در قاره آفریقا و فروش آنها در بنادری در همان قاره به تجار و ثروتمندان اروپای آنزمان و ورود آنها به خصوص به قاره آمریکا برای کار در مزارع پنبه و گندم، توتون در جنوب بسیار سود آور بود،  تا آنجا که خود آفریقایی های قدرتمند و ملاکین بزرگ و تجار محلی دست در دست اروپایی هایِ برده فروش در این خرید و فروش سود آور و در آغاز قرن هفدهم با خریداران برده همدست شدند و دست خود را بخون هم رنگان خود آغشته نمودند. هنگامی که اروپائیان تسلط خود بر قاره آمریکا را آغاز کردند، بردگان را برای کار کردن در مزارع و معادن جدید از آفریقا بدانجا بردند. بین سالهای 1500 تا 1800 میلادی در حدود 15 میلیون سیاهپوست آفریقایی به قاره آمریکا انتقال یافتند که تجارت آن تماما در اختیار اروپائی ها بود.  تجار و ملاکین برده فروش که خود آفریقایی بودند سیاهپوستان را از غرب آفریقا می خریدند و یا به هنگام جنگ و یا شبیخون هایی که برای شکار آنان صورت می گرفت، آنها را به اسارت در می آوردند. تقریبآً از هر 5 برده یک نفر در مسیر گذرگاه میانی بین اروپا و قاره آمریکا  میمرد، بهمین جهت پرتغالیها کشتیهای حامل برده خود را  تابوت tumbeirus  می نامیدند.

فاجعه ورود برده ها با کشتی های عظیم و زجر و شکنجه آنها در کشتی با محروم بودن آنها از تمام مزایای انسانی و حتی محرومیت از همخوابگی با زنان سیاه پوست همراه بود که ورود زنها برای جلوگیری از زاد و ولد به آمریکا غدغن بود صفحات تاریخ برده داری را به خون آغشته کرده است. جای شرم و ننگ و نفرت انسانیت است که چنین جنایت عظیمی در تاریخ زندگی بشر توسط اروپایی های جهانگشا انفاق افتاده و خون سیاه پوستان برده را با خون سفید پوستان زیر تیغه گیوتین کلیسا در همان زمانها مخلوط نمودند.

سخن کوتاه از تاریخ بلند 500 ساله برده داری اینکه،  در سال 1607 میلادی اولین کشتی حامل "برده" ها از بنادر لووندا و المینا در  جنوب غرب آفریقا در بندر شهر چارلستون در ایالت کارولینای جنوبی پهلو گرفت.

برده‌ داری در آمریکا عملی قانونی بود که در قرن های ۱۷ تا ۱۹ میلادی در ایالات متحده توسط اروپایی های آمریکائی شده انجام می گرفت.‌ برده‌ داری پیش از آن نیز تحت سلطه پرتقالی ها و بریتانیا و اسپانیا انجام می‌شد و بعدها در مستعمرات سیزده‌ گانه در زمان اعلامیه استقلال ایالات متحده در سال ۱۷۷۶ میلادی (۱۱۵۵ خورشیدی) نیز برده‌ داری رسماً ادامه یافت. پس از جنگ‌های داخلی تمایلات ضد برده ‌داری به ‌تدریج در ایالات شمالی آمریکا گسترش پیدا کرد اما در جنوب، توسعه‌ی سریع صنعت پنبه در سال های ۱۸۰۰ باعث شد که ایالت‌های جنوبی به شدت متکی به نیروی کار برده‌ها شوند و بکوشند تا آن را در سرزمین‌های غربی آمریکا نیز گسترش دهند.  

هر چند تجارت بین‌المللی برده در سال ۱۸۰۸ میلادی (  ۱۱۸۷خورشیدی) ممنوع شد اما تجارت داخلی در آمریکا همچنان ادامه یافت و باعث شد تا جمعیت برده‌ها تا پیش از ممنوعیت برده‌داری به چهار میلیون نفر برسد. در سال ۱۸۶۰ میلادی ( ۱۲۳۹خورشیدی) از میان 1515000 خانواده‌ای که آزادانه در پانزده ایالت زندگی می‌کردند نزدیک به ۴۰۰ هزار خانواده (تقریباً یک چهارم) برده داشتند که مساوی با ۸٪ کل خانواده‌های آمریکایی در آن زمان بود. هر چند پس از شکل‌گیری ایالات متحده برخی از رنگین‌ پوستان آزاد بودند اما وضعیت برده بودن بیشتر با رنگ پوست افرادی شناخته می‌شد که تبار آفریقایی داشتند. این مسأله باعث شد که نظامی قانونی به وجود آید که در آن نژاد نقش اصلی را بر عهده داشت. تا اینجای تاریخ هیچ خبری از وجود احزاب دموکرات و جمهوری خواه نبود و اتفاقا بیشترین نفوذ و افزایش برده داری توسط ملاکین سر زمین های جنوبی که بعدا اکثریت حزب موکرات را تشکیل دادند صورت گرفت.   

بالاخره هنگامی که آبراهام لینکلن جمهوری خواه  با شعار برچیدن برده‌ داری در انتخابات سال .م ۱۸۶۰ (۱۲۳۹) به پیروزی رسید، بعدها در دسامبر ۱۸۶۵ (آذر ۱۲۴۴) متمم سیزدهم قانون اساسی رسماً نهاد برده‌ داری را در ایالات متحده غیر قانونی اعلام کرد.

اما،  از زمان الغای برده داری در آمریکا و از زمان تصویب اصلاحیه قانون اساسی مبنی بر تساوی حقوق بین تمام ملیت ها با رنگ و نژاد مختلف ساکن در این کشور 158 سال میگذرد ولی متاسفانه هنوز مبارزات ضد نژادی بین سیاه و سفید در قلب و مغز سفید پوست و سیاه پوست آمریکایی وجود دارد.

جنبش حقوق مدنی سیاهپوستان آمریکا که از سالهای ۱۹۵۵ به بعد شروع شد شامل یک سری جنبش‌های اجتماعی در ایالات متحده است که هدف آنها پایان دادن به تفکیک و تبعیض نژادی علیه آمریکایی‌ های سیاهپوست و برخورداری سیاهان از حق رای دادن در قانون اساسی بود. مبارزات سالهای بین ۱۹۵۵ تا ۱۹۶۸ این جنبش به ویژه در جنوب آمریکا (اکثرا دموکرات ها) ماهیت خود را عمدتاً از مبارزات مقاومت مدنی گرفت و اقداماتی چون تظاهرات پرهیز از خشونت و نافرمانی مدنی باعث دستیابی سیاهپوستان آمریکایی به بخش دیگری از حقوق مدنی خود شدند.  در میان همه مبارزان این جنبش مدنی شهامت خانم روزا پارکس، بانوی شجاعی که در صندلی مخصوص سفید پوستان در اتوبوسی نشست و از جای خود بلند نشد مگر به ضرب و زور پلیس، و همچنین مبارزات دکتر مارتین لوتر کینگ قابل ستایش ویژه است.

اگر تا اینجای مطلب را به عنوان مقدمه ای خیلی کوتاه از جنایت و جنبش 500 ساله  یک دوره سیاه تاریخی از این قلم میپذیرید، توجه شما را به موضوع "در آمریکا چه میگذرد"  جلب میکنم.

دوران زندگی تمام افراد بشر در روی این کره خاکی همراه با فراز و فرود هایی بوده که طبیعتا زندگی سیاه پوستان را هم در بر میگیرد. مگر نه اینکه ایران ما و مردمان ما توسط هجوم و قتل و غارت تازیان  و مغول ها و ترک های غز و سلجوق سر سپرده به خلافت بغداد و افاغنه و غیرو بار ها به خاک و خون کشیده شدند.  مگر نه اینکه آغا محمد خان قاجار 70 هزار جفت چشم از مردمان کرمان را در آورد و مگر نه اینکه ایرانیان در دوران صفوی و قاجار کمتر از بردگان سیاهپوست شکنجه نشدند و حتی بیشتر از ساهپوستان زجر نکشیدند،  و آنهم در کشور خودشان. مگر ایرانی های رعیت نسب در زمام قاجار ها از سگ و گربه کمتر نبودند؟  

پس چگونه است که ملت های ساکن مناطق دیگر دنیا تمام این جنایت ها را پشت سر گذاشتند و به زندگی نکبت بار خود ادامه دادند و با وجود تمام تنگناهای سیاسی و اقتصادی سوختند و ساختند. مگر خون سیاه پوستان آمریکا که اینگ از زندگی مرفه تری در مقایسه با تمام ملل تحت ستم دولت های جنایتکار که به زندگی گوسفندی تن داده اند رنگین تر است؟. قانون برده داری در آمریکا 158 سال پیش ملغا شد و جامعه آمریکا بطور یکدست سیاه و سفید در سال 1968 (60 سال پیش) از تمام حقوق مدنی مساوی برای کار مساوی، استعداد مساوی، و همزیستی مسالمت آمیز سیاسی و انتخاب کردن و انتخاب شدن برخوردار شدند. تحصیلات تقریبا مجانی برای سیاهپوستان، استفاده از کوپن های غذایی برای خانواده های کم در آمد و اختصاص فرصت های مساوی برای احراز مشاغل بین سیاه و سفید و در مواردی هم حتی امتیاز بیشتر برای سیاه پوستان از مزایایی است که حتی سفید پوستان از آن بهرهمند نیستند.

