Jun 13, 2018

جمهوری یا پادشاهی پارلمانی، کدامیک؟

جمهوری یا پادشاهی  پارلمانی، کدامیک؟
بیش از یک قرن است که ما ایرانی ها بر سر نظام حکومتی در ایران جر و بحث کرده و گاها یقه همدیگر را هم گرفته ایم که جمهوری خوبست یا پادشاهی. زیاد در گیر ریشه های چند هزار ساله تاریخی سلطنت که از چه زمانی شروع شدند نمیشوم.  اما به گونه ای بسیار مختصرعرض میکنم که ما ایرانی ها به گواهی تاریخ، دوران سلسله ماد ها را آغازی بر  حکومت های پادشاهی در جهان میدانیم و با این مقوله پادشاهی آشنایی کامل داریم. حتی اگر چند قدم به عقب تر از دوران ماد ها بر گردیم برابر قول فردوسی بزرگ که در شاهنامه خود را سخنگوی دهقان معرفی میکند و از دوران قبل از باستان حماسه های تاریخی را که سینه به سینه به او منتقل شده برای ما به نثر شعر میکشد این دوران  به زمان سلسه های پیشدادیان و کیانیان میرسد به پادشاهی هوشنگ که آنرا به 6 یا 7 هزار سال پیش تخمین میزنند و هوشنگ اولین پادشاه را معادل حضرت آدم در افسانه های دینی میدانند.
اما در اروپا، اندیشه جمهوریخواهی برای نخستین باردریونان باستان و دردمکراسی آتن توسط ارسطو براساس فلسفهٔ شهروندان آزاد با حقوق مساوی برای انتخاب شدن و انتخاب کردن وبا حق قضاوت نمودن بناگذارده میشود و مسیر خود را تا به امروز با پیچ و خم های فراوان طی کرده است. جمهوری های اروپایی از دل کتاب های دوران باستان و از درون مجلس سنای آتن در یونان و بعد ها هم سنای رُم و بعد از انقلاب کبیر فرانسه بیرون آمدند.
سردمداران نظام حکومتی جمهوری در اروپا از ماکیاول شروع میشود و با استدلال های هویس، روسو، منتسکیو و جان آدامز و سپس معاصرینی مثل فریدریش ون هیک، بنجامین کنستانت، جان پوکوک، فیلیپ پوتی …  ویژگی‌ هایی‌ بر آن قائل میگردند که ابعاد انساندوستی جهوریخواهی  را متعالی  میسازد
دوران  جمهوری ها در منطقه خاور میانه اما، سرنوشتی شوم داشته و دارند. بدون تعصب و با توسل به واقعیت های موجود و رویکرد به منابع تاریخی، موارد زیر به آگاهی شما آقای خشایار شا میرسد
جمهوری های خاور میانه ای با وجود تمام موارد و سوابق و منابع موجود که د ر بالا ذکر شد از دل کودتاهای خونین مصر و عراق و سوریه و لیبی و در قسمت شرقی تر در پاکستان و آنگاه افغانستان در آمد و بدبختانه در نوع اسلامی اش با انقلاب خنجر و خون در ایران جمهوری اسلامی شکل گرفت
توان اندیشه و میدان دید تفکرمردمان را میبایست در مقایسه با شرایط زیست محیطی آنها بر رسی کنیم تا دریابیم، آیا در کشورهای خاور میانه به دلیل وجود نظام های دیکتاتوری موجود وکمبود منابع تعلیم و تربیت و رشد و ارتقاء توان تفکر و اندیشه مردمان کشورهای منطقه قادر هستند حکومت جمهوری دموکراتیک و سکولاری را  بر سر کار بیاورند و آنرا تبدیل به دیکتاتوری های  آخوندی و صدام حسینی و حافظ و بشار اسد و قذافی و بوتو و ببرک کارملی نکنند؟
اگر این توان و هوش و ذکاوت را در مردمان کشور های منطقه سراغ داریم آیا میتوان با همان منطق و تعبیر و تفسیر بر این باور بود که همان مردمان  قادر خواهند بود نظام پادشاهی پارلمانی داشته باشند که شاه در آن قدرت اجرایی نداشته باشد و اداره امور مملکت و حاکمیت را بدست نخست وزیر و دو قوه قانونگزاری و قضائیه سپرد تا برمحتوای دموکاتیک آن نظام نظارت کنند و اجرای قوانین را بطور عادلانه اجرا نمایند.
بطور خلاصه تر، اصطلاح یک بام و دو هوا را پیش رو قرار دهیم که یک جا مردم قادر هستند که حکومت جمهوری با محتوای دموکراتیک داشته باشند، در جای دیگر همان مردم توانایی داشتن حکومت پادشاهی پارلمانی با محتوای دموکرتیک را ندارند.
