Jun 9, 2018

سپندارمذگان والنتاین فرخنده باد


والنتاین جشن عشق و دوست داشتن بر عاشقان فرخنده باد.

جشن عشق در ایران باستان
گفته می شود که در ایران باستان،  چند قرن پیش از میلاد روزی موسوم به روز عشق بوده است. این روز که «سپندارمذگان» یا «اسفندارمذگان» نام گزاری شده است  در تقویم جدید ایرانی تقریبا و با اختلاف چند روزی مصادف با والنتاین غربی ها میباشد.

سپندارمذ لقب زمین است ، زمین نماد عشق است چون با فروتنی، تواضع و گذشت به همه عشق می ورزد . زشت و زیبا را به یک چشم می نگرد. به همین دلیل در فرهنگ باستان اسپندارمذگان را به عنوان نماد عشق می پنداشتند. در ایران باستان علاوه بر ماه ها، روزها نیز اسم داشته اند و در هر ماه، یک بار، نام روز و ماه یکی می شده است. در همان روزی که نامش با نام ماه مقارن می شد جشنی ترتیب می دادند. پنجمین هر ماه اسفندارمذ، نام داشت که در ماه دوازدهم سال که آن هم اسفندارمذ بود، جشنی با همین عنوان بر پا میکردند.

سپندارمذگان جشن زمین و گرامی داشت عشق است که هر دو در کنار هم معنا پیدا می کردند. در این روز زنان به شوهران خود با محبت هدیه می دادند. مردان نیز زنان و دختران را بر تخت شاهی نشانده به آن ها هدیه می دادند.

در آیین آریایی باستانی ایرانی ها عزاداری معنی نداشته و حتی مردگان را با جشنی برای بزرگداشت زندگی اش بدرقه و به خاک پاک می سپردند. و این همان رسمی است که امروزه در غرب رواج دارد و در مرگ کسی سر و سینه نمیدرند و به خاک و گل خود را آغشته نمیکنند.  

روز عشق بر همه عاشقان خجسته باد.  

والنتاین که بود؟
در باره جشن عشق و دوستی و یا روز والنتاین مشهور و معروف است که در کلیسای کاتولیک حداقل سه قدیس با نام والنتاین وجود داشته است که همگی بدست امپراتوران کلیسا به قتل رسیده اند. از این رو چندین افسانه سعی در بازگویی خاستگاه این آئین دارند.

در سده سوم میلادی، فرمانروایی به نام کلاودیوس دوم  در روم باستان بود که معتقد بود جنگجویانش باید مردانی مجرد باشند. براساس همین اعتقاد ازدواج برای سربازان امپراتوری روم ممنوع گشت. ظلم و ستم و جدیت در اجرای فرمان اسقف اعظم که فرمانروای بی رحم بود ازدواج را برای تمام سربازان ممنوع کرد. اما در این بین کشیشی با نام والنتاین، مخفیانه پیمان عقد سربازان رومی با دختران محبوبشان را جاری می‌ ساخت. هنگامی که این پیوند های عشقی پنهانی آشکار شدند، والنتاین دستگیر و به اعدام محکوم شد. والنتاین در زندان به دختر نابینای یکی از زندانبانان دل بست و هنگامی که رهسپار مراسم اعدام بود، کارتی برای دختر نوشت با این اجمله: «از طرف والنتاین تو».

جای خالی عشق در روزهای ایرانی
دکتر سارا شریعتی ،استاد جامعه شناسی دانشگاه تهران درباره توجه و گرایش جوانان ایرانی به والنتاین که هر سال بیشتر از پیش می شود، می گوید: «در جامعه ما تعادلی بین مرگ و زندگی و غم و شادی نیست. ایشان میگوید در ایران ما در هر سال 65 روز برای عزاداری وجود دارد که البته با مردن ایت الله ها این تعداد روزها افزایش هم میابد. اما گفته شده فقط 20 روز جشن برای شادی داشته باشیم. این باعث می شود وقتی در جوانان برای شادی بهانه ای وجود ندارد خودشان شادی آفرینی میکنند. هر جامعه ای که جوانان برای نیاز های اجتماعی و فرهنگی خود پاسخ بومی و داخلی نداشته باشد، از جوامع دیگر وام می گیرد .این وام گیری اول یک دوره مخفی را می گذراند و بعد رفته رفته، جای خود را پیدا می کند. عشق در جامعه ما یک تابوست. طبیعی است که جوانان با دست رسی به رسانه های گروهی (ماهواره و اینترنت) از آیین ها، جشن ها و فرهنگ کشور های دیگر باخبر می شوند و از آنچه پاسخگوی نیازشان باشد، تقلید می نمایند.