کشور آمریکا که معروف است به "عمری کار" یعنی هر فردی از هر جای دنیا که پایش به این مملکت باز میشود و اینجا را هم آخر خط میداند و برای بعضی ها هم سرزمین موعود و بهشت برین است باید کار کند و طبیعتا هم از امکانات رفاهی که برای همگان و بطور مساوی وجود دارد برخوردار است. آمریکا بنام سرزمین موقیعت ها مساوی  و نا محدود شناخته شده است .

Equal opportunity and sky is the limit

تمام کار طاقت فرسا در این کشور را مهاجرین آمریکای جنوبی انجام میدهند و این شامل کارگر ساده در مزارع، کارهای کمر شکن ساختمان سازی، جاده سازی، کارخانجات و جدأ کارهای سخت و عرق گیر میباشد. سیاه پوست آمریکایی دست به هیچکدام از این کارهای سخت نمیزند چون آمریکا را ارث پدری خود میداند. بدون اغراق و به تایید بسیاری از سیاهپوستان پر کار و زحمت کش و موفق جامعه سیاهپوستان که در اقلیت بسیار پایین از جامعه 40 میلیونی سیاهپوستان آمریکا هستند و از آنجمله آقای بیل کازبی (چهره موفق تلویزیونی برنامه برای بچه ها که بزیر کشیده شد) اکثریت سیاه پوست آمریکایی نمیخواهند کار کند، نمیخواهند از مزایای قانونی که برای سلامت همگان است اطاعت کند، نمیخواهند از امکانات تحصیل رایگان استفاده کنند و دأئما با پلیس آمریکا در جنگ و ستیز هستند و حتی نمیخواهند رای بدهند. بیل کازبی سیاهپوست موفقی که اینک دچار درد پیری است و مشکلی هم از دوران طلایی کار در تلویزیون در رابطه با بر خورد با خانم ها گریبانگیرش شده، در کتابی بنام  Come on people, from victim to victor  

به موارد زیر اشاره میکند و مینویسد؛  سیاهپوست آمریکایی حال از خانه بیرون رفتن و رای دادن را ندارد، در یک شهری که 70 در صدش سیاهپوست هستند شهردارش از سفید پوست ها انتخاب میشود چون سیاه پوست رای نمیدهد. در مدارس آمریکا 75 در صد ترک تحصیل کرده ها را فرزندان سیاهپوست ها تشکیل میدهد. آمار طلاق و تک همسری Single Parent  در خانواده های سیاهپوست ها غوغا میکند. تعدد فرزندان طاقت پدر و یا مادر را برای اداره خانواده طاق میکند. فاجعه کشته شدن 95 در صدی سیاهپوستان به دست خود سیاهپوستان درد بزرگ جامعه سیاهپوست آمریکایی میباشد. سیاه پوست امریکایی نمیخواهد باور کند که دوران برده داری 158 سال از عمر نحسش میگذرد و در ذهن خودش هنوز خودش را برده میداند و میخواهد از تاریخ انتقام بگیرد. سیاهپوست آمریکایی باید فراموش کند که برده بوده است مانند ما ایرانی ها که فراموش کرده بودیم چه جنایتی اعراب و مغول بر سرمان آوردند. سیاهپوستان بجای ممانعت و سرپیچی و لجاجت از دستور پلیس برای اجرای قانون باید خود مجری قانون باشند کما اینکه اکثریت رؤسای پلیس شهر های بزرگ، شهرداران و مقامات اجرائی از سیاهپوستان خوش نام و خوب سیرت و سخت کاری هستند که جانشان را برای حفاظت جامعه و دموکراسی بدون رقیب در دنیا بر کف میگذارند و هر روز خطر را بجان میخرند تا شهروند آمریکایی از خطر در امان باشد. پلیس برای حفاظت از تظاهرات سیاه پوستان در خیابان حاظر است و سیاهپوستی با گوشودن آتش تک تیر انداز خون 5 نفر سفید پوست را بر زمین میریزد. نفرت بر تفکری که نمیخواهد خودش را عضوی از جامعه مدنی بداند و در تار گندیده افکار برده داری خود میلولد و هنوز خودش را نگرو میداند .

آری بجای انتقام از تاریخ  باید بخودمان انتقاد کنیم و خودمان را در مقابل تاریخ مسئول  و مقید بدانیم نه با تیر جهل و افکار برده داری بجان تمدن بشری بیافتیم .

باری دوستان، من همانقدر که قلبم سوختهِ جنایت های تاریخ برده داری و حکومت های جبار مذهبی و جنایات کلیسای قرون وسطایی است، همانقدر و بیشتر احساس درد میکند که ببینم خون محافظان آزادی و مبارزان راه مدنیت بدست کسانی بر زمین سرد یخ زده تاریخی میریزد که به جای انتقاد از خود میخواهند از تاریخ انتقام بگیرند. 

 شخصیت های تآثیر گذار در روند تاریخی  سالهای 1320 تا انقلاب سال 57  

 جلال آل احمد.
دوستان کاملا به این مهم آگاه هستم که کار و در گیری های روزمره این شکیبایی را بما نمیدهد تا نوشته های بلند و شاید سر درد آور را بخوانیم. در این نوشتار کوشش من بر آنست تا گذرا از نقش آنچه که در گذشته تاریخ ایران به نادرست "روشنفکر" نامیده شده اند و در رویداد های
صد ساله گذشته ایفای نقش کرده و اثر گذار بوده شناخت بهتری داشته باشیم. باید از  رویداد های گذشته بیاموزیم و از اندوخته ها و از آنچه بر ما رفت چراغی فرا روی خود قرار دهیم تا در در تاریکی راه نپیماییم. اشاره میکنم که باید در زمان خودمان زندگی کنیم و نه در گذشته ولی برای آینده برنامه ریزی کنیم و تمام ابزار لازم برای سازندگی را پیش بینی کنیم و بکار بگیریم.

روشنفکر کیست و روشتفکری چیست:  در این باره کتاب های  فراوان و از دید گاهای مختلف نبشته شده ولی قرار ما بر کوتاه نویسی و پرداختن به لُب کلام است. به باور من روشنفکر،  نه تئوریسین یک حزب است و نه نظریه پرداز دینی. روشنفکر انقلابی نیست و نمی بایست در هیچ انقلابی شرکت کند. روشنفکر نمیبایست وزیر و وکیل باشد. روشنفکر نمی بایست در هیچ سازمان سیاسی عضو باشد، روشنفکر نمی بایست در استخدام هیچ سازمان دولتی باشد. روشنفکر جراح و پزشک نیست که بیماری را در اطاق عمل به دست چاقوی جراحی بسپارد. روشنفکر یک مهندس معمار ساختمان ساز هم نیست، روشنفکر یک مهندس مکانیک یا الکترنیک نیست که ماشینی را تعمیر کند و یا سیستمی را راه بیاندازد.جای و مکان روشنفکر اجتماعی در آزمایشگاه های دانش بشری است که میبایست بدنبال پیدا کردن درد های اجتماعی گریبان گیر جامعه بشری باشند تا آنها را بشناسنند و به متخصصین بسپارند تا مشکلات و معضلات اجتماع بشری را شناسائی و تنگنا های اجتماعی را پیدا کنند. این به آن معناست که روشنفکر نمی بایست مانند یک پزشک هم کاشف میکروب باشد، هم دارو برای مبارزه با درد را بسازد و هم در اطاق عمل کار کند و یا در مطب به مدارای بیماران بپردازد. تازه در دانش پزشکی هم دیگر چنین پدیده ای وجود ندارد که یک پزشک همه کاره بیماری بدن انسان باشد. روشنفکران بسان جستجو گران برای شناسائی مشکلات بشری در آزمایشگاه ها و در کتاب خانه دنبال پیدا کردن دلایل وجود مشگلات اقتصادی و اجتماعی و روح و روان و دنبال علت ها هستند تا آنها را نمایان کرده و به متخصصین امور سیاسی، اجتماعی و غیرو بسپرند.
روشنفکر میبایست بمانند یک کاوشکر دانش گیاهی به دنبال دلایل وجود بیماری گیاهان باشد و آنها را پیدا کند بدست مهندسین و دکتر های علوم گیاهی بدهد . در منطقه ما اما، یک "روشنفکر" که در گذشته تعدادی بسیار اندک داشتیم , هم درد شناس بود هم تئوریسین، هم رهبر میشود و انقلاب راه میانداخت هم به کرسی قضاوت مینشست و احکام اعدام صادر میکرد. روشنفکر در گذشته تاریخ ما هم به مردم میگوید چه خوبست و چه بد است، کدام کار را انجام دهید و از کدام دوری نمایید. هم درد را میشناسد و هم درمان را، هم میکرب را کشف میکند و هم دارو را میسازد و هم جراحی میکند هم آمپول تزریق میکند و گاهی هم فرنی برای بیمار میپزد. "روشنفکران" ایران قبل از فاجعه بهمن 57 هم درد را شناختند و هم درمان را تجویز کردند، هم راه مبارزه را پیشنهاد کردند و هم خودشان رهبر آن شدند، به تمام افراد دگر اندیش حمله کردند و تمام فرهنگ های دنیا را به لجن کشیدند. تازه این در شرایطی است که انقلاب شده باشد اگر کودتا بشود که نه نیاز به روشنفکر و درد شناسی نیست و نه تئوری انقلابی لازم است نه پیروی از کتاب آسمانی و نه انتخابات و رای گیری وجود دارد. اگر نمونه میخواهید از تاریخ معاصرمان و از صدر مشروطه شیخ فضل الله نوری را داریم، یا به سال های 1315 از گروه 9 نفره موسوم به گروه ارانی میشود نام برد تا میرسیم به حزب توده که در بست در خدمت رفقای روسی اش بود که درد ها از پیش شناخته شده بودند و تئوریها همه نوشته و زندان های مخوف استالینی همراه با اردوهای کار اجباری در سیبری همه و همه راه گشای آقایان توده ای ها بود. جبهه ملی با تمام اختلافات فکری و عملی سرگرم انشعابات درونی اش بودکه همراه با نهضت آزادی رمینه ایجاد و زایش دو گروه انقلابی؛ یکی فداییان خلق از ترکیب طرفداران حزب توده با منشعبین از جبهه ملی و دیگری مجاهدین خلق از تلفیق طرفداران جبهه ملی با نهضت آزادی را فراهم کردند. جامعه ما که از یک دوره تاریخی سیاه بعد حمله اعراب کار را شروع کرده بود و از درون دخمه های تاریک حکومت های صفویه و قاجار عبور کرده بود نیاز به روشنفکر نداشت.

