May 10, 2018

آه آزادی وقتی آمدی


آه آزادی وقتی آمدی !

در این بهار دلنشین که طبیعت با ما از در دوستی در آمده، در این روز های آغازین سال نو و بهار دل انگیز  که همراه برف و باران به دیار ما آمده و رویش و زایش گل و گیاه را برایمان به ارمغان آورده:

آرزو میکنیم آزادی هم  به سر زمین ما بیاید

آرزو میکنیم وقتی آزادی آمد

 از زمان های دور و از درازای تاریک ها نیاید

امیدواریم این بار که آزادی به دیار ما آمد

بوی کهنگی و نا ندهد و ار سیاه چال های تاریخ برون نیاید

از عهد عتیق برایمان نگوید

کاش این بار که آزادی به ایران ما می آید

با کوله بار خرافات نیاید

با ریش و عبای سیاه نیاید

با اخم به صورت و گره در ابرو نیاید

امیدواریم وقتی آزادی آمد

سیاه به سر و سنگدل نباشد

به قبرستان نرود

چون قبرستان آخر کار است

به گلزار طبیعت رنگ ها برود 

در قلب مردمان جای گیرد و با خرد در آمیزد

آه آزادی!

وقتی آمدی دیگر از شهادت برایمان نگو

از زنده ماندن و زندگی کردن بگو

تو دهن کسی مزن

مگو کسی باید برود

نگو اقتصاد مال خَر است

آی آزادی وقتی آمدی

از ماندگاری برایمان بگو

به کربلا و فلسطین و قدس هم نرو

در ایران بمان و درون ما را  به نور آزادگی روشن نما

آه آزادی وقتی آمدی!

بسوی ما آغوش مهر بگشا و بما درس دوست داشتن بده

برای ما  پیام صلح و دوستی بیاور

مخواه کشوری از صحنه گیتی پاک شود

آی آزادی!  

اینبار که آمدی برای ما اتوبوس و آب و برق مجانی نیاور

به ما شوق زندگی بده، 

به ما نیرو بده تا برای بهتر زیستن تلاش کنیم،

تا برای بیشتر دانستن و  توانا بودن کوشش کنیم

آی آزادی،

وقتی آمدی نفت را مجانی مکن و آنرا بر سفره های ما نیاور

بگذار همان نان خشک بر سفره های ما باقی بماند

برای ما خانه آخرت مساز

ما خود به فکر آخرت خواهیم بود
آه آزادی، این بار که آمدی

لطفآ به زبان پارسی سخن بگو

از فردوسی و شاهنامه برایمان بخوان

برای ما از عشق و دوستی و آشنایی بگو

از شب و شام غریبان دیگر سخن مگو

از شجاعت و دلیری آرش برایمان بگو

از مظلومیت عرب مگو که سالیان درازی است از شمشیر هاشان خون میچکد

از پاکی و صداقت سیاوش سخن بگو

که آتش را بجان خرید و پاک و منزه از آن برون آمد

از بیژن و منیژه برایمان حرف بزن

که هم اش نشانه فداکاری است

آی آزادی،

این بار که آمدی با دانش و آگاهی بیا

چراغ علم را در دست با عصای خرد بیا

دیگر از خرافات و جهل مگو

با کوزه ای پر از  آب بیا که به درازای تاریخمان در کویر جهل و نادانی تشنه قطره ای آزادی هستیم.

آه آزادی!

قول میدهیم اینبار که آمدی با خشم و خروش به پیشوازت نیائیم بلکه با مهر و رقص  و سرور مقدمت را گرامی میداریم.

به عهدمان وفا میکنیم که این بار بر دروازه شهر با خنجر و تیر و تفنگ سرت را از تن ظریفت جدا نکنیم و نمیگذاریم لاشه ات را به گروگان ببرند.

آه آزادی!

بشتاب که دیر زمانی است چشم به راهت هستیم و آرزوی دیدارت را داریم.

No comments:

Post a Comment