سلامم را بگرمی پاسخ دادید


سلامم را بگرمی پاسخ دادید

چرا به سردی از شما دوری کنم

مهرتان را از من دریغ نکردید

شرط انصاف نباشد که با قهر از شما روی برگردانم.

از گل کمتر به سرم نزدید

چرا خاری به پایتان شوم

فریادی از خشم در گوشم طنین نی انداخت

که بخواهم پژواک آن باشم

دستی بر من مشت نشد

که چشمی درشت کنم

ساعت های خالی ام را با مهربانی پر کردید

چرا جای خالی شما را با یاد تان پر نکنم

جایی بجز در بالا خانه دل به من ندادید

شرط عقل نیست که بخواهم پایین نشین آن باشم

کلوخی بر من انداخته نشد

که بخواهم در جوابش سنگی پرتاب کنم

به درشتی بمن سخنی گفته نشد

چرا سنگ ریزه ای در حوض تان بیندازم

همچو رودی پر خروش به برهوت اندیشه ام روان شدید

چرا آنرا به باتلاقی تبدیل کنم.

چون پرنده خوش خوانی بر شاخه های زندگی ام نغمه سرودید

چرا جغد محزونی باشم در خرابه های افکار پوسیده

شعله های آتش گرم دوستی تان در دلم زبانه کشید

چرا دودی به چشم تان باشم

چون نسیمی از مهربانی بر من وزیدید

چرا چون غباری از غم به دلتان بنشینم

آرامش کلام شما از هیجان روزم کاست

شرط انصاف نیست تا با فریاد های خشم آرامش تان را بهم بزنم

در مجلس دوستانه با صفای شما

جایی برای تلکه گیری های رندانه نیست

با من به دوستی سخن گفتید

آخر چرا سخن از قهر بگویم و کلامی به بی مهری 

نوروز ماندگار است، تا یک جوانه باقی‌ست

نوروز ماندگار است، تا یک جوانه باقیست
باقیست جمع جانان، تا این یگانه باقیست
باردگر بریدند نای و نواش اما
این ساز می‌ نوازد، تا یک ترانه باقیست
سینه به سینه گفتند کوتاه تا شود شب
کوتاه می‌ شود شب، وقتی فسانه باقیست
عید است و نامه دارم از من رسان سلامی
بشتاب ای کبوتر، تا آشیانه باقیست
گم کردمش نشانیش یک کوچه تا جوانی
پیداش کن پرنده! تا این نشانه باقسست
می‌چینمت دوباره از آسمان کرمان
پرواز کن ستاره تا بام خانه باقیست
نور نگاه کوروش، بر بردگان بابل
بعد از هزارها سال، در هگمتانه باقیست
زیباست حرف باران در کوچه‌ های تبریز
آواز مولوی هست تا یک چغانه باقیست
دود اجاق وصلی، کو در سفر برافراشت
بعد هزار منزل، در بلخ و بانه باقیست
در حیرتم که بعد از کشتار عشق اینک
در زیر سقف تاریخ، عطر زنانه باقیست
تازی و کینه‌توزی، جهل و سیاه‌ روزی
نفرین بر آن که عدلش با تازیانه باقیست
عصر دگر برآید، این نیز هم سرآید
گر نیستت یقینی، حدس و گمانه باقیست
یغماییان  ربودند محصول عمر ما را
بشتاب و کشت میکن تا چند دانه باقیست
افراط کرد و تفریط، این ساربان گمراه
ای کاروان سفر خوش راه میانه باقیست
علیرضا میبدی 

نوروز آمد, یکدانه ایران مان ، دردانه تارخ مان از راه رسید.