تمام قوانین در کتاب آسمانی نوشته شده بود و راه حل ها مشخص بود. امام محمد غزالی به عنوان اولین فبلسوف اسلامی تئوری های لازم که منحصر میشد به مبارزه با فرهنگ پیشرفته یونانی (ترسایان) را نوشته بود. بعد از او هم سنایی و خاقانی و سهروردی هر چه را او جا گذاشت گفتند و نوشتند. تنها کسانی که بر علیه فلسفه واپسگرایانه امام محمد غزالی قد علم کردند حکیم عمر خیام، پور سینا و فارابی بودند. در بخش "روشنفکران" چپ هم که نیاز به اسیب شناسی های اجتماعی نداشتیم چون مارکس و انگلس و لنین و مائو هر چه لازم بود را گفته بودند.
اما بر گردیم بر سر لب کلام که "روشنفکران" قبل از انقلاب بهمن را در برمیگیرد و یکی از آنها جلال آل احمد است. آل احمد به عنوان یک "روشنفکر" ابتدا به حزب توده پیوست سپس به جبهه ملی وارد شد و پس از آن یک مسلمان دو آتشه از کار در آمد و کتاب غرب زدگی اش را نوشت که ادامه راه امام محمد غرالی و دیگران بود. من باور ندارم که "هر کتابی به یکبار خواندش میارزد" ولی پیشنهاد میکنم برای روشن شدن این گفتار حد اقل کتاب غرب زدگی را ورق بزنید تا آنچه بطور خلاصه در اینجا نقل میکنم را خود بخوانید.آل احمد بزرگترین خدمت را برای روی کار آمدن جمهوری اسلامی به حاکمان امروز انجام داد. نگاه آل احمد در این کتاب تماما نفی کامل دست آورد های غرب است. هر کسی که سخنی از پیشرفت و تجدد میزد را غرب زده میدانست. دشمن ماشین و ماشینیزم بود. معتقد بود که ایرانیان بطور کلی دارای اندیشه های عقیم، نازا، و سترون هستند. ایرانی ها را بمانند علف هرزه ای میدانست درست مانند دانه ای که از دهان پرنده یا توسط بادی در جایی بیافتد و بارانی هم باشد تا دانه سبز کند. ایرانی را صاحب هیچگونه تفکر و اندیشه ای که راه ساز باشد نمیدانست چون نمیخواست برای خودش رقیب روشنفکری بسازد. هیچکس را قبول نداشت حتی کسانی که رهبران دینی بودند که آل احمد به مشرف شده بود. شهر و شهر سازی را نتیجه عقده های روانی و شهر سازی اسکندر و مهاجمین میدانست. به ایران عهد باستان نگاهی به غایت تحقیر آمیز داشت. که این خود خلاف قول هگل است که گفت "شرق را نگهدارید زیرا تمدن از شرق (ایران) بر خاست و در غرب تکامل یافت" .
آل احمد هر پیشرفت و سازندگی در ایران انجام گرفته بود را نتیجه تائیر فرهنگ اسلامی میداند و هر چیز دیگری را محکوم میکند. حمله اسکندر به ایران را به خاطر گنج های حکمتانه دانسته ولی حمله اعراب به ایران را خیر و برکت سپاهیان اسلام بر میشمرد. در صورتیکه حمله اسکندر اگر چه خانمان سوز بود ولی آمدند و رفتند, اما اعراب آمدند و ماندند و ویرانی که شاهد آن هستیم را به ارمغان آوردند. آل احمد انقلاب مشروطه را توطئه انگلیس ها میداند که البته بخشی از مبارزه اش با غرب است. شیخ فضل الله نوری را قهرمان جنبش مشروعه خواهی ایران میداند و اولین بار آل احمد بود که لقب "شیخ شهید" را به شیخ فضل الله اطلاق کرد. آل احمد 90 در صد مردم ایران را مسلمانانی میدانست که به آنها القابی مثل "لا مذهب، لا مذهب که نه، حُرحُری مذهب" میداد و در عین حال میگفت این 90 در صد "آش نذری خورند، نماز میخوانند ولی عرق هم میخورند، قربانی میکنند ولی ریا کارند، خوش بحالشان با این زندگی سگی که دارند، اعتقاد به خرافات و تشت زدن برای خسوف و کسوف دارند، داخل تاکسی دعا و طلسم و جادو میگزارند".
آل احمد اگر به سلطان محمود غزنوی میتاخت نه به دلیل سوزاندن کتابخانه ها و خراب کردن آثار باستانی ایران بود بلکه به دلیل تمرد و سر کشی سلاطین غز و سلجوق  از فرامین خلیفه عباسی بود. اگر به نادر شاه ناسزا میگفت نه به لحاظ حمله به هندوستان و قتل عام بود بلکه به دلیل راندن ملا ها از دربار بود. آل احمد کلامی در باره آغا محمد خان قاجار و کور کردن مردم کرمان و 70 هزار جفت چشم در آورده شده نمیگوید. آل احمد هر چه توهین بود به مردم 90 در صد مسلمان میکرد تا بگوید که هیچ راه حلی برای درست شدن نیست بجز ظهور امام زمان. میگفت؛ "هر کودک دبستانی که سرود بخواند نماز از یادش میرود، هر بچه دبیرستانی که به سینما برود مذهب را فراموش میکند، کجاست آنروزی که یک حدیث و یا یک آیه دهن مردم را از هیجان می بست". تمام مخالفت آل احمد با رضا شاه و محمد رضا شاه نه از دید آزادی خواهی بود بلکه مخالفت با نفس کار بود که هر حکومتی را بجز حکومت مهدی محکوم به فنا میدانست، و معتقد بود "حاکمان عمله ظلم و ستم هستند". آۀ احمد حکومت باید در دست روحانیون باشد تا زمینه را برای ظهور مهدی فراهم کنند. در زمان دگردیسی های آل احمد از کمونیزم به اسلام ناب محمدی جو غالب بر جریانت انقلابی مجاهد و فدایی چشم همه "روشنفکران" را کور کرده بود و هر کس کوچکترین برخوردی به آل احمد و یا دکتر شریعتی میکرد مهر ساواکی بودن بر پیشانی اش میکوبیدند. آل احمد تمام این خزعبلات را گفت و عده ای را به خود مشغول داشت که در نهایت در سال 57 انقلاب اسلامی را به ارمغان آورند. البته آل احمد تنها نبود ولی به عنوان "روشنفکر" خیلی ها را به خود جذب کرد. قهرمان ایده آل - آل احمد سلمان فارسی بود هم چنانکه قهرمان نجات بشریت از دید گاه دکتر شریعتی ابوذر بود. هیچ قهرمان دیگری در جامعه سیاسی ایران از دید این دو عمله اکره عقیدتی دو آتشه مسلمان در هیچ جای تاریخ ایران وجود نداشت.
گر چه جای آل احمد و شریعتی خالی نیست ولی کاش بودند و میدیدند که تِئوری های انقلابی آنها و حمایت از حگومت مهدی و خون حسین چه بر سر این ملت "هُر هُری" مذهب آورده است.

  

آشنایی مختصر با ژان ژاک روسو

دوستان عزیز و کمی هم جوان تر، ژان ژاک روسو یکی از فلاسفه عصر روشنگری در اروپاست که نامی بسیار درخشان و نقش بسیار کلیدی در بنیانگزاری اساس و پایه های دموکراسی و قوانین اجتماعی در تعلیم و تربیت و اجتماع و سیاست از خود بجای گذاشت. زندگی شخصی روسو جمع کامل اضداد است که او را آنچنان دچار افت و خیز های زندگی نمود که هرگز نتوانست حتی 5 فرزند خود را زیر چتر حمایت مالی قرار دهد ولاجرم آنها را به یتیم خانه ها و کلیسا ها سپرد که مورد سرزنش ولتر و دیدرو دلامبر و دیگران قرار گرفت. اما، در تدوین قوانین اجتماعی و تعلیم و تربیت جای پای بزرگی در تاریخ فلسفه اروپا از خود به یادگار گذاشت.   
روسو در تاریخ اندیشه بشری در سه مورد عقاید و افکاری را ارائه داد که بدون زیاده گویی انسان خاکی را مدیون خود نموده است.

