May 10, 2018

اندیشه های خیام به روایت رباعیاتش -2016




اندیشه های خیام  به روایت  رباعیاتش

یاد آوری:

حکیم عمر خیام  شاعر، فیلسوف، ریاضی دان، منجم و طبیب قرن پنجم هجری درحدود سال 410 هجری قمری(1021 سال پیش)  در زمان حکمرانی سلطان محمود غزنوی در نیشابور متولد شد. در طب شاگرد پور  سینا بود و در حکمت و فلسفه خود آموخته و متفاوت از استاد می اندیشید. در ریاضی و نجوم جای پایی بزرگ  و در فلسفه و حکمت صاحب اندیشه ای  والا میباشد. "فقیهان و علمای" دکان دار دین آن زمان همچون امام محمد غزالی در مکتب استادش نشسند و از دریای علم حکیم عمر خیام بهره بردند و بعد ها از بدگویی، تهمت و افترا، تکفیر و الحاد نسبت به وی گوی سبقت را از دیگران ربود. گفته میشود خیام درسال 509  با محاسبه سال هجری قمری در سن 99 سالگی، یا  در سن 96 سالگی  با در تطر گرفتن سال شمسی کوله بار پر بار و سرشار از اندوخته های علمی خود را بر جای نهاد و  از می و معشوق جدا شد و در گوشه ای دیگر  از جهان خاکی "چهار و هفت" منزل گزید.

یک چند به شاگردی استاد شدیم

چندی به استادی خود شاد شدیم

پایان سخن نگر که بر ما چه کذشت

از خاک بر آمدیم و در خاک شدیم



شرایط  و محیط  اطراف  زندگی :

دوران زندگی حکیم عمر خیام مصاذف است با فرمانروایی ترکان غز و سلجوق که تا مغز استخوان به خرافات دینی آلوده بودند و همگی سر سپردگی تمام  عیار به خلافت بغداد داشتند. سلطان محمود غزنوی با تظاهر به علم و دانش،  دربار خود را از شاعران و عارفان دینی پر کرده بود  و با خشک مغزی  و تعصب به بهانه جهاد "فی قربت الا الله"  به تخریب بناهای تاریخی/ هنری، کشتار و آزار مردم، قتل عام عارف و عامی در ایران و هندوستان  و سوزاندن کتاب ها و تخریب کتابخانه پرداخت. در چنین اوضاع و احوالی بود که خیام متفاوت اندیشید و با درس گیری از حکمت و فلسفه  خود آموخته اش جهان را به نظم نوینی ترسیم نمود.



افکار و اندیشه ها:



به امید آنکه بتوانم در ذهن جوینده و افکار پوینده  شما خواننده عزیز پرسشی برای آموختن ایجاد کنم  یاد آور میشوم که؛  سادگی در قابلیت درک  و روانی کلام همراه با محتوای علمی و عقلانی و متکی بر واقیعت وجودی و جدا از مقوله ذهنی و عرفانی از ویژه گی های شعر خیام است. هیچ هاله ای از ابهام، هیچ "قرائتی دیگر" بجز آنچه در چهار پاره های خیام که به وضوح و به سادگی مطلق کلمه آورده شده  است وجود ندارد.  من جا بجا و با درج رباعیات در طول کلام به معانی فلسفی و نکات مورد نظر خودم اشاراتی میکنم که این حقیقت خود لایه هایی از شعر خیام است که من جوینده طبقه میانی و شیفته علم و دانش کمتر با آن بر خورد کرده ام.  در این مقال نگاهم را معطوف میکنم به جنبه های فلسفی رباعیات خیام و نهایتا نگاه و تفکر خیام در مورد مقوله هایی مثل بهشت و دوزخ، فلسفه وجودی انسان یا منشاء پیدایش هستی و اینکه از کجا آمده ایم و به کجا خواهیم رفت. در این گذرگاه گل واژه هایی درشت از شعر خیام را  انتخاب نموده که در آن به کیفیت گذر زندگی پرداخته شده و چگونه شاد بودن و شاد زیستن و خوب زیستن و کار کردن و مفت خوری نکردن را به خواننده توصیه میکند چرا که میفرماید "چو رفتی رفتی"  وبر گشتی هم در کار نیست.

در اینکه حکیم دانا و توانا، طبیب جسم و جان و فیلسوف روح و روان ما در چه شرایطی زیست و با در نظر گرفتن اوضاع و احوال و آدمیان (بخوانید آدم نمایان) پیرامون خود آنچنان که در جملات بالا شرح مختصرش آمد چگونه سردمدار مشعل علم و دانش شد که عاری از وهم و خیال، ورد و جادو و جنبل و خرافات مذهبی شد اینکه با نبود امکانات تکنیکی ابزار و آلات فنی،  قرن ها  از زمان خود پیشی  گرفت جای تفکر بسیار دارد و حیرت انگیز و  صد البته افتخار آفرین است.

میتوان گفت که بعد از خیام چارلز داروین انگلیسی بود که حدود 800 سال بعد از خیام به طریق علمی بر بخشی از نظریات مادی خیام  در خاکی بودن انسان و عدم وابستگی به ریسمان آسمانی و تکامل جسمی و تفکر و اندیشه انسان نسل نِياندرتال صحه گذاشت. و سپس گالیله و استادش جوردونو برونو بودند که حدود400 سال پیش بر مطالعات نجومی خیام مهر تأیید زدند. دانشمندان علم نجوم با به کار گیری رصد خانه ها و ابزار پیشرفته, محاسبه  عددی حرکت مداری زمین بدور خورشید را که خیام در 1000 سال پیش تنظیم و تدوین نمود با اختلاف چند رقم به انتهای اعشار در محاسبات  کامپیتری امروزه ثابت و تأیید نموده اند.

اندر مقام پیدایش موجودات زنده و انسان شما را رجوع میدهم به همان دو بیتی بالا که میفرماید؛ "از خاک بر آمدیم و در (بر) خاک شدیم" که تا کنون بغیر از افسانه آفرینش خلاف آن ثابت نشده است.

در مورد فلسفه زیستن و انگیزه های مداری آن و اشاره به دوزخ و بهشت و زندگی بعد از مرگ و بازگشت چنین میفرماید:

گویند مرا که دوزخی باشد مست ----- قولی است، خلاف دل در آن نتوان بست

گر عاشق و مست دوزخی خواهد بود ---- فردا بینی بهشت همچون کف دست

میفرماید "قولی است" روایتی است که دهان به دهان نقل شده است که هیچ مبدا و معنای حقیقی و اثبات علمی در آن وجود ندارد. طبیعتآ کسی که با عدد و ارقام و محاسبات ریاضی و نجوم سر آمد روزگار است "قول" را قبول ندارد.