نوروز آمد,  یکدانه ایران مان ، دردانه تارخ مان از راه رسید.

نوروز عزیز را گرامی میداریم، چه خوش آمد و مثل همیشه و همه سال درست سر وقت قرارمان آمد. آمد آن عزیزی که هزاران سال است که می آید، سخاوتمندانه می آید و مهر و عشق و دوستی و ماندگاری برایمان به ارمغان می آورد.

 نوروز که میاید برایمان شادی و نشاط و بهار دلکش و دل نشین را با خود میاورد. زیستن و رستن و دوباره زنده شدن را با خود میاورد. بجز نوروز ما، هیچ کس و در هیچ جای جهان دیده و شنیده نشده که این چنین مرد و مردانه مانند نوروز ما سر قولش بیاید.

نوروز از هزاره های تاریخ آمد، یادگار چمشید، ماندگار و دردانه تاریخ آمد. قدم هایش بر روی چشم هامان و خاک راهش را با اشک شوق نمناک میکنیم و گرد و غبار راه را از تنش میشوییم.   

آری نوروز ماندگار باز هم همراه بهار از راه رسید، ساز و نقاره ها را بصدا در آوریم، رقصان و پایکوبان به استقبال کاروانش برویم. من که از شادی در پوست خودم نمی گنجیدم، سراسیمه و شادی کنان به پیشواز نوروز و بهار دویدم و با شوق کودکانه نوروز را در آغوش کشیدم بوسیدم و بوییدم.  نوروز عزیز اما،  اندکی خسته بنظر میرسید و کمی هم دل نگران.

از بهار شرح سفر را پرسیدم که با اندوهی آشکار گفت، راه پر خطر بود و سرما پر سوز، جاده ها سنگلاخ و نا امن. خطر حمله گرگ ها و شغال ها وجود داشت و ناله جغدان شوم نشسته بر خرابه های خرافات در شب خواب خوش را از چشمان شان ربوده بود.  روز ها هم نعره دل خراش عربده کشان چماق به دست در کوی و برزن شهر ها آرامش خیال شان را بر هم زده بود.

از بهار خواستم تا از دل نگرانی عمو نوروز برایم بگوید،  جواب داد،  طفلکی چل گیس که هنوز اسیر دیوان سیاه در قلعه سنگباران است و در انتظار پهلوانانی از نژاد گیو و رستم است تا از راه برسند و شیشه عمر ننگین دیوان سیاه را بر زمین بزنند و بشکنند و چل گیس را از دام این سیاه به سر های سنگ دل رها کند.

از بهار پرسیدم،  نسیم را دیدی؟

گفت آری دیدم و شبی را با سپیده و سحر و عمو نوروز را با نسیم گذراندیم. بهار گفت ، از برو بچه های کوی آزادی؛  امید، آرزو، دانا و دانش و فرزانه و فروغ  هم در جمع ما بودند که با حضور عمو نوروز در کنار گرمای آتش بجای مانده از مراسم چارشنبه سوری بسیار خوش گذشت.

از بهار پرسیدم نسیم قصد سفر به این دیار را نداشت؟

 بهار در جوابم گفت،  آری داشت او هم بهمین زودی ها از راه میرسد و در حالی که به قصد ادامه سفر به راه افتاده بود به دنبالش میدویدم  و کنجکاوانه از آمدن نسیم می پرسیدم.

از بهار پرسیدم نمیدانی نسیم چه وقت و کی میآید؟

بهار گفت, نسیم صبا هم در راه است و بهمین زودی ها از راه میرسد.

با صدای بلند فریاد زدم،  بهار،  ولی من از نسیم آزادی از تو میپرسم، او را دیده ای؟

با تردیدی در دل و نگاهی نگران سرش را به سمت من چرخاند و با صدایی خسته و آهی بلند در جوابم گفت،

وقتی دانا و دانش همراه با سپیده و سحر آمدند از آنها بپرس،  آنها بهتر میدانند که نسیم آزادی چه زمانی به این دیار میرسد.  