در مالکیت
روسو در تضاد کامل با اندیشه مالکیت های خصوصی بود و دشمنی آشکاری با مالکیت داشت، اما در کتاب معروف خود بنام "قرارداد اجتماعی" مالکیت را یک نهاد اساسی دانست. روسو هیچگاه فکر برابری اقتصادی را رها نکرد و همیشه نوشت و گفت، هیچ‌کس نباید بتواند کسی را بخرد و هیچ‌کس نباید ناگزیر به فروش خود باشد. او به روشنی مالکیت را ابزار سلطه بر آنهایی دانست که آن را ندارند، بنابراین گفت که مالکیت باید تحت ارادهٔ عمومی باشد. نظریهٔ او نزدیک به نظریه‌های سوسیالیستی است و از

  نظریه او دربارهٔ مالکیت این‌گونه برداشت شده‌است که روسو، همزیستی مسالمت ‌آمیز آزادی سیاسی و نابرابری اقتصادی را دردموکراسی ها غیرممکن می‌بیند. او از اصل برابری اقتصادی پشتیبانی می‌کرد و خواستار لغو امتیازهای آریستوکرات‌ها و قدرت های ثروت بود.

برابری و آزادی

بیشترین تلاش روسو به آزادی و برابری مردم، در کتاب های "قرارداد اجتماعی" بود که محقق شد. روسو گفت که دولت باید بیشترین خیر عمومی و آزادی را تأمین کند. اما آزادی بدون برابری وجود نخواهد داشت؛ بنابراین دولت باید برابری خواه باشد. روسو گفت که برابری به معنای برابری کامل قدرت و ثروت نیست، بلکه به این معنی است که هیچ‌کس نباید آنقدر ثروتمند باشد که دیگری را بخرد یا کسی آن قدر تهیدست که خود را بفروشد. هیچ‌کس نباید قدرتی بیش از آن قدرتی که قانون به او داده‌ است داشته باشد، و آنچه به قانون به او داده‌است باید با نیروی طبیعی و روح آن‌ها سازگار باشد. بدون برابری آزادی نیست و اگر هم هست، پوچ است. روسو گفت آزادی انسان در آن است که از معیارهای عالی اخلاقی پیروی کند، حقوق خود و دیگران را رعایت کند و از دولت (قانون) پیروی کند.

دین

روسو در کتاب چهارم قرارداد اجتماعی موضع خود را در مورد دین مشخص می‌کند. او می‌گوید وجود کلیسا به برقراری دو قوهٔ قانونگذاری، دو حکمران، و تقریباً دو میهن منجر می‌شود و این وضع را نتیجهٔ دو وظیفهٔ متضاد دانست و اعلام کرد هر فردی دیر یا زود ناگزیر است بین ایمان به دین و وفاداری به دولت یکی را انتخاب کند.

روسو گفت قوانین صادر شده از طرف کلیسا با قوانین جامعهٔ مدنی در تعارض است و تنها دولت باید مردم را زیر کنترل داشته باشد. روسو به این معتقد بود که کلیسا باید زیر نظر دولت باشد و این همان نظری بود که منتسکیو هم اعلام کرده بود. که این اندیشه بعد ها به جدایی دین از دولت تبدیل و اجرا شد.  

روسو در فصل هشتم این کتاب گفت: «آن کس که بگوید غیر از دین من در هیچ دینی رستگاری نیست باید از کشور رانده شود.

تا نظر شما و روسو و در آنچه سران جمهوری اسلامی مکنند چه باشد. 

 شایسته سالاری و برتری های اجتمائی در سیستم های پادشاهی

شاه و پادشاه  

در ایران پیشا باستان و دوران باستان چندین افتخار بزرگ اجتماعی به نام ایرانیان در هزاره اول تاریخ  تمدن به ثبت جهانی رسیده است.
یکم، برون آمدن ایرانیان از پوسته و پیله های قبیله گری و طایفه گرائی و تیره ها و تبار ها که ویرانگر ملیت ها و پاشیدن شدن همبستگی های ملی و در پایان نابودی کشور ها و مردمان شان را در بر داشته است. قبیله گرائی در جوامع ایل و آلی و تیره و تبار ها دشمن تمدن ملت ها و جلوگیر پیشرفت های بشری در تمام زمان ها بوده و هست.  ایران عزیز ما زمانی توانست در بالای قله تمدن جهان استوار گردد که از پوسته های قبیله گرائی بیرون آمد.    
دوم،  بنا نهادن اولین سیستم های حکومتی پادشاهی و بدنبال آن ها پایه گذاری دولت های مردم سالار که پیش از آن در تاریخ زندگی ملت ها وجود نداشته.
سوم، بنیانگذاری بزرگترین شاهنشاهی و گونه و نمونه های پادشاهی در دنیای باستان و در بالای همه امپراتوری های هخامنشی و بیانیه حقوق بشر کوروش کبیر و امپراتوری های اشکانی و ساسانی را میتوان نام برد.

هگل، شرق شناس و فیلسوف آلمانی ، ایرانیان را نخستین ملت تاریخی و شاهنشاهی ایران را اولین امپراطوری در تاریخ  جهان میداند. گاه شماران تاریخ هم، شکل گیری تیره ها در ایران را از ورود آریایی ‌ها که نام ایران نیز از آنها گرفته شده‌ است به فلات ایران میدانند و سر آغاز زندگی در فلات قاره که البته به این معنی نیست که فلات ایران تا پیش از ورود آریایی ها خالی از سکنه یا تمدن بوده‌ است.

 پیش از آریاییان تمدن ‌های اولیه در شهر سوخته (در سیستان)، تمدن ایلام (در شمال خوزستان)، تمدن پارسوا در پیرانشهر (خانه) در شمال غرب آذربایجان، تمدن جیرفت (در کرمان)، تمدن ساکنان تپه سیلک (در کاشان)، تپه اسکندری (در هفشجان)، تمدن اورارتو (در آذربایجان)، تپه گیان (در نهاوند) و تمدن کاسی‌ها (در کرمانشاه و لرستان) و تپورها در تبرستان (مازندران) در سرزمین ایران وجود داشته است.

در میان همه آنها، مادها بودند که از سده  نهم تا هفتم  پبش از میلاد سبب هم گرایی و اتحاد و سازمان ‌یافتگی قبایل و طوایف پراکنده بر محور یک رهبری و فرمانروایی برتر و یکپارچه شدند. هرودوت، چند سده بعد در بارهٔ سر سلسله ماد ها دیاکو میگوید، در اواخر سده هشتم پیش از میلاد مادها در ایران غربی گرد هم جمع شدند و اتحادیه قبایل ماد را تشکیل دادند. بدین ترتیب، نیروی فراوانی دور هم آوردند که با آشوریان که به آن ‌ها یورش برده بودند جنگیدند و طی جنگهای که حدود یکصد سال به طول انجامید آنان را شکست دادند و اولین دولت مرکزی را بنیان نهادند که ۱۲۰ سال فرمانروایی کرد و سر آغاز دورانی در تاریخ شدند که در آن مردمان در حاکمیت شریک شدند. البته مانند تمام گوشه و زوایای تاریک تاریخی دوران حکومت دیاکو هم در مواردی دیگر مورد اختلاف تاریخ نگاران میباشد. 

هخامنش ها

از آغاز فرمانروائی هخامنش ها به پیش نور بیشتری بر زوایای تاریک تاریخ تابیده شده و جهان گواه شکوفا ترین دوران های تاریخی در امپراتوری های دوران باستان در ایران است. دورانی که در آن شایسته سالاری انسان بر روی زمین با روی کار آمدن امپراتوری هخامنشیان و با فرمانروایی سردار بزرگ نجات بشریت کوروش بزرگ آغاز میشود و انسان  از دام اهریمن های شرور رهائی میابد و منش و مرام انسان های نیک در پرتو نور آموزه های زرتشت والا تر میشوند و انسان در سایه کاردانی و درایت کوروش بزرگ به شایسته سالاری دست میابد.

یکی از نور هائی که بر زوایای تاریک تاریخ تابیدن گرفته،  گزنفون، حکیم یونانی است که مینویسد: دیدگاه کوروش بزرگ نسبت به جامعه بر پایه‌ شایستگی استوار بوده است. شاهنشاه هخامنشی بر این باور بود که چون شایسته‌ ترین کسان، پاداش شایستگی خویش یابند، هم‌ چشمی نیک پدید میآید. از این رو، حتی در مهمانی های خویش جایگاه ممتاز را همیشه به یک نفر نمیداد. پادشاه با شایستگی در انجام کار، جایگاه افراد را تعیین مینمود و با سستی و نا شایستگی، او را به درجه پایین ‌تر میگمارد. کوروش بزرگ، شرم داشت از این ‌که شایسته ‌ترین کسان به برترین جایگاه از سوی او انتخاب نشوند.   