و یا:

در فصل بهار اگر بتی حور سرشت ---- یک ساغر می دهد مرا بر لب کشت

هر چند به نزد عامه این باشد زشت ---- سگ به ز من ار دگر برم نام بهشت

(هر چند به نزد شیخ این باشد زشت ---- از وی بترم اگر کنم یاد بهشت)

و یا در رباعی دیگر میفرماید:

گویند کسان بهشت با حور خوش است ---- من میگویم که آب انگور خوش است

این نقد بگیر و دست از آن نسیه بدار ----- که آواز دهل شنیدن از دور خوش است

و در جای دگر چنین می سراید:

در دهر چو آواز گل تازه دهند ------ فرمای بتا که می به اندازه دهند

از حور و قصور و ز بهشت و دوزخ ----- فارغ بنشین که آن هر آوازه دهند

باز در جایی می فرماید:

گویند بهشت و حور و کوثر باشد ---- جوی می و شیر و شهد و شکر باشد

پر کن قدح باده و بر دستم نه ------- نقدی ز هزار نسیه خوشتر باشد

خیام مقولاتی از قبیل حور و کوثرو بهشت و دوزخ و گناه و ثواب و رحمت و لعنت را تماما خالی از حقیقت وجود میداند و همه آن ها را رویت هایی های تهی و قول های نسیه می پندارد. خیام میداند که کسی خبری از آنچه به دنیای بعد از مرگ اطلاق می شود نیاورده و باز گشتی هم در کار نیست. خیام کار دنیا را به چهار عنصر اصلی تشکیل دهنده اجسام و اجرام زمینی یعنی آب، آتش، خاک و باد و آنچه به هفت آسمان نسبت داده میشود که خودش در علم نجوم با آن بخوبی آشنا بود و میدانست به "ماورای طبیعت" و موهوماتی از آن قماش تعلق ندارد.



ای آنکه نتیجه چهار و هفتی ---- وز هفت و چهار دائم اندر تفتی

می خور که هزار بار بیشت گفتم ---- باز آمدنت نیست چو رفتی رفتی

یا:

در دایره ای که آمد و رفتن ماست ---- او را نه بدایت نه نهایت پیداست

کس می نزند دمی در این معنی راست ----- کین آمدن از کجا و رفتن به کجاست

خیام روح را پدیده ای منتج از جسم زنده میدانست و عقیده داشت که همزمان با جدا شدن روح از جسم مرده هیچ سرنوشتی در انتظار روح نیست . مثال ها را میتوان در موارد زیر جستحو نمود؛  وجود گرما تا زمان وجود آتش، ولید بخار آب تا زمانی که آب  درجه جوشیدن میرسد، و یا وجود آب تا آنجا که شرایط شیمیایی اکسیژن و هیدروژن مهیاست         

در یاب که از روح جدا خواهی شد ---- در پرده اسرار فنا خواهی شد

می نوش ندانی ز کجا آمده ای ------ خوش باش ندانی به کجا خواهی رفت

در جای دگر:

افسوس که سرمایه زکف بیرون شد ---- - در پای عجل بسی جگر ها خون شد

کس نامد از آن جهان که پرسم از او ----- که احوال مسافران عالم چون شد

یا:

از جمله رفتگان این راه دراز ---- باز آمده ای کو که بما گوید راز

پس بر سر این دو راهه آز و نیاز ---- تا هیچ نمانی که نمیآیی باز



شگفتا که حکیم  رمز و رازهای دنیای خاکی ما حقایق طبیعت را که امروزه  تماما مستند و متکی بر داده های علمی هستند برای طرفداران علم و دانش و انسان های خرد گرا و البته نه خرافه پسند،  بدون دسترسی به اسباب و ابزار پیشرفته امروزی در روزگاری بیان کرد که خود گرفتار تنگ نظری و خشک مغزی های افراد  صدر نشین بر خرابه های خرافات بود.

این خود نشان بارزی از عظمت کار فیلسوف و ادیبی است که حیرت جهانیان را بر انگیخت. نگاه کنید به ترجمه رباعیاتش به چند ده زبان زنده دنیا، توجه داشت باشید که در ریاضیات هنوز از شیوه های علمی و کشف رابطه مجهولات در معادلات جبری حکیم نیشابوری اسفاده میشود. تدوین و جدول بندی تاریخ جلالی و تنظیم روز و ماه و سال یکی از دست آورد های بلامنازع فیلسوف و ستاره شناس قرن پنجم هجری شاعر، حکیم تالی، فیلسوف، تاریخ دان و ستاره شناس سر شناس ایرانی، عمر خیام نیشابوری می باشد.



می نوش که عمر جاودانی اینست ---- خود حاصلت از دور جوانی اینست

هنگام گل و باده و یاران سر مست ---- خوش باش دمی که زندگانی اینست



یک چند بکودکی به استاد شدیم ----- یک چند به استادی خود شاد شدیم

پایان سخن نگر که ما را چه رسید ---- از خاک بر آمدیم و در خاک شدیم

(در نسخه ها مختلف واژه ها را  متفاوت ولی با همان محتوا میخوانیم؛ برای مثال؛ که بر ما چه گذشت، چه رسید ، بر باد شدیم یا در خاک شدیم

در تمامی رباعیات حکیم نیشابور میخوانیم و میدانیم که نگاه  خیام  به پدیده ها  تمامآ زمینی است و هیچ تعلق خاطر و ارادتی به آنچه غیر زمینی است ندارد. به پدیده ها و رابطه هایشان از دریچه علم و خرد می نگرد، حوری و دلبرش زمینی است، شهد و شکرش در خاک است، دوزخ در روی زمین است و بهشت وی در دشتی و کِشتی کنار می و معشوق است.  خیام  معتقد است که تمام لذت ها و شادی ها همه اش روی زمین است و در دل آسمان از چیزی بجز اجرام آسمانی خبری نیست که نیست . بکرات توصیه میکند که شاد زی و دم را غنیمت شمار و چو هستی خوش باش.

گر یک نفست ز زندگانی گذرد ---- مگذار که جز به شادمانی گذرد

هشدار که سرمایه سودای جهان ---- عمر است چنان کش گذرانی گذرد

یا:

خیام اگر ز باده مستی خوش باش --- با ماهرخی اگرنشستی خوش باش

چون عاقبت جهان نیستی است ------ انگار که نیستی، چو هستی خوش باش

یا اینکه:

نتوان دل شاد را به غم فرسودن ---- وقت  خوش خود به سنگ محنت سودن

کس غیب چه داند که چه خواهد بودن --- می باید و معشوق و بکام آسودن



با تمام علایق و ارادت و تعلق خاطرش به لذات و خوشی های زندگی شدیدا از زیاده روی و افراط در خوردن و پوشیدن بیزار است و معتقد است که زیاده خواهی و زیاده خوری انسان را از لذایذ روزگار و کیفیت زندگی باز میدارد و در این رابطه چنین به انسال خاکی پند و اندرز میدهد.



گر دست دهد ز مغز گندم نانی --- وز می دو منی ز گوسفندی  رانی

با لاله رخی و گوشه بستانی ------ عیشی بود آن نه حد هر سلطانی



هشدار خیام به طمع خوران و زیاده خواهان چنین است:

کم کن طمع از جهان و میزی خرسند ----- از نیک وبد زمانه بگسل پیوند

می در کف و زلف دلبری گیر که زود -----هم آن گذرد نماند این روزی چند



خیام لحظه ای غافل شدن از لذت های زندگی را جایز نمیداند و معتقد است باید برای تهیه وسایل عیش و نوش کار کرد و مفت خوری را رسم رندان و شیخان و خرقه پوشان و محتسبان و محراب نشینان میداند و تنبلی و مفت خوری را جایز نمیداند و هشدار میدهد از آنها بپرهیزید.  