در تاریخ 70 ساله بعد از جنگ جهانی دوم و فروپاشی امپراتوری عثمانی،  پادشاهی های سوریه و عراق و اردن و عربستان، کویت، بحرین و تونس و الجزایر و مراکش تشکیل شدند. جمهوری های اسرائیل و لبنان هم در بین سالهای 19545 تا 1950 تشکیل شدند. در میان دو کشور با سیستم جمهوری تنها اسرائیل راه دموکراسی را طی نمود و لبنان هیچگاه حاکمیت واحد و منسجمی نداشته است.
در کشورهای خاور میانه و شمال آفریقا و حوزه خلیج فارس؛ لیبی، تونس، الجزایر، مصر، سوریه و عراق با کودتاهای نظامی به حکومت های جمهوری دیکتاتوری تبدیل شدند و تقریبا مادام العمری شدند. کشورهای اردن و مراکش وعربستان و بعدا کویت و بحرین و امیر نشینان حوزه خلیج فارس هم با نظام های پادشاهی راهی میان دموکراسی و سنت گرایی دینی راطی نمودند که در ماهیت و محتوا به مراتب دموکرات تراز کشورهای  کودتا زده با نظام های جمهوری بودند.
نتیجه اینکه نظام های جمهوری در کشور های مناطق ذکر شده سرنوشتی خونین و سیستم های دیکتاتورتر در مقایسه با کشور های نظام پادشاهی در مناطق مذکور داشته اند که اگر جمهوری های پاکستان و افغانستان و کودتا های این دو کشور را هم اضافه کنیم سرنوشت جمهوری ها بسیار اسف انگیز و خونین تر میشود و برغصه قصه ما میافزاید.   

انتقام از تاریخ ، یا انتقاد از خود - نگرشی بر زندگی سیاهپوستان در آمریکا


انتقام از تاریخ ، یا انتقاد از خود
نگرشی بر زندگی سیاهپوستان در آمریکا
پیش در آمد:
قرن هفدهم میلادی سر آغاز فصلی در تاریخ زندگی بشر بر روی زمین است که شمشیر ها غلاف میشوند و دود و باروت جای شمشیر را میگیرد. صنعت کشتیرانی پای میگیرد و پاروها از میان میروند و پره های آهنی جای پارو زدن ها را میگیرید. موتور های دودی کشتی ها را بر روی آبهای اقیانوس ها روانه دور دنیا میکند و رقابت های جهانگردی برای صدور ابزار و آلات صنعتی  و انباشت سرمایه ها اوج میگیرد. جنگهای منحصر به زمین خاکی به آبهای اقیانوس ها هم کشیده میشوند و به کشور اتازونی که زمان های پیش در ایران بنام ینگه دنیا نیز نامیده شد میرسد. اتازونی از واژه فرانسوی  گرفته شده  است که در قرن شانزدهم میلادی ( 1504)  به واسطه کشف این قاره توسط امریکووسپوچی ایتالیایی بعدا به «ایالات متحده آمریکا» تبدیل میشود و نخستین بار در یازدهم ژوئیه سال ۱۷۷۸ میلادی از نام آمریکا برای این کشور استفاده شد و از آن زمان تاکنون  جاری بوده است.
États-Unis
 با کشیده شدن پای اروپایی ها بخصوص فرانسه و اسپانیا در کار کشت و زرع پنبه و گندم و تنباکو در جنوب آمریکا،  و انگلیس با وارد کردن صنعت مدرن آنروز در شمال قاره آمریکا نیاز به کار و کارگر بدنی شدیدا در این کشور حاصلخیز احساس میشود و تجارت آنچه بعدا "برده داری" نامیده شد رونق میگیرد. تجارت اسیر کردن سیاهپوستان در قاره آفریقا و فروش آنها در بنادری در همان قاره به تجار و ثروتمندان اروپای آنزمان و ورود آنها به خصوص به قاره آمریکا برای کار در مزارع پنبه و گندم، توتون در جنوب بسیار سود آور بود،  تا آنجا که خود آفریقایی های قدرتمند و ملاکین بزرگ و تجار محلی دست در دست اروپایی هایِ برده فروش در این خرید و فروش سود آور و در آغاز قرن هفدهم با خریداران برده همدست شدند و دست خود را بخون هم رنگان خود آغشته نمودند. هنگامی که اروپائیان استعمار در قاره آمریکا را آغاز کردند، بردگان را برای کار کردن در مزارع و معادن جدید از آفریقا بدانجا بردند. بین سالهای 1500 تا 1800 میلادی در حدود 15 میلیون سیاهپوست آفریقایی به قاره آمریکا انتقال یافتند.  تجار و ملاکین برده فروش که خود آفریقایی بودند سیاهپوستان را از غرب آفریقا می خریدند و یا به هنگام جنگ و یا شبیخون هایی که برای شکار آنان صورت می گرفت، آنها را به اسارت در می آوردند. تقریبآً از هر 5 برده یک نفر در مسیر گذرگاه میانی می مرد، و پرتغالیها کشتیهای حامل برده خود را
 یا تابوت می نامیدند.  tumbeirus.