نگاهی گذرا در گل واژه های فردوسی بزرگ در شاهنامه و واژه نامه های فارسی به ما میآموزد که واژه شاه در فرهنگ و ادبیات فارسی پیشینه ای چندین هزار ساله دارد و در بیشتر واژه های دیگر به گونه های پیشوند و پسوند هم افزوده شده است. شاه در جای پیشوند واژه ها در شاهکار، شاهراه، شهسواری، شاه مهره و شاهنامه و شاه میوه در نمونه ها و مشت هایی از خروار واژه ها بکار گرفته شده.  
در واژه نامه دهخدا،  واژه ورجاوند "شاه" به هر چیز بزرگ و با فر و شکوه و به هر کسی که در دلاوری و پاکی و درستی و قهرمانی و اداره گذران خانواده ای بزرگ و یا  تیره و تبار و قبیله و قومی و یا بر کشوری فرمانروایی میکند برجسته و نمایان میشود. شاه را  شهریار، تاجدار، فرمانروا و بزرگ هم نامیده اند. در ادبیات فارسی و به ویژه در شاهنامه فردوسی بسیار اندر سیرت و مرام و منش شاهان سخن رفته که چگونه شاه همیشه نماد پایداری و استواری و در پوششی از تنومندی و راستین در جایگاه نماد یگانگی و همبستگی ملی برای بودن و هستی یک ملت بوده. واژه شاه همچنین در تمام نام ها، زبان ها و گویش های عهد باستان از اوستائی و پهلوی و سانسکریت و هند و آسیايی و فارسی و اردو در تمام نگارش ها بکار گرفته شده.  واژه "شاه" همچنین به نام های بسیاری از مردم برای بدست آوردن احترام همگانی در کشورهای آسیای مرکزی و قاره هند افزوده شده تا آنجا که شوربختانه و تنها برای گرفتن اعتبار و اهمیت در میان مسلمانان شیعه شده هم واژه شاه را به نام ها دروغین و بی ارزش امامان شان افزودند و مثلا علی را شاه مردان! و امامزاده های پلشت و کثیف و دروغین را شاه چراغ!  و شاه خراسان! نامیده اند.
در دوران باستان و در اواخر سلسله مادها که دامنه کشورداری گسترده یافت و ماد ها بر کشور های آشور و لیدی و سومر پیروز شدند برای اداره گذران زندگی مردم آن سرزمین ها از جانب دولت مرکزی ماد ها شاهان ناحیه ای و محلی برگزیده و گمارده  شدند تا در آن سرزمین های زیر قلمرو حکومت ماد ها حکومت کنند. از اینجای تاریخ واژه شاه به "پادشاه" تبدیل میشود که شاه شاهان یا شاهنشاه هم نامیده میشود.
واژه "شاه" که فارسی یکدست و بدون ورود و یا خروج از هر گویش دیگری به مفهوم صاحب قدرت و درایت و هوشمندی و فرمانروائی در بیشتر از 100 گویش محلی از ناحیه هندو چین تا سراسر خاورمیانه و اروپا تا قبل از هزاره دوم تاریخ (500 پس از میلاد) در میلان مردم بکار گرفته میشده.   

برگردیم به گل واژه های شاهنامه و واژه نامه های زبان فارسی میبینیم که در همه آنها پادشاه را نامی فارسی باستانی نامیده اند مرکب از "پاد" و "شاه" که پاد نمادی از پاس و پاسبان و نگهبان و پاینده و کسی که دارای تخت و اورنگ باشد و شاه نخست و خداوندگار مردمان است و به هر چیزی که پادشاه به سیرت و رخسار و منش و مرام از دیگران و از مهتران و از همردیفان خود برتر و بهتر و بزرگتر باشد. در نشانه ها و نمونه های پس از دوران باستان و در دم دمای ابتدای سال های میلادی پادشاه، یا شاه شاهان که از دلاوری و دادگستری و مردم دوستی فراوان برخوردار بود و خداوندگار و فرمانروای چندین پادشاهی بزرگ بود به جاه و جلال امپراتوری و فر و شکوه فرمانروای جهانگیر میرسد.

واژه شاه در زمان پادشاه فقید ایران و در راستای خدمات ارزنده آن راد مرد بزرگ به ایران و کل منطقه خاورمیانه در جهت گسترش صلح و دوستی و آزادی در لغتنامه های دولت ها و در فرهنگ های عمومی مردمان جهان در میاید.

در سالهای پادشاهی محمد رضا شاه فقید جهان خارج و دولت های سایر دنیا از واژه King   برای پادشاه ایران استفاده میکردند که بمنظور  بزرگداشت جاه و مقام پادشاه ایران واژه باستانی "شاه" که نشان فر و شکوه ایران باستان است را به پیشنهاد دولت وقت ایران جانشین King   نمودند و Shah of Iran   جای King of Iran  را در همه زبان ها گرفت.

دنباله مطلب در پست بعدی.

 


وجود خداوندگاری پادشاهان در همبستگی ملی و یکپارچگی مردم در زندگی های گروهی

 بخش دوم
در بخش نخست عملکرد سیستم های پادشاهی و نقش پادشاهان در همبستگی ملی را بر شما فرهیختگان با شیوه ای ساده و مفید  بر شمردم و اشاره کردم چگونه حکومت های قبیله ای، قومی، تیره و تباری همواره در تاریخ زندگی بشر اثرات ویرانگر و جنگ افروزانه داشته و در یک مورد بارز نمونه قبیله ماد ها در یکپارچه کردن ایران در ابتدای حکومت شان یاد آوری نمودم. قبیله ماد ها به سبب پراکندگی و نبودن همبستگی در میان طایفه ها بارها از جانب دولت آشور مورد تجاوز و شکست قرار گرفتند تا اینکه دیاگو توانست تمام تیره های ماد ها را با هم همبسته و پیوسته نماید. در سایه آن همبستگی های قومی در میانه راه شان توانستند قوم آشور را برای همیشه شکست داده و حاکمیت یکدست خود را بر فلات گسترده ایران آنزمان پا بر جا نمایند.

در نمونه های دیگر تاریخی از تفرقه و جنگ های قومی میان 700 قبیله و تیره تبار در کشور چین و وجود سه قبیله مايا ها، تولتك ها و أزتك ها در آمریکای جنوبی محل کنونی مکزیک و گواتمالا را میتوان نام برد که هر یک بمدت 2 تا 5 هزار سال به جنگ های قبیله ای پرداخته بودند. جنگ های قبیله ای به دلیل نفرت های قومی و پیشینه های ویران گری خود باعث ویرانی تمام آثار تمدن و دست ساز های قبایل پیشین که شکست خورده بودند میشدند و چیزی بنام تمدن از قبایل قبلی بر جای نمیماند. نشانه های تاریخی را در کشور خودمان در حملات یونانیان و رومن ها و اسکندر و تاتار ها و اعراب وحشی و مغول ها فراوان دیده ایم.

سلسله های پادشاهی در گذشته های تاریخی کشورها بویژه در زمان باستان با گرد هم آوری قبایل و طایفه ها زیر نام یک ملت و یک دولت توانستند به بسیاری از جنگ های قبیله ای در جای، جای جهان آن روزگاران پایان داده و در سایه خردمندی و دانایی خود به رفاه و آسایش ملت ها بپردازند. ایران ما در هزاره اول تاریخ زندگی و تمدن خود از 500 سال قبل از میلاد و همچنین امپراتوری یونان و روم تا هجوم و حمله اعراب بادیه نشین از امتیاز برتر داشتن سیستم های حکومتی برخوردار بودند. اعراب اما بدون داشتن هیچگونه سابقه ای از تمدن و فرهنگ و نداشتن تجربه دولتمداری  و گرفتار بت پرستی بودن هرگز بوئی از پیشرفت و آبادانی و شهرنشینی نبرده بودند و بجز توحش و کشت و کشتار از هی هنری برخوردار نبودند. بهمین دلیل حتی دینشان از غار ها بیرون آمد که بکمک توحش و شمشیر و خون به دلیل گرسنگی که غذایشان تماما مار و مور و ملخ بود هنری جز کشتار و حمله و غارت نداشتند. حتی آب خوردنشان هم شاش شتر بوده که با بستن کیسه ای چرمی در پیش و پس اشتران ادرار آنها را جمع آوری میکردند و بجای آب مینوشیدند. تمام این حقایق را در کتاب های بیشماری  از آنجمله در کتاب عُروج الذَهَب علی بن حسین مسعودی میتوان یافت.     

برابر نشانه ها و نمونه های پیش رو در حکومت های قبیله ای و ایل و آلی که هنوز در میان شیخ نشینان مناطق جنوبی ایران و حوزه خلیج همیشه فارس ساری و جاری است میبینیم که تنها یک نفر و یا چند نفر از یک قبیله مانند آل سعود، آل نهیان و آل ثانی و آل مکتوب و غیرو بر سرنوشت تمامی مردمان ساکن در آن "ولایات" که هنوز حتی کشور هم نشده اند حکومت های جاودانه دارند که به جای دولت های گزینشی نشسته اند.
در ایران ما اما، در دوران پادشاهان هخامنشی مردم با گزینش برای خود فرمانروا انتخاب میکردند و پادشاه دیدگاه خود را با نمایندگان مردم به رای میگذاشت. در زمان اشکانیان دانشگاه جندی شاپور را بنا نهادند که در آن برنامه همکاری های علمی استاد و دانشجو را با دانشگاه های یونان و رُم تهیه کرده بودند و بزرگترین کتابخانه جهان آنروز در ایران ما بود. د ر زمان ساسانیان نشست مهستان فرهیخته گان را داشتیم که نمایندگان پیشه های اجتماعی در آن کرسی خود را داشتند. تمام این افتخارات در سایه یک دولت و حکومت مرکزی پادشاهان پر قدرت و با درایت انجام میگرفت. البته که در موارد زیادی هم جنگ های میان حکومت ها خواسته و نا خواسته در میگرفت و نتایج غم باری هم در برداشتند که تماما از خصلت های انسانی یا غیر انسانی حاکمان و فرمانروایان در تاریخ زندگی بشر سرچشمه میگرفت و میگیرد.          