آن مایه ز دنیا که خوری یا پوشی ---- معذوری اگر در طالبش میکوشی

باقی همه رایگان نیرزد هشدار ------ تا عمر گرانبها بدان نفروشی

یا:

می خوردن و شاد بودن آئین من است ------- فارغ بودن ز کفر و دین، دین من است

گفتم به عروس دهر که آئین تو چیست ---- گفتا دل خرم تو کابین من است



خیام معتقد است که انسان موظف است تا کیفیت زندگی و خوش بودن خود را به اشکال و روش های جایز بالا ببرد و حتی مواظب باشد که با چه کسانی به باده نوشی می نشیند و زیاده خوردن را منع میکند تا مبادا هوشیاری خود را از دست داده  و رازی  را بر ملا کند.  حتی در باده نوشیدن هم خرد گرایی را تجویز و انسان را به شاد بودن در نوشیدن و پنهان خوری را هم توصیه میکند، که دلیلش شاید بخاطر ملاحظات دینی و یا نگرانی از تکفیر و تنبیه توسط خرابه نشینان خرافات مذهبی.

گر باده خوری تو با خردمندان خور ------ یا با صنمی لاله رخی خندان خور

بسیار مخور ورد مکن فاش مساز ----اندک خور و گاه گا خور و پنهان خور

برای پایانی پر بار تر و آراستگی بیشتر تر مطالب به زیور شعر خیام ،  چند رباعی برگزیده  زیر را چاشنی  کلام نموده ام.



اکنون که گل سعادتت پر بار است ---- دست تو ز جام می چرا بیکار است

می خور که زمانه دشمنی غدار است ---- درفتن روز چنین دشوار است



چون لاله به نوروز قدح گیر بدست --- با لاله رخی اگر ترا فرصت هست

می نوش به فرمی که این چرخ کهن ---- نا گاه ترا چو خاک گرداند پست



یک جام شراب صد دل و دین ارزد --- یک جرعه می مملکت چین ارزد

جز باده لعل نیست در روی زمین ----- تلخی که هزار جان شیرین ارزد



زان می که حیات جاودانیست بخور ----- سرمایه لذت جوانی است بخور

سوزنده چو آتش است لیکن غم را ------ سازنده چو  آب زندگانی است بخور



ساقی گل و سبزه بس طربناک شده است --- در یاب که هفته دگر خاک شده است
می نوش و گلی بچین که تا در نگری ------ گل خاک شده است و سبزه خاشاک شده است



خیام متفکری است که در زمان خود با تکیه بر داده های علمی و عقلانی تفسیر و تحلیلی دگرگونه از پدیده های جهان هستی آنگونه که در روند تکاملی خود اتفاق می افتند بیان میکند و بر هیچ قول و روایتی از کتاب آسمانی و احکام الهی و پیام پیامبران اعتنا و اعتقاد نداشته است. طبیعتآ کسی که با عقل و علم و خرد سر و کار دارد الزامآ از ورد  و جادو و جنبل و خرافات دینی و مسلکی می پرهیزد که خیام سر آمد تفکر عقلانی است. گر چه به عنوان یک فیلسوف از حکمت و فلسفه و ریاضی و سایر علوم طبیعی سرشار از دانش و آگاهی بوده در مواردی به صراحت میگوید "نمیدانم"  که تردیدی نیست که میداند ولی دشت اندیشه اش آنچنان وسیع  و عمیق است که حتی خودش جوابگوی خود نیست. معتقدم که اصولا علم ریاضی مغز را فعال و ذهن انسان را صیقل میدهد و خیام به عنوان یک ریاضی دان بر جسته از چنین خصلتی بر خوردار بود آنچنان که ریاضی دانان بنام بودند.



با این امید که توانسته باشم اندکی از ارادت و احترام خود را  با تمام شاخص های موجود اندازه گیری به حضور گرانقدر علمی و ادبی بزرگوار و گرانمایه علم و ادب جهان حکیم عمر خیام  نیشابوری ادا کرده باشم. دانشمندان علوم و خرد گرایان متعلق به تمام قرون و فصول هستند بدون هیچگونه محدودیت زمانی و مکانی و لاجرم  عمر خیام فیلسوف، حکیم،  ستاره شناس و شاعر ما نیز چنین است.