نمیدونم چرا فردا نمیاد!


نمیدونم چرا فردا نمیاد!

با خودم عهد کرده بودم که از فردا دیگه:

دروغ نمیگم

قسم نمیخورم

خالی نمیبندم

به کسی فحش نمیدم

چشم و هم چشمی نمیکنم

حسودی نمیکنم 
غیبت نمیکنم
بیشتر میخوانم و کمتر حرف میزنم

مهربان میشم

همه را دوست خواهم داشت

تو پارک ها به مردم سلام میکنم

اگر میتونم به کسی کمک میکنم

افتاده ای را دیدم او را بلند میکنم

اشکی رو گونه ای دیدم آنرا پاک میکنم

دل کسی را نمی شکنم 
ولی نمیدونم چرا فردا نمیاد؟ 

انسان بدون آزادی !



انسان بدون آزادی!

 وزیدن برای باد است  
اگر نوزد هوا دم کرده و خفقان است


 خیزش و خروش برای موج است  
اگر نخروشد در عدم است


 روان و جاری شدن برای رود است  
اگر جاری نباشد مرداب است


  پرواز برای پرنده است  
اگر پرواز نکند مرده است

در عجبم که انسان بدون آزادی چگونه پدیده ایست؟

نصیحت کردن یا راهنمایی نمودن

نصیحت کردن یا و راهنمایی نمودن
داشتم مطلبی را میخواندم که به کلمه "نصیحت" برخوردم و اندکی تآمل و ترمز فکری. فکر کردم که با شما عزیزان در میان بگذارم تا مقداری از نور دانشتان را به تاریکخانه ذهن من هم با اظهار نظر نه نصیحت بتابانید و اصطلا من را روشن بفرمایید.
به فرهنگ شادروان علی اکبر دهخدا (دخو) مراجعه کرد که معنی لغتی نصیحت را اینگونه شرح داده اند. "صحت و درستی است و نصح، همچنین به معنای وعظ به کار می رود، نصیحت از جانب خداوند و اولیاء برای دیگران به معنای موعظه، هدایت و مانند آن است". بنا بر این وقتی کسی را نصیحت مکنیم معنایش اینست که آنچه را من میگویم درست است و لاجرم اجرای آن باعث نفع و خیر خواهد شد و در مواردی هم تحکمی و لازم الاجرا میباشد. اشکال بیشتر کار در اینجاست که بطور سنتی کلمه نصیحت کردن توسط  بزرگتر ها بکار میرود و این گفته معروف را "که بچه جان من ترا نصیحت میکنم، حرف مرا گوش کن" را همه ماها  بارها شنیده ایم و عکس آن هم صادق نیست. هیچگاه شنیده نشده که کوچکتری به بزرگ سنی بگوید من ترا نصیحت میکنم.  نصیحت کردن عواقبی مثل تهدید و تنبیه هم بدنبال دارد. یاد گفئه آقای خمینی و آخوند های سفید و سیاه "دور از جان سگها " می افتم که مذمونی چنین داشت: من شما آقایان را نصیحت میکنم که دست از این کارهاتان بر دارید و الا فلان بهمان .. و حتا سالها قبل شاه را هم نصیحت کرده بود و  غیره.. به سراغ معنای انگلیسی اش رفتم  و تنها کلماتی را که پیدا کردم اینها بودند 
guidance, counseling, counsel, help, direction; information, instruction, enlightenment, advice
که برابر اطلاعات و آگاهی خود من در مکالمات روزمره بهیچوجه معنای مکالمه ای آن نصیحت کردن نیست بلکه بیشر معنای راهنمایی، مشاوره، کمک فکری، راه نشان دادن، آگاهی، روشنگری و نظریه دادن را میدهد. به دوست آمریکایی ام تلفن کردم و نظر ایشان را که درجه دکترا در مدیریت اداری دارند پرسیدم. ایشان هم تآیید کردند که چیزی به مفهوم "نصیحت" در ادبیات انگلیسی وجود ندارد. من که همیشه از نصیحت شدن و نصیت کردن بیزار بوده و هستم نه از کسی نصیحت میپذریم و حتی فرزندان خودم را هم هرگز نصیحت  نکرده ام و نخواهم کرد. 
از همه اینها گذشته راهنمایی و آگاهی و مشاوره را زمانی باید  داد که درخواستی رسیده باشد و نه به منبر برویم و شروع به نصیحت کنیم. در حقیقت معنای نصیحت در ادبیات فارسی نوعی تحقیر و توهین هم ممکن است تفسیر و تعبیر شود بدین معنا که تو نمیفهمی بگذار من برایت بگویم، یا تو عقلت نمیرسد من بیشتر میفهمم و  اگر حرف و امر مرا گوش نکنی به فلاکت می افتی. نصیحت کردن ریشه در فرهنگ منحط آخوندی دارد و غیر از این نیست چرا که تمام موعظه و پند آخوند ها جنبه تحقیری انسان ها را در بر دارد. هرگز کسی را نصیحت نکنیم بلکه با هم مشاوره و تبادل نظر نمائیم. 