آنچه که در کوتاه سخن در این بخش به آگاهی میرسانم اینست که در ایران ما پیش از حمله ویرانگر اعراب واژه هایی به نام سلطان و سلطنت،  امیر، مَلِک، خواجه، خان، دوله و سلطنه، ممالک، در ادبیات و فرهنگ آن زمان ها وجود نداشته و در تاریخ هم اثری از آن واژه ها یافت نمیشود. در شاهنامه فردوسی بزرگ هیچ نشانی از این واژگان ضد ایرانی وجود ندارد. هر چه بوده و بجا مانده و در شاهنامه هم به ثبت رسیده همان شاه، پادشاه، شاهنشاه و فرمانروا و تاجدار و شهریار بوده و هست. در این باره در بخش تفاوت های میان حکومت های سلطنتی و پادشاهی بیشتر به گسترده سخن خواهم پرداخت و دیدگاه های خودم را به نمایش باز بینی و باز خوانی شما میگذارم.

تاریخ نگاران غربی میزان و اندازه برابری و انصاف را در باره سهم ایران در پایه گذاری تمدن بشری آنچنان که میبایست بجا نیاورده اند. اگر چه فردیک ویلهلم هگل در کتاب عقل تاریخ مینویسد،  "شرق (ایران) را نگهدارید که تمدن بشری از شرق بر خاست و در غرب کامل شد"، اما زمانی که دموکراسی در غرب پیدا شد آنرا به نام فلاسفه غرب ثبت و ضبط کردند که این تنها یک نمونه از نا برابری پیرامون سهم ما ایرانی ها در زمینه های پیدایش و آغاز مردم سالاری و شایسته سالاری یا آنچه در غرب دموکراسی نامیده شد میباشد. مثلا، آنچه را که در اروپای قرن هیجده "مردم‌‌‌‌سالاری" نامیده شد و آرزومندی دستیابی انسان به آن را مهیا ساخت، در ایران باستان وجود داشته است چنان که نمونه‌ هایی از آن ها در پایین همین رشته از نوشتار بیان میشود. مردم سالاری و شایسته ‌سالاری از گزینش پادشاه که شایسته ‌ترین در کاردانی، تفکر و اندیشه و دلاور ترین، و نیرومند ترین فرد در کشورداری بود تا پیشه‌ های دیگر انجام می پذیرفته و این یکی از رخداد هایی است که نیک ‌بختی ایرانیان را در دوره باستان تا حمله ویرانگر اعراب بر میگرفته که شهریاری پهناور ایران‌ زمین را بر پهنه‌ جهان آن روزگار گسترده نمود تا آنجا که شهریاران ایران زمین برای چهار گوشه‌ جهان فرمان میفرستادند.

شایسته ‌سالاری در ایران به گونه‌ ای بود که کودکی با فرهنگ و دانش ‌ورز بر خاسته از دور ترین ده به دربار پادشاهی چون "خسرو انوشیروان" راه‌ می یافت و به نیروی خرد و بایستگی بر تخت وزارت جای میگرفت، و آن کودک، بزرگ مردی بنام بزرگمهر بود. در چنین جامعه‌ ای که پایه‌ آن بر شایسته بودن شهروندان استوار بوده است، اندیشه ‌ورزان خردمندان، استادان، دانش‌ پژوهان، پزشکان، فرهنگیان، مهندسان، طراحان، هنرمندان و...‏ در سایه‌ رفاه و آرامش فکر آسایش و آرامش زندگانی می‌‌کردند. دانشمندان و هنرمندان و پیشه وران نه تنها از کشور گریزان نبودند تا به ناچار راهی سر زمین‌ های دیگر شوند، بلکه ایران ‌زمین را جایگاهی فرهمند برای فرزانگان سراسر جهان کرده بودند، و دربار خسروان نیز نشستگاه بینش ‌وران و فرهیختگان بوده است. نمونه ‌اش را از زبان پیر توس میهن‌ مان فردوسی پاک نهاد که ستایش عالم و آدم او را باد بشنویم

دل شاه کسرا  پر از داد بود

 به دانش، دل و مغزش آباد بود

 به درگاه بر، موبدان داشتی 

ز هر دانشی، بخردان داشتی

برای روشنگری و آورد نمونه ها میدانیم و میخوانیم که بر سر درگاه دانشگاه جندی‌شاپور، این سخن شاپور ساسانی نقش بسته بود: "اگر شمشیرهای شما مرزها را میگشاید قلم و دانش ما، دل ها و اندیشه ها را در بر میگیرند". در این باره حتی نویسندگان و پژوهشگران عرب زبان هم  به فرهنگ پادشاهان ایرانی با افتخار میپردازند و فرهنگ پادشاهی را زیبنده ‌ترین فرهنگ ها میدانند و پادشاه را شایسته‌ ترین فرد. از این روست که در ایران باستان حتی بر گزیده ترین ها در پهلوانی همچون "جهان‌ پهلوان رستم"، در شرفیابی های خود به پیشگاه پادشاهان زمین ادب میبوسید و بر تخت پادشاهی سر خم میکند و گستاخانه در پیشگاه پادشاه سخن نمیگوید و تاج کیانی را ارج میگذارد و آن را نیک و ورجاوند میدانست. رستم پهلوان در هنگام رفتن از پیشگاه شهریاران هرگز پشت بر تاج و تخت به سوی در نمیرود و تا آخرین گام رویش به شاهنشاه است و با سر خم کرده از کاخ بیرون میرود.
روایت فردوسی بزرگ از نشان و نماد بزرگی و فر و شکوه تاج و تخت شاهنشاهی چنین است:

چو گفتند با رستم ایرانیان

که هستی تو زیبای تخت کیان

یکی بانگ بر زد بر آن کس که گفت

! که: "با دخمه تنگ بادی تو جفت

 مرا تخت زر باید و بسته شاه؟

 مباد آن بزرگی، مباد این کلاه"

گُزین کرد از ایران ده و دو هزار

جهان‌ گیر برگستوان و سوار

رها کرد از بند، کاووس را

همان گیو و گودرز و هم توس را

فرهیختگان و نگهبانان تاج و تخت کیانی در ایران باستان گاهی هر شاهزاده ای را هم شایسته نشستن بر تخت بجای پادشاه فرهمند و فرهیخته نمیدانستند. چنان که پس از کشته شدن نوذر، انجمن مهستان فرزندان او را زیبنده ‌و شایسته تخت شاهی نمیدانستند. برای نمونه، زال، که مهتر انجمن مهستان بود میگوید: فرزندان نوذر، توس و گستهم  برازنده شهریاری نیستند. پادشاه افزون بر آن که شاهزاده باشد، باید فرهنگ پادشاهی بداند و از آن ‌چه بر ایران گذشته نیک آگاه باشد. هنجار بخشیدن و "نگاه‌ داری" و "نگهداری" سپاهیان کاری بسیار دشوار است.
فردوسی بزرگ و پاک سرشت میفرماید:
سپاه چون کشتی است و باد و بادبان این کشتی شاهنشاه است.

بباید یکی شاه خسرونژاد

که دارد گذشته سخن‌ها به یاد

به کردار کشتی است کار سپاه

 همش باد و، هم بادبان تخت شاه

 هر آن نامور کاو نباشدش رای

به تخت بزرگی نباشد سزای

اگر داردی توس و گستهم‌‌ فر

سپاهست و گردان بسیار مر

 نزیبد بر ایشان همی تاج و تخت

بباید یکی شاه پیروزبخت

از این رو انجمن مهستان پس از نشست ‌ها و رایزنی ‌ها "زو" را بر تخت شهریاری می‌نشاند

ز تخم فریدون بجستند چند

یکی شاه زیبای تخت بلند

ندیدند جز پور طهماسپ، زو

که زور کیان داشت و فرهنگ ‌گو

یکی مژده بردند نزدیک زو

که تاج فریدون به تو گشت نو

سپهدار دستان و یکسر سپاه

ترا خواستند ای سزاوار گاه

چو بشنید زو گفتهٔ موبدان

همان گفتهٔ قارن و بخردان

بیامد به نزدیک ایران سپاه

به سر بر نهاده کیانی کلاه

در باره شایسته سالاری در فرهنگ ایران باستان در شاهنامه نمونه های فراوانی آورده شده است که این هم یک از نمونه است.