نگارش هفتم ژانویه 2010، باز نویسی ششم فوریه 2016 میلادی. علی کریمی 




انتخابات در آمریکا چگونه برگزار میشود

 انتخابات در آمریکا
حدود 300 سال از تصویب قانون انتخابات و برگزاری آن در آمریکا میگذرد. مرحله انتخابات ریاست جمهوری در آمریکا دارای سه مرحله میباشد.
مرحله اول -  مبارزات درون حزبی است که بیشتر از یکسال بطول می انجامد و نامزدهایی از هر دو حزب حاکم و پر قدرت جمهوری خواه و دموکرات وارد گود مبارزات میشوند. این مرحله بسیار پر هزینه است که نامزدها باید از طریق مسافرت به ایالات مختلف و سخنرانی های هیجان انگیز و با قول و وعده و وعید ها خالی هزینه انتخابات را از طریق مشارکت مردمی و بخصوص کمپانی ها و ثروتمندان در هر دو حزب تامین کنند. در این مرحله نامزدها شدید ترین اتهامات، انگ ها و تهمت های روا و ناروا، درست و نادرست را بهم میزنند و گاها پته همدیگر را روی حوض میریزند.
مرحله دوم - از آنجا آغاز میشود که نامزدی توانسته باشد با به کنار زدن رقبای خود و داشتن تعداد کافی رای از حوزه های حزبی که به رای  Delegate معروف هستند به کنگره حزب برود و حزب او را تآیید کند و او هم بپذیرد (فرمالیته) و رسما به عنوان نماینده آن حزب وارد دور اصلی مبارزه ای "خونین"  با نماینده حزب رقیب شود.
مرحله سوم – کسب آراء الکترال از ایالت ها در روز انتخابات و به میزان کافی حدود 270 رای و انتخاب نهایی به عنوان رِییس جمهور آمریکا.
رای الکترال چیست و چگونه محاسبه میشود؟
اگر نامزدی اکثریت آرای مردم در  11ایالت پرجمعیت یعنی کالیفرنیا، نیویورک، تگزاس، فلوریدا، پنسیلوانیا، ایلی‌نویز، اوهایو، میشیگان، نیوجرسی، کارولینای شمالی و جورجیا را به ‌دست آورد رئیس‌ جمهور  می‌شود، حتی اگر در  39ایالت کم جمعیت‌ تر هیچ رأیی به ‌دست نیاورده باشد. مجموع آرای الکترال آن 11 ایالت به 270 می‌رسد و این حد نصابی است که نامزد برنده باید از مجموع 538رأی الکترال به‌ دست آورد.
به این ترتیب چون جمعیت ساکنان 39ایالتی که به نامزد برنده رأی نداده ‌اند، از مجموع شهروندان 11ایالت اصلی بیشتر است، بنابراین نامزد برنده بدون اینکه رأی اکثریت مردم را به‌ دست آورده باشد با مجموع آرای الکترال 11 ایالت پرجمعیت به کاخ سفید می‌رود. در تاریخ آمریکا تا به حال سه بار این اتفاق روی داده ‌است.
با همه این مراحل پیچیده که شرح کامل آن در این نوشتار نمگنجد میتوان گفت انتخابات آمریکا بهترین شیوه دموکراتیک در نوع خود میباشد . البته در میان کشور های دیگر هم میتوان از کشور هندوستان نام برد که شیوه انتخابات آن مراجعه مستقیم به آراء مردم نیست ولی بسیار به شیوه دموکراتیک انجام میگیرد. انتخاب ریاست جمهوری هند به صورت غیرمستقیم صورت می‌گیرد یعنی مردم عادی در این انتخابات شرکت نمی‌کنند و تنها اعضای سه مجلس شامل مجالس قانونگذاری یعنی مجلس نمایندگان معروف به 'لوک سابها' و مجلس علیا معروف به 'راجیا سابها' و همچنین مجلس قانونگذاری ایالت‌ها در این انتخابات رأی می‌دهند.
انتخابات این دوره ریاست جمهوری آمریکا بدون تردید یکی از پر هیجان ترین و شاید قهر آمیز ترین مبارزه انتخاباتی در تاریخ امریکا باشد.
کمی به گذشته بر گردیم و سریعا اشاره کنم که اصولا اوضاع و احوال جهان اطراف ما ساکنین روی این کره خاکی از انقلاب ایران به بعد دچار اختلالات و اتفاقاتی شده که زندگی ها رنگ و بوی زندگی سالهای قبل از 1980 را نمیدهند. پدیده تروریزم دولتی که از سکوی انقلاب ایران پرتاب شد، و با اندیشه سیاسی جیمی کارتر رییس جمهور دموکرات آمریکا و مشارکت انگلیس و فرانسه و شرکت میلیونی توده های نا آگاه و روشنفکران عمله و اکره احزاب در ایران شکل گرفت دنیای ما را دچار تغییرات اساسی نموده است. در نتیجه تمام معاملات و معادلات جهانی تحت تاثیر این پدیده شوم در سطح جهان از مدار طبیعی خود خارج و بخشا به ناهنجاری های سیاسی و اقتصادی شدید و جنگ های منطقه ای کشانیده شده است.
در انقلاب ایران پدیده نو ظهور شخصی بنام آیت الله خمینی توانست با به کار گیری شگرد های عجیب و غریب و حرف های صد تا یک غاز و قول و قرار های بی ریشه و بنیان، گفتن سخن و نقل قول هایی که هیچ تعریف و تعبیری بر آنها نمیتوان قایل و قابل شد با فریب مردم ایران و بخشی از مردم منطقه قدرت هذیان گویی خود را همه گیر کند. حرف هایی که بیشتر آنها در هزاره اول تاریخ زندگی بشر وجود داشتند ولی به گورستان تاریخ سپرده شده بوند و خمینی با تکرار مکرر آنها را زنده کرد. خمینی توانست با سر دادن سخنانی بی سر و ته و با تسلط کامل بر ذهن متورم و مریض مذهبی و خرافاتی مردمی که عکس او را در ماه دیده بودند، موجی از مزخرف گویی و تکرار مکررات را در ذهن نه تنها مردم ایران، بلکه مردمان سایر کشور های دچار سرطان خرافات مذهبی به راه بیاندازد.