نانو تکنولوژی یا فن آوری نانو مواد ها

نانو تکنولوژی یا فن آوری نانو مواد ها  
نانو به معنی یك میلیاردم واحد آن مقیاس است.برای مثال یك نانومتر معادل یك میلیاردم متر است. با توجه به اینكه یك سلول بدن بیش از صدها نانومتر است می توان به كوچكی این مقیاس پی برد. از آنجایی كه علوم نانو بخش وسیعی برگرفته از مباحث شیمی، فیزیك، بیولوژی، پزشكی، مهندسی و الكترونیك را در بر می گیرد،‌گروه بندی آن بسیار پیچیده است.
نانوتكنولوژي به عنوان يك فناوري قدرتمند، توانايي ايجاد تحول در سيستم هاي جديد آزاد كننده دارو براي درمان بيماريها، ابزارهاي جديد بيولوژي سلولي و مولكولي، امنيت زيستي و تضمين سلامتي محصولات كشاورزي و غذايي و توليد مواد جديد مورد استفاده براي شناسايي عوامل بيماريزا و حمايت از محيط زيست مي باشد.
انجمن ملي نانوتكنولوژي كه يك نهاد دولتي در كشور امريكا مي باشد ، واژه نانوتكنولوژي را چنين توصيف مي كند: “تحقيق و توسعه هدفمند، براي درك و دستكاري و اندازه گيريها مورد نياز در سطح موادي با ابعاد در حد اتم”، مولكول و سوپرمولكولها را نانوتكنولوژي مي گويند. اين مفهوم با واحدهايي از يك تا صد نانومتر، همبستگي دارد. دراين مقياس خصوصيات فيزيكي، بيولوژيكي و شيميايي مواد تفاوت اساسي با يكديگر دارند و غالبا اعمال غير قابل انتظار از آنها مشاهده مي شود.
در سيستم كشاورزي امروزي، اگردامي مبتلا به يك بيماري خاص شود، مي توان چند روز و حتي چند هفته يا چند ماه قبل علائم نامحسوس بيماري را شناسايي كنند و قبل از انتشار و مرگ و مير همه دام ها  دامدار را براي اخذ تصميمات مديريتي و پيشگيري كننده آگاه كند و بنابراين مي توان نسبت به مقابله با آن بيماري اقدام نمايد. نانوتكنولوژي پتانسيل بالايي را براي شناسايي و ريشه كني عوامل بيماري زا دارد. نانوتكنولوژي امكان استفاده از سيستمهاي آزاد كننده داروئي را كه بتواند به طور طولاني مدت فعال باقي بماند، فراهم مي كند.
به عنوان مثال با استفاده از سيستمهاي آزاد كننده دارو، مي توان به ايمپلنت هاي مينياتوري نانو در بدن اشاره كرد كه نمونه هاي بزاقي را به طور مستمر اندازه گیری و كنترل مي كنند و قبل از بروز علائم باليني و تب، از طريق سيستمهاي هشدار دهنده وسنسورهاي ويژه، مي تواند احتمال وقوع بيماري را مشخص و سيستم خاص ازاد كننده دارو معيني را براي درمان موثر توصيه كنند. این امکان توسط رسپتور ها و اینسپکتور ها انجام میپذیرد.
روش های موجود در سطح نانو، قابليت تشخيص و درمان عفونت،اختلالات تغذيه اي و متابوليكي را دارا مي باشد. سيستمهاي سنتتيك رها سازي دارو مي تواند خواص چند جانبه براي حذف موانع بيولوژيكي در افزايش بازده درماني دارويی مورد استفاده و رسيدن آن به بافت مورد هدف را ممکن سازد كه از جمله اين خواص مي توان به موارد ذيل اشاره كرد.
1- تنظيم زماني مناسب براي استفاده و آزاد سازي دارو
2- قابليت خود تنظيمي برای مقدار و زمان مصرف دارو
3- توانايي برنامه ريزي قبلي و پیش بینی برای نوع بهتر دارو بنابراين در آينده نزديك پيشرفتهاي بيشتر تكنولوژي امكانات زير را فراهم مي كند
1- توسعه سيستمهاي سنتيتيك رها سازي داروها،پروبيوتيكها و مواد مغذي
2- افزايش سرعت شناسايي علائم بيماري و كاربرد روشهاي درماني سريع
3- توسعه سيستمهاي رها سازي اسيدها و كاربرد نانومولكولها در توليد واكسنها و تشخيص بيماري ها و فعال شدن تدريجي ماده موثر همراه با اين نانوذرات در بدن براي از بين بردن و تخريب سلولهاي سرطاني
محققان دانشگاه رايس در هوستون آمریکا مراحل مقدماتي كاربرد نانوشل ها را براي تزريق به جريان خون ارزيابي كردند. اين ذرات نانو به گيرنده هاي غشا سلولهاي سرطاني متصل مي شوند و با ايجاد امواج مادون قرمز باعث بالا رفتن دماي سلولهاي مذكور به 55 درجه و تركيدن و از بين رفتن تومورهاي موجود مي گردند. همچنين نانوپارتيكل هايي كه از اكسيدهاي آهن ساخته مي شوند، با ايجاد امواج مغناطیسی در محل استقرار سلولهاي سرطاني باعث از بين بردن اين سلولها مي شوند. همه اینها توسط نانو مواد ها در بدن خود به خو انجام میپذیرد.