بین سپاه ایران بر سر پادشاهی خسرو، نوه‌ کاووس ‌شاه و فریبرز، فرزند شاه کاووس دوگانگی رخ میدهد تا جایی که سپهدار ‌ایران، توس با کاویانی درفش در یک سوی، و سپهدار گودرز با لشکریانش در سوی دیگر رو ‌در روی هم صف ‌آرایی میکنند. کاووس ‌شاه هر دو سپهدار را به کاخ فرا میخواند. گفت ‌و گویی تند در پیشگاه کیکاووس بین توس و گودرز در میگیرد. در پایان، گودرز به کاووس ‌شاه میگوید: دو فرزند پرمایه را نزد خود بخوان و با آنان به گفت ‌و گو بنشین، آن که را شایسته‌ تر است تخت و کلاه را بدو بسپار

به کاووس گفت: ای جهان ‌دیده شاه

تو دل را مگردان از آیین و راه

دو فرزند پرمایه را پیش خوان

بر خویش بنشان به روشن‌ روان

ببین تا زهر دو: سزاوار، کیست

که با برز و با فره‌  ایزدی ست

سزاوار را بخش تخت و کلاه

اگر سیر گشتی ز تخت و سپاه

کاووس‌‌شاه این رای را نمیپذیرد و میگوید؛ هر دو فرزند در بر من یکسان هستند. اگر من یکی از آن‌ ها را برگزینم، دیگری دلش از من پر از کین میگردد. چاره‌ ای میسازم که هر دو، کینه ای از من در دل نداشته باشند؛ و آن گشودن دژ طلسم‌ شده‌ بهمن است. دو سپهدار با این پیشنهاد هم‌ رای میگردند، و سرانجام، طلسم دژ بهمن به دست کیخسرو گشوده میشود و شاه آزادگان با سپاهیان به دژ میآیند

کیخسرو یک سال در دژ بهمن نشست دارد، آن‌ گاه پیروزمندانه  به پای ‌تخت روی می‌نهد و بزرگان او را پذیرا میشوند. سپهدار توس، درفش کاویانی و زرینه کفش را نزد شاه برده و از او میخواهد نشان سپهداری را به پادشاه بسپارد تا به شایسته‌ ترین فرد بدهد. توس از اندیشه بیهوده و کردار خویش سخت در آرزده میشود و از پادشاه پوزش میخواهد

همان توس با کاویانی درفش

همی رفت با کوس و زرینه کفش

بیاورد و، پیش جها‌ن ‌جوی برد

زمین را ببوسید و او را سپرد

بدو گفت: "کاین کوس و زرینه کفش

خجسته همین کاویانی درفش

ز لشکر ببین تا سزاوار کیست

یکی پهلوان از در کار کیست"

ز گفتارها پوزش آورد پیش

بپیچید از آن بیهوده رای خویش

شهریار بخشنده‌ پوزش ‌پذیر، سپهدار سرکش را نوازش میکند و به او میگوید، این درفش کاویانی و این کفش زرین که نشان سپهداری ایران ‌زمین است زیبنده‌ تو است، و جز تو شایسته‌ دیگری نیست.

ایرانیان در دوران پادشاهی های ایران باستان آزاد اندیش بودند و بر پایه‌ خرد، میآموختند و بر میگزیدند. چنان که: بهرام گور را همگان به پادشاهی نمیخواهند؛ از این رو آزمایشی سخت جلوی روی او قرار میدهند. آنان تاج را بر روی تخت پادشاهی مینهند و دو شیر غرنده  را با زنجیر بر دو پایه‌ تخت میبندند؛ هر کس تاج را از بین دو شیر از روی تخت بردارد و بر سر نهد و بین دو شیر بر تخت نشیند، همو سزاوار پادشاهی است.

بهرام پس از نیایش یزدان پاک، با گرز گاو سر به سوی تاج و تخت روی می‌نهد. یکی از شیران درنده زنجیر میگسلد و غران و  دوان سوی بهرام میشتابد، بهرام با گرز چنان بر سرِ شیر میکوبد که جهان را پیش چشمش تیره و تار میکند، و شتابان به نزدیک شیر دیگر آمده، زمان به او نمیدهد، گرز را بالا برده بر سر شیر دیگر میکوبد. پس از پیروزی بر شیر ها تاج دل‌ افروز را برداشته بر سر می‌نهد و بر تخت پادشاهی مینشیند

وز آن‌ جا بیامد خردمند شاه

نهاد آنگهی روی را سوی راه

همی رفت با گرزه‌ گاو روی

چو دیدند شیران پرخاش ‌جوی

یکی زود زنجیر بگسست و بند

بیامد بر شهریار بلند

بزد بر سرش گرز، بهرام گرد

ز چشمش همه روشنایی ببرد

بر دیگر آمد بزد بر سرش

فروریخت از دیده خون بر برش

جهانداربنشست بر تخت عاج

به سر برنهاد آن دل ‌افروز تاج

بهرام، سالار شایسته و توانای ایران ‌زمین چون تاج بر سر میگذارد و بر تخت شهریاری جای میگیرد از مردمی که بر او شوریده بودند، کینه بر دل نمیگیرد و مردم را آزار نمیدهد چون شاه دادگر و بخشنده و مهربان است. او برای شادمانی مردمان، رامش ‌گرانی را از هندوستان به ایران گسیل میدارد؛ و چون گنج پادشاهان پیشین را مییابند و به بهرام گزارش میدهند، او فرمان میدهد آن گنج را بین مردمان پخش کنند. این است شیوه‌ رهبری توانا و درست ‌اندیش در فرهنگ های پادشاهی در ایران باستان. اینها و بسیاری بهتر و برتر نمونه‌ هایی از آیین آن جهان ‌داران میباشند که خرد ورزی و دادگستری و برابری را بجای کینه و نفرت و خرافات بر کشور چیره میکردند. داستان ‌ها و سرگذشت‌ هایی شگفت و افتخار آمیز که بر این آب و خاک گذشته است، به ما نکته‌ ها میآموزد که اگر آن را به کار نبندیم زمانه با تلخ تر از این که هست روا خواهد داشت و سیه روزی و فلاکت بیشتری را بر ما نمک خوران نمکدان شکن خواهد آورد.

شایسته سالاری و برتری های اجتمائی در سیستم های پادشاهی

بخش سوم
نمونه های حکومت های پادشاهی

در بخش های پیشین خواندیم که ایران باستان و حکومت های پادشاهی در سه هزار سال پیش و حتی بنا بر گفته فردوسی بزرگ در زمان سلسله های پیشدادیان و کیانیان تا پنج هزار سال پیش در جهان پیشتاز در حکومت ها و دولت مدار در میان ملت ها بودند. همچنین یاد آوری های لازم در باره پادشاهان و مرام و منش آنها و سپس بر پائی مردم سالاری و شایسته سالاری در دوران هخامنشی تا میزان در خور زمان و مکان این نوشتار انجام گرفت. به نابرابری و بی انصافی جوامع غربی در ارزش دادن به سهم ایران در بر پائی و پیشرفت تمدن های دوران باستان هم اشاراتی در خور و در این جایگاه نمایان شد.

اشاره کردم که جایگاه و مقام پادشاه تا کجا و تا چه اندازه از بزرگی و شکوه و فرهی بوده و شرایط لازم و کافی را برای نشستن پادشاهان بر تخت شاهی و شایستگی برای گرفتن تاج کیانی بر سر چه بوده.
از زیان های قبیله گرائی و طایفه و تبار که عامل ویرانی تمدن ها و جدائی مردمان از همدیگر هم اندک سخن به میان آمد.
ایران ما در زمان باستان در یک پروسه بیشتر از هزار ساله توانست از کُشت و کشتار های قبیله ای جلوگیری کند و توحش در همزیستی خود را تبدیل به تمدنی کند که جهان از آن بسیار آموخت آنچنانکه سنگ نوشته منشور حقوق بشر کوروش بزرگ دست مایه تمدن و حقوق بشر در غرب شد. آن تمدن برجسته که در هزاره اول تاریخ (500 پیش از میلاد تا 600 پس از آن) شکوفایی اش چشم تاریخ نویسان را خیره کرد توسط حملات اقوام وحشی ساکن در بخش های شمال شرقی کشور پهناور ایران و قبایل بدوی و بادیه نشین های اعراب در غرب کشور که بوئی از شهر نشینی و تمدن نبرده بودند و هیچ پیشینه تاریخی و تجربه عملی در حکومت های متمرکز مردمی و شایسته سالار نداشتند ویران شد. از آن پس پادشاهی های مردم سالار جای خود را به حاکمان دست نشانده اعراب وحشی داد و واژه هائی مانند سلطنت، سلطان، امیر، مَلِک و خواجه و ایلخانان جای واژه های ورجاوند شاه، پادشاه و شاهنشاه و فرمانروا، و خسروان را گرفتند. در تاریخ میخوانیم که خلیفه های اموی و عباسی با ضرب خنجر و خون و توحش حیوانی به نا حق در جای فرمانروایان هخامنشی و اشکانی و ساسانی نشستند و با پیروی از پیامبر غار نشین، کاخ های تمدن بشری را ویران نمودند و با تحکم از احکام دروغین "الهی" بجای اجرای مفاد منشور حقوق بشر کوروش کبیر با همان خنجر خونین اسلام شان حکم به قتل و غارت و تجاوز به مال و جان و ناموس مردان و زنان ایران زمین دادند. آن جنایتکاران تاریخ با گماردن سر سپرد گان محلی از ایل و آل های آنزمان و سلاطین دست نشانده غزنوی و سلجوقی و خوارزمی ایران ما را تکه تکه کردند و سلطان نشین های خراج گزار به خلیفه ها را جایگزین دولت های مردم سالار کردند. سلاطین بی خرد و مزدور خلفای اموی و عباسی حکومت های سلطنتی را ادامه دادند تا آنجا که بعد ها از طرف آخوند های زمان خود آنرا "موهبت الهی" نامیدند و سلطان را سایه خدا بر روی زمین تعبیر و تعریف کردند (السلطان ظل الله فی الارض).