همزمان با شور و شوق انقلابی در ایران و اندیشه پول ساز بودن عملیات ترورستی و باج گیری، گروهای تروریستی یکی بعد از دیگری اعلام موجودیت کردند و فاجعه بعد از فاجعه. لاجرم جنگ ها آمریکا در افغانستان و حمله به عراق و درگیری های سیاسی در مناطق مختلف جهان مردم آمریکا را هم از سیاست های جنگ طلبانه خسته و بیزار کرد و جوانان آی فونی و آی پدی و انترنتی و ساتلایت نشین را به دنبال ساحل نجات روانه کرد و مرض ساده گویی و قول قرار های بهشتی خمینی را هم به جان بارک اوباما انداخت که توانست با استفاده از شیوه و شگرد های بدون تفکر و تعقل یاد گرفته از خمینی با گفتن فقط یک جمله
 This is not a black America, this is not a white America, … this is the United States of America
تخم لق بی سر و سامانی و قول و قرار های تو خالی را در دهان مردم بشکند و این فکر را به طبقه فقیر آمریکا و بخصوص سیاه ها القاء کرد که "مانند ایرانی ها" میتوانند از مزایای آب و برق و خانه و ماشین مجانی بر خوردار شوند.
همین مرض چرند پرند گویی در این دوره بجان دونالد ترامپ افتاده است که او هم توانسته با بکارگیری همان شیوه های شوم خمینی مغز توده بی سواد و یا کم سواد سفید های آمریکا را تیلیت کند. ترامپ که با سرمایه یک میلیون دلاری از پدرش در آمریکا و در شهر نیویورک وارد کار همیشه پول ساز بساز و بفروشی شد اینک صاحب ده بیلیون دلار سرمایه در املاک و کازینو و زمین های گلف و هتل های پر زرق و برق و رستوران های درجه مافوق یک شده است. از سیاست هیچ نمیداند و عمق دانش سیاسی اش به یک میلیمتر هم نمیرسد. ترامپ تا اینجای کار توانسته 16 رقیب انتخاباتی خود را بخاک و خون بکشد و با دادن عناوین کوچه و بازای و لمپنی مانند؛ تد دروغگو، جب بوش شل، روبیو کوتوله، و غیرو گوی حقه بازی را از رقیب دروغگو و حق و حساب گیر و کلک زن هیلاری کلینتون برباید. تنها سلاح برنده ترامپ علاوه بر ثروتش که آنرا بار ها و بار ها به رخ همگان کشیده و به مردم ساده لوح ثروت پرست قبولانیده که چون در کار تجارت زمین و ملک موفق بوده پس میتواند مملکت را هم بسازد و با حرف هایی مانند؛ ساخت دیوار بلند بین آمریکا و مکزیک و گرفتن هزینه آن از کشور مکزیک، رسانیدن آمریکا به اوج قدرت، مبارزه اقتصادی و گمرکی با چین و ژاپن و مکزیک، ندادن سواری مجانی به کشور های عربی برای استفاده از ارتش آمریکا، همگاری با پوتین در سرکوب داعش و خیلی مزخرفات دیگر مردم را فریب داده است. مردمی که در همه جای دنیا تقریبا بک جور فکر میکنند و یک ساختار دارن.  ترامپ تا کنون نتوانسته یک کلام به مردم آمریکا بگوید که چگونه همه این کار ها را انجام خواهد داد. وقتی از وی در این باره پرسش میشود، در جواب میگوید "همه چیز را که نباید به همگان گفت" و اینجاست که مردم هورا میکشند و غش و ضعف میکنند. از کلمات قصار امام ترامپ میتوان نام بردن از مردم مکزیک و آمریکای جنوبی به عنوان دزد، آدم کش و عمله های بدون مجوز قانونی در آمریکا و تجاوز گران جنسی و جلوگیری از ورود مسلمانان به آمریکا، دشمنی با عرب ها و چینی ها و ژاپنی ها را نام برد. تنها دوست ترامپ در میان رهبران جهان، فقط ولادیمیر پوتین است و بس.
و اما هیلاری کلینتون که من نمی فهمم چرا ما ایرانی ها که این همه ضربه از دموکرات های آمریکا از ترومن و کندی و آخرینش هم جیمی کارتر خورده ایم باز هم اکثریت مان طرفدار حزب دموکرات هستیم.
هیلاری سابقه بسیار سیاهی در سیاست آمریکا و بخصوص در زمان وزارتش در امور خارجه دارد. تنها تفاوت هیلاری با ترامپ اینست که، هیلاری امتحان خود را پس داده و رفوزه شده، ولی ترامپ سوار اسب 10 بیلیون دلاری خود هیچ سابقه کار سیاسی ندارد. هر دو حقه باز و دروغگو هستند. گرفتن مبالغ هنگفت از کشور های عربی تا حدود 150 میلیون دلار، ممانعت از فرستادن کمک برای نجات سفیر آمریکا در بن قاضی و کشته شدن 4 نفر در حمله تروریستی به کنسولگری و محاکمه اش در کنگره آمریکا و گفتن اینکه، خب حلال چی شده چهار نفر کشته شدند، دروغ ها مکرر در عبور از زیر رگبار تیر دو فرودگاه تونس برای شرکت در کنفرانس (عذر خواهی کرد)،  دروغ بزرگ نگرفتن پول از عربها (تمام اسنادش رو شده)، دروغ گفتن به مردم که حمله بن قاضی تروریستی نبود، کاری خود جوش مردمی بود، ولی به رییس جمهور مصر و به چلسی دخترش و خانواده اش گفته بود حمله تروریستی بوده، به کار گیری Server های خصوصی در منزلش برای رتق و فتق امور مملکتی و پنهان کردن آن سرور ها از مقامات وزارت امور خارجه، دو بار محاکمه شد و دفعه دوم اقرار کرد که کارش اشتباه بوده است. البته استفاده از این سرور ها فقط برای پنهان کاری برای گرفتن پول از عرب ها و مبالغ هفتصد هزار دلاری برای سخنرانی های شوهرش بیل کلینتون بوده است. خلاصه کنم ، این انتخابات هیچ اعتبار و ارزشی در میان انتخابات معمول و مرسوم در آمریکا ندارد و هر دو حزب از انتخاب نامزدشان نا راضی هستند و مانند خر در گل مانده اند که چه خاکی بر سرشان کنند. شایعه دخالت روسای حزب در کار ترامپ برای گفتن حرف های بی سر و حمله گفتاری به خانم "خان" مادر یکی از سروان های مارین (تفنگدار) کشته شده آمریکایی در افغانستان، حمله حرفی به یک قاضی که گفته بود چون مکزیکی اصل است صلاحیت قضاوت ندارد و خیلی مزخرفات دیگر کلاف های سر در گم این انتخابات هستند. 
خدا به خیر کند.    