من و تو باید ما بشویم.

من و تو باید ما بشویم.
من بر این باورم که انسان هایی که به مرتبه ای والا از درک واقعیت های موجود در زندگی اجتماعی رسیده اند و به درجه ای از توانایی فکری برای برقراری ارتباط درست برمبنای قوائد مورد قبول بشری نائل گردیده اند میتوانند ادعا کنند که در راه انسان بودن و انسانیت گام بر میدارند.  این راه چه از محراب و منبر بگذرد و چه از میکده چنانچه از بستر خود خواهی و بهیچ انگار نگاشتن نظرات و افکار  انسان های دیگر بر نخاسته باشد راهی بسوی تعالی و آرامش اجتماع خواهد بود.  منشاء باور های عقیدتی انسانها هر چه میخواهد باشد مهم آنست که ما چگونه و از چه راهی میخواهیم به آرزو و آمال خود که همان سعادت بشری است  برسیم. اگر در راه رسیدن به آرامش و کعبه های آمال خودمان حتی پا بر یک قطره خون از انسانی که ما هیچ حقی در گرفتن جانش را نداریم بگذاریم و یا تلاشی برای پیدا کردن مجرم نکنیم تمام تلاش ما بر هدر میرود و از درجه انسانی مان به قعر فلاکت می افتیم. اگر تنها بر اصول برابری و مساوات انسانها  اعتقاد داریم چگونه میتوان قبول کرد که رای به پای مال کردن حق هر چقدر کوچک دیگری صادر کنیم. چه کسی میتواند ادعا کند که خون من از خون دیگران رنگین تر است و بر آنچه من ایمان دارم همانست که همگان میباست بر آن باشند و اگر نباشند مستوجب عذابند. ادعای آنکس که خود را صاحبقران، فقیه، نایب کردگار و عالِم جهان هستی میداند با چه مععار و ملاکی سنجیده میشود؟ آن رای و اختیار را از چه کسی گرفته و صلاحت آن شخص یا اشخاص در چه بوده. حتی اگر ادعا کند بر مصدر رای 99 در صدی ملت نشسته باشد باید بدانیم از چگونه ملتی با کدام مشخصات و مختصات و واجدین کدام شرایط علمی، فرهنگی و کار مفید اجتماعی بوده است.
آیا هیتلر و لنین و مائو و خمینی منتخب مردم نبودند پس چه شد که حتی با رای همگان و جمهور مردم هم بشریت راه بجایی نبرد و به تنها به مقصد نرسید که بیشتر گمراه شد. همین یک مثال حد اقلی میتوتند بر یک ادعای محکم و قوی مهر حقیقت بزندکه وقتی خانه را بر یک ستون بنا نهادیم خیلی زود آن ستون فرسوده میشود و فرو میریزد بخصوص که با خانه جامعه بشری سر و کار داریم.    