حکومت های سلطنتی یا دیکتاتوری های سلطنتی

این نمونه از حاکمیت های سلطانی و امیر نشین های خراج زار به خلیفه بغداد در دوران حمله مغول ها به ایران به حکومت های ایلخانی تبدیل شد که در زمان شیخ خواب نما شده صفوی، صفی الدین اردبیلی و رسیدن نسبش به امام جعفر صادق ملقمه ای از حاکمیت سلاطین و خلیفه گری را احیاء کرد. از زمان حمله اعراب به ایران حاکمیت جهل و خرافات و نادانی شیرازه و تار و پود باقی مانده از تمدن هزار ساله ایران را کاملا از هم پاشید و آخوند ها در حاکمیت سلطنت موروثی سلاطین صفوی و قاجار شریک شدند. در تمام دوران حکومت سلاطین بعد از حمله اعراب تنها در یکی دو دوره کوتاه ما شاهد حاکمیت غیر دینی بودیم،  یکی در دوران "امیران" سامانی، که دوره شکوفا در ادبیات و فرهنگ فارسی بود و دیگر دوره پر شکوه فرمانروایی نادر شاه افشار که واژه شاه را بجای سلطان دو باره پا برجا کرد بوده و سرزمین ایران باستان را در شرق و غرب گسترش داد.

در حکومت سلطنتی سلطانی قدرت مطلقه در دست شاه اسلام پناه قرار گرفت و تمام فامیل شاه و درباریان سلطنت بدون در نظر گرفتن شایستگی ها در مقام های کلیدی و مهم مملکتی گمارده میشنوند. محمد علیشاه قاجار نمونه بارز این نوع حکومت های سلطنتی دیکتاتوری مطلقه بوده است. 

مشروطه سلطنتی یا سلطنت مشروطه
با پیروزی رخداد بزرگ انقلاب فرهنگی در اروپا (رنسانس) و رسیدن نسیم های خوش آزادی و نهادن بنیاد دموکراسی ها در جهان، ایران تقریبا ویرانِ ما در زمان "سلاطین قدر قدرت" و صاحبقران ها در سلسه قاجار مشروطه ایرانی پای گرفت. عنوان سلطنت مشروطه در ایران که خود باز گرفته از سلطنت مشروطه در انگلستان بود از همین تارخ بر سیستم حکومتی ایران سایه افکند. سلطنت مشروطه انگلیس در سال 1689 توسط پارلمان انگلیس با صدور مصوبه ای موسوم به "بیانیه حقوق" تمامی قدرت اجرائی را از پادشاه انگلستان گرفت و در اختیار نمایندگان مردم در پارلمان قرار داد. اما میان سلطنت مشروطه در ایران که در آن مذهب اسلام دین رسمی مملکت اعلام شده بود و نظارت استصوابی 5 روحانی مجتهد بر قوانین مملکتی در قانون اساسی آن مستتر شده بود تفاوت های زمین تا آسمانی با مشروطه انگلیس وجود داشت. پس تا اینجای کار دو نوع سیستم حکومتی را در دوره قاجار ها تجربه کردیم. یکی سلطنت قدر قدرتی و خون و خونریزی آغا محمد خانی و محمد علیشاهی  و دیگری  سلطنت مشروطه که گفته شده فقط سه نفر از معنا و محتوای قوانین آن در زمان تصویب و "توشیح ملوکانه" مظفرالدین شاهی آگاهی داشتند. در مشروطه سلطنتی علاوه بر نفوذ و قدرت روحانیت و دین رسمی اسلام شاه و سلطان فرمانده کل قوا هستند، نخست وزیران از جانب سلطان یا شاه انتخاب میشنوند و به مجلس فرمایشی معرفی میکردند.   
در این باره طنز دلنشینی را در تاریخ داریم که نوشته شده، روزی یکی از آن سه نفر آقایان آگاه به اصول مشروطه به منزل خانمی که گویا روابطی نزدیک با آن آقا داشته میرود. در حین پذیرائی دختر خانم زیبای ساکن آن منزل از آن آقا میپرسد معنای مشروطه چیست و اصولا چه اهدافی را دنبال میکند؟ آقا در جواب دختر جوان زیبای منزل میگوید، مشروطه یعنی پیر مرد ها دختران جوان و زیبا مانند تو را به عقد خود در آورند و جوانان با خانم های سن بالا (اشاره به مادر دختر) ازدواج کنند.

مشروطه پادشاهی  
در زمان پادشاهی رضا شاه بزرگ همانند نادر شاه افشار واژه شاه بجای سلطان و امیر و غیرو انتخاب و احیاء میگردد. رضا شاه بزرگ تمام القاب در باری مانند سلطان، دوله و سلطتنه و ممالک و ... که با گرفتن رشوه و پول توسط دربار قاجار بفروش میرسید را ممنوع و منسوخ اعلام نمود. رضا شاه در چهار سال اول سلطنتش به مفاد قانون اساسی مشروطه 1285 خورشیدی احترام میگذاشت و عمل میکرد. اما، دیر زمانی نپایید که روحانیت مرتجع و عقب افتاده عصر قجری و عصر حجری از ماده نظارت استصوابی 5 روحانی در قانون اساسی مشروطه برای تصویب قوانین نهایت سوء استفاده را نمودند و دست و پای پادشاه سازنده و عاشق پیشرفت ایران را میبستند. همچنین رضا شاه بزرگ در قرار دادن تبعیض میان مردم و جدا کردن و سکونت سایر ادیان مانند ارمنی و یهودی و بهائی و زرتشتی در محل های مشخص برای زندگی دور از جامعه و ندادن اجازه برای شرکت آنها در استخدام های کشوری و سازندگی مملکت دریافت که وجود دین رسمی اسلام در قانون دست و پا گیر شده و مانع شرکت همگان آز آن جمله زنان در سازندگی کشور میشود. با توجه به این موارد و بسیاری مشکلاتی از قبیل حجاب و خالی ودن جای 50 در صد از نیروی اجتماعی زنان که روحانیت مرتجع برای سازندگی کشور ایجاد میکرد رضا شاه بزرگ از اجرای مفاد بعضی از قانون اساسی مشروطه سر باز میزد. "سلطنت" مشروطه در ادامه پادشاهی رضا شاه بزرگ رنگ باخت و در عمل به "پادشاهی" مشروطه تبدیل شد  کما اینکه رضا شاه با انتخاب مجلس شورای ملی به سلطنت رسیده بود. پادشاهی مشروطه در آغاز پادشاهی محمد رضا شاه فقید پر رنگ تر گردید اما در روی کاغذ و شیوه های اداری در نگارش تغییری حاصل نشد ولی متمم هائی بر قوانین مشروطه سلطنتی 1285 خورشیدی اضافه شد. در این سیستم،  پادشاه هنوز فرمانده کل قواست، نصب و عزل نخست وزیران توسط پادشاه انجام میگیرد و به مجالس معرفی میشوند.
پادشاهی مشروطه در زمان پادشاه فقید ایران تا آغاز ویرانی بزرگ و آشوب های سال 1357 ادامه یافت.

پادشاهی پارلمانی

این نوع از سیستم های حکومتی که در تکامل انقلاب مشروطه سال 1689 میلادی در کشور انگلیس رخ داد در کشور های اسکاندیناوی و چندین کشور دیگر در اروپا شکل گرفت.  قدرت کل حاکمیت قانون در دست نمایندگان منتخب مردم در پارلمان قبضه شد و پادشاه نقشی کاملا تشریفاتی پیدا نمود و از همه قدرت های اجرائی مصون و مبرا گردید. نخست وزیران یا با رای مستقیم مردم و یا در تشکل های حزبی با بدست آوردن اکثریت رای مردم طرفدار حزب شان انتخاب میشوند. پادشاه به عنوان نماد وحدت و همبستگی ملی و بالاترین مقام سیاسی مملکتی احکام نخست وزیران را توشیح میکنند.
 در بعضی از کشور های دموکراتیک نخست وزیران توسط نمایندگان منتخب مردم در پارلمان انتخاب میشوند.

  این نوع سیستم حکومتی که در شاهراه تاریخ تمدن هزاره سوم (1500 میلادی تا کنون) تمامی جوانب و پستی و بلندی های آن پیموده شده و کژی و کاستی های آن در مهک تجربه 500 سال گذشته قرار گرفته ثابت نموده که بهترین، کم هزینه ترین و کار آ ترین نوع حکومت در جهان است که شما خواننده گرامی گواه نمونه هائی مانند حکومت های پادشاهی در اروپا و ژاپن و تایلند و حتی در پادشاهی های خاور میانه ای اُردن و شمال غرب آفریقا مانند مراکش و حتی در شیخ نشینان عرب ساکن خلیج فارس ما دیده و تجربه کرده اید.

حکومت پادشاهی پارلمانی همچنین بهترین نمونه برای کشور عزیز ما میباشد که هنوز قدیمی ترین سیستم پادشاهی در جهان میباشد.

با آرزوی اینکه پرسشی برای آموختن بیشتر در ذهن و فکر شما بوجود آمده باشد به این نوشتار پایان میدهم.