آه آزادی وقتی آمدی


آه آزادی وقتی آمدی !

در این بهار دلنشین که طبیعت با ما از در دوستی در آمده، در این روز های آغازین سال نو و بهار دل انگیز  که همراه برف و باران به دیار ما آمده و رویش و زایش گل و گیاه را برایمان به ارمغان آورده:

آرزو میکنیم آزادی هم  به سر زمین ما بیاید

آرزو میکنیم وقتی آزادی آمد

 از زمان های دور و از درازای تاریک ها نیاید

امیدواریم این بار که آزادی به دیار ما آمد

بوی کهنگی و نا ندهد و ار سیاه چال های تاریخ برون نیاید

از عهد عتیق برایمان نگوید

کاش این بار که آزادی به ایران ما می آید

با کوله بار خرافات نیاید

با ریش و عبای سیاه نیاید

با اخم به صورت و گره در ابرو نیاید

امیدواریم وقتی آزادی آمد

سیاه به سر و سنگدل نباشد

به قبرستان نرود

چون قبرستان آخر کار است

به گلزار طبیعت رنگ ها برود 

در قلب مردمان جای گیرد و با خرد در آمیزد

آه آزادی!

وقتی آمدی دیگر از شهادت برایمان نگو

از زنده ماندن و زندگی کردن بگو

تو دهن کسی مزن

مگو کسی باید برود

نگو اقتصاد مال خَر است

آی آزادی وقتی آمدی

از ماندگاری برایمان بگو

به کربلا و فلسطین و قدس هم نرو

در ایران بمان و درون ما را  به نور آزادگی روشن نما

آه آزادی وقتی آمدی!

بسوی ما آغوش مهر بگشا و بما درس دوست داشتن بده

برای ما  پیام صلح و دوستی بیاور

مخواه کشوری از صحنه گیتی پاک شود

آی آزادی!  

اینبار که آمدی برای ما اتوبوس و آب و برق مجانی نیاور

به ما شوق زندگی بده، 

به ما نیرو بده تا برای بهتر زیستن تلاش کنیم،

تا برای بیشتر دانستن و  توانا بودن کوشش کنیم

آی آزادی،

وقتی آمدی نفت را مجانی مکن و آنرا بر سفره های ما نیاور

بگذار همان نان خشک بر سفره های ما باقی بماند

برای ما خانه آخرت مساز

ما خود به فکر آخرت خواهیم بود
آه آزادی، این بار که آمدی

لطفآ به زبان پارسی سخن بگو

از فردوسی و شاهنامه برایمان بخوان

برای ما از عشق و دوستی و آشنایی بگو

از شب و شام غریبان دیگر سخن مگو

از شجاعت و دلیری آرش برایمان بگو

از مظلومیت عرب مگو که سالیان درازی است از شمشیر هاشان خون میچکد

از پاکی و صداقت سیاوش سخن بگو

که آتش را بجان خرید و پاک و منزه از آن برون آمد

از بیژن و منیژه برایمان حرف بزن

که هم اش نشانه فداکاری است

آی آزادی،

این بار که آمدی با دانش و آگاهی بیا

چراغ علم را در دست با عصای خرد بیا

دیگر از خرافات و جهل مگو

با کوزه ای پر از  آب بیا که به درازای تاریخمان در کویر جهل و نادانی تشنه قطره ای آزادی هستیم.

آه آزادی!

قول میدهیم اینبار که آمدی با خشم و خروش به پیشوازت نیائیم بلکه با مهر و رقص  و سرور مقدمت را گرامی میداریم.

به عهدمان وفا میکنیم که این بار بر دروازه شهر با خنجر و تیر و تفنگ سرت را از تن ظریفت جدا نکنیم و نمیگذاریم لاشه ات را به گروگان ببرند.

آه آزادی!

بشتاب که دیر زمانی است چشم به راهت هستیم و آرزوی دیدارت را داریم.

ایدئولوژی چیست و چرا خطرناک است ؟

ایدئولوژی چیست و تفاوت و تناقض آن با دموکراسی در  کجاست؟
آیا ایذئولوژی یکی از همان "خوره ها نیست" که هدایت از آنها به مثابه خوره روح یاد کرد؟
ایدئولوژی در معنای ساده و لفظی اش، عبارت است از «باور های عقیدتی» یا «عقیده شناسی». «ایدئولوگ»، فردی خیالپرور محسوب می گردیده است که به اندیشه های پنداری خالی از حقیقت خود دل خوش می ساخته است. بعدها تقریباً همین معنا از ایدئولوژی در مکتب های جامعه شناسی وارد میشود و با تحلیلی فلسفی جامعه شناختی در هم آمیخت و مورد استفاده فلاسفه در غرب قرار گرفت. مارکس، تئوریسین علم فلسفه «ایدئولوژی» را با «شعور یا وجدان کاذب» برابر دانست.
منظور از شعور یا وجدان کاذب، این است که شخص مدعی آگاهی باشد، اما در حقیقت، ناآگاهانه، و به سبب داشتن نحوه خاصی از مشگلات اقتصادی، واقعیت بر او به نحوه ی وارونه جلوه کرده باشد. بنابراین میان ایدئولوژی و علم راستین تفاوت اساسی وجود دارد. دانش و آگاهی های راستین که همان علم (Science) نامیده میشوند  آگاهیهای هستند که واقعیت جهان را چنانکه هست باز می نمایانند و پدیده ها را آنچنان که وجود دارند میپذیرند نه آنچنانکه ما تعبیر میکنیم. اما در مقابل علم، ایدئولوژی قرار می گیرد که وارونه نماست، تحمیلی است، خوره روح است. بنابراین «علم» و «ایدئولوژی» هر دو از مقوله ی معرفت اند، اما یکی معرفت حقیقی است و دیگری معرفتی فریبنده.   ایدئولوژی علاوه بر وارونه نمایی، شبیه معرفتی است غفلت آمیز، خادم و حافظ منافع شخصی یا عقیدتی، مشروعیت بخش به قدرت حاکم، معطوف به قدرت و سیاست و انقلاب، متناسب با نحوه ی معیشت (هر چه خدا بخواهد)، خرافه گرا، موقت و دوره ای و تاریخی و متضمن اندیشه های ارزشی و جدالی و ابطال ناپذیر و غیر قابل استدلال. ایدئولوژی علم را شناخت خدا میداند «العلم معرفت الله» ایدئولوژی بیش از هر چیز با عقلانیت (Rationality) آدمی سر نا سازگاری دارد و به دیده سوء ظن به عقل می نگرد و آن را در تشخیص درست، متهم به کج روی می نماید.