 گذشته تاریخ عمر بشر بر این واقعیت گواهی میدهد که هیچ راه حلی تا کنون نتوانسته انسان را از سرگردانی و غرق شدن در گرداب معضلات و مشکلات زندگی اش نه تنها نجات که اندکی از آن را کاسته باشد. آیا کسی چنین فرد و یا فرمولی را سراغ دارد و اگر آری چگونه میتواند به ثابت کرد که فرمول کاگشا باشد. هیچ دلیلی در دست نیست که یک انسان به تنهایی توانسته باشد چنین گره کوری و کلاف سر در گمی از مشکلات زندگی بشر را باز کرده باشد. هیچ دلیلی هم در نیست که یک نفر بتواند چنین کاری را در آینده انجام دهد. کنفسیوس، افلاطون، ارسطو و سقراط، فارابی، کانت و دکارت و فرنسیس بیکن و روسو و دیگران کجایند تا ببیند که بر سر من و ما چه رفت و چه میرود. افسانه 124 هزار پیامبر را شنیده ایم و در مدت زمانی برابر با 4000 هزار سال قول و قرار های ادیان را هم نجربه کرده ایم. آیا شکی وجود دارد که ادیان نه تنها انسان را بر ساحل نجات رهنمون نکرده اند بلکه بر مشکلات و گرفتاری های "بندگان" و پیروان شان اضافه کرده اند؟
  جنگ هفتاد و دو ملت همه را عذر بنه  - چون ندیدند حقیقت ره افسانه زدند
آیا حال و روز مان از هزار سال پیش بهتر است؟ اگر بسوی صنعت و تکنولوژی پیشرفته گام بر داشته ایم آیا ذره ای از مشکلات همزیستی مان کاسته شده؟   آیا اعصاب و روان راحتی و اخلاق بهتری داریم؟ کمتر کار میکنیم و بیشتر استراحت؟. شادی هامان بر غم ها مان افزون تر شده؟  سلامت تن و جسم و جانمان چی؟
دوستان،  من هیچ راه دیگری را سراغ نداریم مگر اینکه من و تو ما شویم. دخیل بستن بر کدام مبداً و منبع میتواند از قهر و آشتی های ما جلوگیری کند؟ از کینه ها و دلخوری ها و دشمنی هامان بکاهد  نتها راه عشق و محبت بهم دیگر، مهر ورزیدن و همزیستی مسالمت آمیز راه نجات ماست. همفکر و همراه و همدل و غمخوار هم باشیم. بردبار و با سخاوت با اخلاق باشیم. پوزش خواهی را کسر مقام خود ندانیم. بیاموزیم و آموزش بدهیم، مهربان باشیم و گشاده روی، خرد و دانایی را پیشه کنیم و با هم باشیم تا بهتر بتوانیم.