دایره ی ایدئولوژی :
به لحاظ تاریخی و اجتماعی تکوین و تجلی ایدئولوژی و تفاهم آن با  شعور یا معرفت کاذب را باید در موارد مهم زیر جستحو کرد:
سفسطه: با سفسطه و به مدد ترفندهای عقیدتی و بازیها و مغلطه در منطق، مخاطب را مجاب می کنند و از کانال احساس و یاری گرفتن از شیوه های ورود از کانال «دل و نه فکر» و مظلوم نمای و قهرمان سازی مقصود خویش رابه کرسی می نشاند. این شبه استدلال ها «شست و شوی مغزی» در قالب خطابه، موعظه، نصیحت در جمع عرضه می شوند و عقاید خود را در میان توده های نا آگاه برای تحمیق و نه برای کشف حقیقت تحکیم میکنند.. یکی از مهمترین ویژه گی های ایدئولوژی همین است که خادم منافع شخص یا طبقه یا حکومت می باشد و دلیل بر دار نیست چون و چرا ندارد. در سفسطه منافع ارزشی در تضاد کامل با دلیل و برهان و منطق و عدل و انصاف و عدالت و آزادی قرار میگیرد.
ایمان: ایمان از جنس فکر نیست، ایمان از جنس اراده است اراده ای که مسبوق به باور ها از راه تبلیغ و ترویج اندیشه است و نه شناخت علمی و عینیت های موجود یا عوامل دیگر. ایمان به دلیل اتکاء به تصمیم و اراده، برخلاف اندیشه محض، انسان را به عمل برمی انگیزد. اندیشه و تفکر پویا مغلوب است، اما ایمان کذب برنمی دارد و قوت و ضعف دارد. ایمان آوردگان ایمانشات دین شان است با هم بر سر دین شان می جنگند در حالی که کسانی که از نعمت علم برخوردارند با هم با دلیل و برهان متکی بر داده های علمی و از راه تحقیق و مطالعه با همدیگر به بحث های آگاهی دهنده و نه لزومأ اقناعی میپردازند. افراد مسلح به سلاح اندیشه و تفکر راهشان از ایمان و دین داران کاملأ جداست.
احکام و فتوا های جدلی: از نظر کانت در قلمرو فلسفه پاره ای مباحث متافیزیک مانند جبر و اختیار، بسیط یا مرکب بودن ماده، محدود یا نامحدود بودن جهان و حدوث و قدوم عالم از جمله مسائلی اند که قابل اثبات یا ابطال عقلی نیستند.  در محدوده علم نظریه ها مبتنی بر داده های علمی و در راستای پیشرفت های تحقیقی در آزمایشگاه های علوم انسانی حرکت میکنند. در صورتیکه این جور مباحث در میان ایمان آوردگان و دین داران صرفأ از کانال های احکام دینی و احادیث و فتوا های ایدئولوژیکی عبور میکند و اجرای احکام دینی هم بر مقلدین پیشوایان دینی لازم و حد عقیدتی دارد که تا سر حد جنگ هم پیش میرود. گفته شده از ابتدای شکل گبری ادیان تا کنون 8 بیلیون (میلیارد) نفر تا کنون در جنگ های ایدئولوژیکی/ عقیدتی کشته شده اند.
 ارزشها و اخلاق: در تمامی مراحل مربوط به امور انسانی و روابط اجتماعی جاری در میان افراد جوامعی که ایدئولوژی بر آن حاکم است مقوله اخلاقیات و ارزشها مبتنی بر اصول باور های عقیدتی میباشند و هر حکمی را که پیشوایان دینی جاری کنند قابل اجراست. خواه این احکام با اخلاقیات و ارزش های علمی منطبق باشند یا نباشند. مثال ها فراوانند ولی در حکومت اسلامی میتوان از صیغه، سهم ارث میان زن و مرد، تفاوت مبان شهادت زن و مرد در دادگاه، تشکیل دادگاه های انقلابی، اجرای احکام سنگسار و قصاص، حکم جهاد و حرام و حلال پدیده ها نام برد.
دلیل و علت : در حاکمیت های ایدئولوژیکی امور غیر فکری با یکدیگر در پیکارند و علت ها با هم در جنگند و نه دلایل. به عبارت دیگر در باور های عقیدتی دلیل و برهان در قبول یا رد عقیده دخالت ندارد بلکه تصمیم، اراده و عمل است که حرف آخر را میزنند.  دو حزب سیاسی که با هم می جنگند در واقع این قدرتها هستند که با هم می جنگند نه دلایل و عقل و اخلاقیات.
هدف و وسیله: در امور مربوط به باور های عقیدتی و ایدئولوژیکی هدف وسیله را توجیه میکند. (برای مسلمان شدن گفتن لا الاه الالله محمدإ رسول الله کافیست و برای رفتن به بهشت اجرای احکام الهی شرط لازم است و انسان کشی مجاز است، غارت اموال کافر ها و مرتد ها مباح و قبل از اعدام دختران باکره حتمأ باید به آنها تجاوز کرد و ...)
بنابر آنچه گذشت، درونمایه ی ایدئولوژی مجموعه ای از احکام است که به لحاظ عقیدتی اثبات و ابطال برنمی دارند وب اید آنها را در بست پذیرفت.
محتوا یا دایره ی ایدئولوژی عبارت است از اندیشه های باطل بی دلیل یا اندیشه های دلیل برندار. اندیشه های دلیل برندار نیز بر دو نوع اند: ارزشی یا معیشتی و غیرارزشی. اندیشه های غیرارزشی همان احکام یا قضایای جدلی(Antinomy)  یا قضایای ابطال ناپذیرند.
وظایف ایدئولوژی:
یکی از وظایف اساسی ایدئولوژی «مشروعیت بخشیدن» به قدرت است. و ایدئولوژی از همین مجرا با قدرت ارتباط می یابد.  در این نقش ایدئولوژی در برابر نظامهای باطل موضوعیت می یابد. نظام حق و مشروع به عوامل توجیه گر و مشروعیت بخش نیاز ندارد.
نقش دیگر ایدئولوژی عبارت است از «تعارض زدایی». انسان هرگز نمی تواند در مدتی طولانی در شرایط و محیطی زیست کند که با دنیای ذهنی او همخوانی ندارد. انسان نمی تواند دارای اندیشه هایی باشد که دائماً او را با جهان خارج در حال تعارض نگه می دارند. لذا در مواقعی که میان جهان ذهنی انسان و جهان خارجی دوگانگی بوجود می آید  لاجرم باید در جهت رفع آن بکوشد. برای رفع این ضد و نقیض ها،  یا باید جهان خارج را تغییر دهد، یا جهان ذهن خودش را. غالب آدمیان در این گونه مواقع، چون توان تغییر جهان عینی را ندارند، اندیشه و ذهن خود را تغییر می دهند. در این شرایط پناه بردن به اوهام و ماوراء طبیعت کوتاه ترین راه است چرا که نیاز برای چرایی و چگونگی و پیدا کردن راه از چاه و مطالعه و تحقیق ندارد لذا ایدئولوژی برای رفع تضاد ها و آشتی وارد عمل می شود و با  توجیه گری می کوشد تابا وارونه جلوه دادن واقعیت، تعارض میان ذهن و عالم واقع را موقتاً مرتفع کند. انسان البته برای ادامه زیست خود به این توجیه گری محتاج است. ما انسان ها عملاً کمتر به تغییر عالم خارج دست می زنیم چرا که تغییر «عینیت» را به مراتب دشوارتر از تغییر «ذهنیت» می دانیم. توکل به خدا کردن، پناه بردن به این حضرت و آن امام و خود را به دست تقدیر و قسمت و مقدر سپردن و توسل به نذر و نیاز برای دور ماندن ار قضا و قدر و بلا های زمینی و آسمانی آویزان شدن به بند ایدئولوژی را تنها راه چاره میدانیم. توسل جستن به ایدئولوژی همچون چیره شدن جن و پری یا دیوی بر آدمی، خوی و منش پیشین اورا عوض می کند و به قول مولوی «وصف مردمی»را ازو دور می نماید
ایدئولوژی به نحوی کاذب انسان را از این «غریبگی» alienation خود می رهاند. یعنی آدمی را کج می کند تا با جهان کج هما هنگ افتد و به این شیوه تفاوت و تعارض عالم بیرون و درون را می زداید. کسی که برای فرار از تعارض ذهنی اش با عینیات خارج به ایدئولوژی پناه میبرد در حقیقت خود را از چاله در می آورد  ولی در چاه تنگ و تاریکی می اندازد که راه نجاتش جز زجه و زاری برای مردن زود رس نیست چون ایدئولوژی این قول را میدهد که تنها راه نجات رها کردن جان از تن است و در موارد مذهبی اش به بهشت موعود رفتن. منظور از چاله در آمدن و به چاه افتادن از آن روست که ایدئولوژی انسان را با آن دنیای وارونه آشتی می دهد. یعنی جهان ناحق و نا راست را در نظر انسان به حق و آراسته جلوه می دهد و از این راه ذهن انسان را با جهان خارج آشتی میدهد و تألم های ذهنی را بطور کاذب رفع میکند و به شخص آرامشی قبل از طوفان می بخشد. از اینجا به بعد دیگر انسان خودش نیست و این جاست که طوفان تحمیق اندیشه آغاز میشود  و از انسان غریبه با خود در قبل موجودی مسخ شده میسازد که عمله و اکره فکری دیگران میشود. انسان مسخ شده و گرفتار ایدئولوژی انسانی است؛ انقلابی، انتحاری، بمب گزار، شهادت طلب، آدم کش، مستبد، قسی القلب و.... در جوامعی که ایدئولوژی حاکم است انسانیت میمیرد، رابطه ها متزلزل میشوند، مهر و محبت و اعتماد و پیوند از میان آدمیان رخت بر میبندد چون انسان قدرت و اجازه تفکر ندارد و فقط مجری احکام فرموله شده آن ایدئولوژی میشود.

 انسان در صورتی می تواند از این مسخ شدگی و غریبه زدگی خود نجات یابد که حجاب ایدئولوژی را کنار بزند البته لازمه این کار آن است که شخص ایدئولوژی شناس قادر باشد به نحوی از انحاء پرده ی ایدئولوژی را از پیش چشمان خرد خود کنار زند و دریابد که حقیقت جهان چگونه است که این خود نیاز به تفکر و اندیشه دارد. ایدئولوژی اگر به گردن انسان بپیچد هر گونه تفکر و  داوری مستقلی را از انسان می گیرد.
 ایدئولوژی ایمان است، دین است، افیون است، دشمن خودی انسان است، دشمن آرادی است، دشمن دموکراسی است، دشمن تفکر و اندیشه است، انسان را مطیع و متملق میکند از انسان ها برده های فکری می سازد، انسان را عاجز و نا توان میکند و ایدئولوژی همچون خوره روح انسان را در خفا میخورد.


بزرگترین مشگل انسان چیست و بالاترین هنر ها کدامست؟

بزرگترین مشگل انسان چیست و بالاترین هنر ها کدامست؟
"دیو" که بیرون رفت ددان از در آمدند
بهار عربی به جهنم اسلامی تبدیل شده
کجاست آن شیخ که با چراغ همی گشت گرد شهر
ننگ بر آتش بیاران معرکه
نه خیر، بزرگترین مشگل ما انسانها در زندگی ازدواج و خرید خانه و گرفتن شغل و گذران زندگی نیست. عرض نکردم این ها مشگلات نیستند منظورم اینست که اینها بزرگترین مشگلات زندگی نیستند.
بزرگترین هنرهای دنیا هم هنر های هفتگانه معروف و معرف حضور شما عزیزان نیست؛ آری موسیقی، رقص، هنر پیشگی، نویسندگی، تأتر و سینما و نقاشی همگی هنر هسنتد و قابل ستایش ولی هنری بزرگتر از این ها وجود دارد که هنر، هنر های دنیاست.
اول از بزرگترین مشگلات صحبت کنیم تا برسیم بر سر بزرگترین هنر دنیا برای انسان روی زمین. گفته میشود از آغاز زندگی انسان دو پا بر روی زمین  تا کنون حدود 100 هزار سالی میگذرد. در این مدت انسان دانا توانسته دانایی و توانایی های خود را این چنین که میبینیم به نمایش بگذارد. تمام وسایلی که از علوم و فنون و علم و فلسفه گرفته تا ظواهر زندگی همگی نشانگر پیشرفت انسان متفکر در راه رسیدن به سعادت بوده است.  انسان توانا این امکان را داشته تا جای پای بزرگی در تاریخ زندگی خود که گفته میشود از حدود 14000 هزار سال پیش و پس از آخرین یخبندان تاریخ بوده بر زمین خاکی بگذارد. با تمام این موفقیت ها اما، انسان توانا نتوانسته آنچنان که باید بر یکی از یزرگترین مشگلات زندگی فایق آید. این بزرگترین مشکل زندگی که طریقه سلوک و همزیستی های مسالمت آمیز انسان زمینی نامیده میشود ریشه در تفاوت ها در تفکر و اندیشه و مذهب و نهایتا دی- ان- ای ما انسان ها دارد. برابر داده های علوم ژنتیکی تمام انسان های روی زمین از دی ان ا متفاوتی برخوردار هسنتد و انتظار هم نمیرود که همگان به یک شیوه بیاندیشند ولی حد اقل انتظار اینست که بقول بابا طاهر:
تو که نوشم نه ای نیشم چرایی / تو که مرهم نه ای زخم دلم را /  نمک پاش دل ریشم چرایی
یا به روایت دیگر؛   تاجم نمى‌فرستى تیغم به سر مزن / مرهم نمى‌گذارى زخم دگر مزن.
تفاوت ها میان ما انسانها و نحوه تفکر و اندیشه ها مان خوبست چون تحول و دینامیک زندگی و سازندگی را بوجود میاورد، ولی تقابل و رو در رویی مورد نظر است که نباید باشد در یک جامعه انسانی همزیستی مسالمت آمیز و متمدنانه لازمه دوام و ماندگاری یک ملت است.  ما انسان های زمینی باید بتوانیم راهی را پیدا کنیم تا با تمام تفاوت هایمان در کنار هم با تفاهم های حد اقلی زندگی کنیم. برای دستیابی به چنین امر مهمی و رفع حداقلی مشگل میبایست از تمام امکانات علمی، فنی، فلسفی، مذهبی و باور های دینی بهر شکل استفاده کرد. من بر این باورم که متأسفانه مذاهب نه تنها نتوانسته آنطور که قول داده اند انسان را به ساحل نجات برسانند، که آتش بیار معرکه های جنگ هفتاد و دو ملت شده و تنور خون و خونریزی را جوشان نموده اند. جنگ های مذهبی در طول تاریخ و کشتار 8 بیلیونی انسان های در جنگ های مذهبی از ابتدا تا به حال گواه این ادعا میباشد.
نمونه امروزی آن آتشی است که در خاور میانه عربی براه انداخته اند. یک انسان علیل و مریض روحی ویدئویی را در یو تیوب گذاشته و گروه عظیمی از مردمان وحشی تر و مریض تر از خود را به خیابان ها کشانیده و منطقه را به آتش کشیده اند.
چه شده؟ چه اتفاقی افتاده؟ یک عده ای دیوانه مالیخولیایی متحجر دینی سنگی را به چاه انداخته و ملیون ها دیوانه تر از خود را به خیابان ها کشانیده و دست به کشتار مردم بی گناه زده اند. اینست آنچه دین اسلام به مردم وعده داده است؟ چرا رهبران دینی، آیات عظام، شیوخ محراب نشین خود هیزم کش این آتش نفاق و بدبختی ملت های عقب مانده هستند. ؟ آیا این کلام خلاف است که بزرگترین مشگل انسان ها همین عدم خویشتن داری و عدم تحمل و تأمل اندیشه ای مخالف است که خود نوعی توحش است . علم به آنچه وعده داده است عمل کرده است،  آیا ادیان و مذاهب هم آنطور که گفتند کردند و هستند؟

باد – باده - باده گساری


باد – باده - باده گساری

پر کن پیاله را .......

در باره باده و باده گساری بسیار گفته و شنیده ایم اما، در معنی آن و ریشه های لغت کمتر خوانده و شنیده ام.

گمانم بر این است که در تعریف باد و چگونگی بوجود آمدن آن نیازی به شرح و توضیح نباشد،  زیرا که تغییرات آب و هوایی و جا بجا شدن هوای سرد و گرم از عوامل وزیدن باد است که معمولا هم در تغییرات فصلی زمستان به بهار و پاییز به زمستان بیشتر موجود و مشهود است.

در تعاریف و مثال از باد بسیار گفته شده و در میان مردمان هم اشاراتی به باد شده و نسبت هایی هم به آن داده شده که گفته میشود؛ چه بادی به غبغب انداخته و یا کله پر بادی دارد (نرگس و سوسن که افکندند بادی در کلاه ..) که نشان از غرور و شجاعت و یا در اوج بودن و ژرف در مواردی و غرق در نشاط است. همچنین گفته شده،  باد آورده را باد برد،  یا اینکه برویم هوا خوری و گردش  و یا هوایی تازه ای کنیم که نشان از رها شدن از محیطی دارد و یا اینکه آزاد شدن از آنچه در آن هستیم.

همچنین باد را در فرهنگ و رسوم ایرانی نشانی از سرعت و تیز پایی و در چشم بهم زدنی همچو باد کاری را انجام دادن و به جایی رفتن و رسیدن است که بهترینش را هم در شعری عامیانه که نشان از سخاوت و مردانگی دارد و درخانه گشایی  را می نماید که گفته شده:

باد باران آورد بازیچه جنگ

مرد میهمان آورد نامرد ننگ

که اینجا باد را نشانه طراوت و تازگی میدانند که باران میاورد و سر سبزی و نشاط. 

 باده و باده گساری:

اما، باده که از همان باد گرفته شده با های "ه" نسبت  در آخر، همان شراب است که از انگور تازه میگیرند که نوشیدن آن عاملی برای رها شدن و به اوج رسیدن و با غرور و شهامت در ژرف رفتن  و در نشاط بودن و شاد زیستن است و با سرور گفتن و از شادی شنیدن است.

ادیب صابر گفته :
ز باد نام نهادند باده را یعنی
چو باد صبح دمیدن گرفت باده بخواه.

در ادبیات کلاسیک میخوانیم که، باده منسوب به باد است چه باد غرور را گویند و خوردن شراب نیز غرور می آورد . باده بمعنی شراب انگوری است و معنی ترکیبی آن منسوب بباد است زیرا که باده گساری و نوشیدن شراب در جمع و در معنی اکثر باد غرور در سر می آرد. اندر صفات شراب و شرابخواری و باده گساری تعابیر زیر در ادبیات کلاسیک به ثبت رسیده است : روشن گر، حوصله پرداز، عقل سوز،  مردآزمای، مردافکن، طاقت گداز، خام شوخ،  پرزور، و پیر کهنه، و جوان ساز و دل شاد.

تحقیقا تمام شعرا در باره باده و باده گساری نظری متحد و قولی یکسان دارند که مواردی چند در ریر آمده است.

رودکی.

بد ناخوریم باده که مستانیم
وز دست نیکوان می بستانیم

فردوسی.

بآواز ایشان شهنشاه جام
ز باده تهی کرد و شد شادکام



منوچهری

ای باده فدای تو همه جان و تن من
کز بیخ بکندی ز دل من حزن من

ای باده خدایت بمن ارزانی دارد
کز تست همه راحت و روح بدن من

اسدی

نمودند قهر و فزودند کام
گزیدند باده گرفتند جام

مسعودسعد

رای رادی خیزدت بر دست جام باده نه
بار شادی بایدت در طبع تخم باده کار

 خاقانی.

من از باده گویم تو از توبه گوئی
مگو کز چنین ماجرا میگریزم

ظهیر فاریابی

حدیث توبه رها کن سبوی باده بیار
سرم کدو چه کنی یک کدوی باده بیار.

بباده دست میالای کآنهمه خونی است
که قطره قطره چکیده ست از دل انگور.

مولوی (مثنوی )

پشه بگریزد ز باد بادها
پس چه داند پشه ذوق باده ها؟

خیام

در حیرتم از باده فروشان کایشان 

زین که فروشند چه خواهند خرید 


حافظ

کرده ام توبه بدست صنم باده فروش 

که دگر می نخورم بی رخ بزم آرائی



سِرّ خدا که عارف سالک بکس نگفت 

در حیرتم که باده فروش از کجا شنید

پس پر کن پیاله را ......