فاجعه ورود برده ها با کشتی های عظیم و زجر و شکنجه آنها در کشتی و محروم بودن آنها از تمام مزایای انسانی و حتی محرومیت از همخوابگی با زنان سیاه پوست که ورود آنها برای جلوگیری از زاد و ولد به آمریکا غدغن بود صفحات تاریخ برده داری را به خون آغشته کرده است. جای شرم و ننگ و نفرت انسانیت است که چنین جنایت عظیمی در تاریخ زندگی بشر توسط اروپایی های جهانگشا انفاق افتاده و خون سیاه پوستان برده را با خون سفیدپوستان زیر تیغه گیوتین کلیسا در همان زمانها مخلوط نمودند.
سخن کوتاه از تاریخ بلند 500 ساله برده داری اینکه، در سال 1607 میلادی اولین کشتی حامل "برده" ها از بنادر لووندا و المینا در غرب جنوب غرب آفریقا در بندر شهر چارلستون در ایالت کارولینای جنوبی پهلو گرفت.
برده‌ داری در آمریکا عملی قانونی بود که در قرن های ۱۷ تا ۱۹ میلادی در ایالات متحده توسط اروپایی ها انجام می گرفت.‌ برده‌ داری پیش از آن نیز تحت استعمار بریتانیا و اسپانیا انجام می‌شد و بعدها در مستعمرات سیزده‌ گانه در زمان اعلامیه استقلال ایالات متحده در سال ۱۷۷۶ میلادی (۱۱۵۵ خورشیدی) نیز برده‌ داری رسماً ادامه یافت. پس از جنگ‌های داخلی تمایلات ضد برده ‌داری به ‌تدریج در ایالات شمالی آمریکا گسترش پیدا کرد اما در جنوب، توسعه‌ی سریع صنعت پنبه در سال های ۱۸۰۰ باعث شد که ایالت‌های جنوبی به شدت متکی به برده‌ها شوند و بکوشند تا آن را در سرزمین‌های غربی آمریکا نیز گسترش دهند.  
هر چند تجارت بین‌المللی برده در سال ۱۸۰۸ میلادی (  ۱۱۸۷خورشیدی) ممنوع شد اما تجارت داخلی در آمریکا همچنان ادامه یافت و باعث شد تا جمعیت برده‌ها تا پیش از ممنوعیت برده‌داری به چهار میلیون نفر برسد. در سال ۱۸۶۰ میلادی ( ۱۲۳۹خورشیدی) از میان ۱،۵۱۵،۶۰۵ خانواده‌ای که آزادانه در پانزده ایالت زندگی می‌کردند نزدیک به ۴۰۰ هزار خانواده (تقریباً یک چهارم) برده داشتند که مساوی با ۸٪ کل خانواده‌های آمریکایی در آن زمان بود. هر چند پس از شکل‌گیری ایالات متحده برخی از رنگین‌ پوستان آزاد بودند اما وضعیت برده بودن بیشتر با رنگ پوست افرادی شناخته می‌شد که تبار آفریقایی داشتند. این مسأله باعث شد که نظامی قانونی به وجود آید که در آن نژاد نقش اصلی را بر عهده داشت. تا اینجای تاریخ هیچ خبری از وجود احزاب دموکرات و جمهوری خواه نبود و اتفاقا بیشترین نفوذ و افزایش برده داری توسط ملاکین سر زمین های جنوبی که بعدا اکثریت حزب موکرات را تشکیل دادند صورت گرفت.   
بالاخره هنگامی که آبراهام لینکلن جمهوری خواه  با شعار برچیدن برده‌ داری در انتخابات سال ۱۸۶۰ (۱۲۳۹) به پیروزی رسید، بعدها در دسامبر ۱۸۶۵ (آذر ۱۲۴۴) متمم سیزدهم قانون اساسی رسماً نهاد برده‌ داری را در ایالات متحده غیر قانونی اعلام کرد.
آما، از زمان الغای برده داری در آمریکا و از زمان تصویب اصلاحیه قانون اساسی مبنی بر تساوی حقوق بین تمام ملیت ها با رنگ و نژاد مختلف ساکن در این کشور 158 سال میگذرد ولی متاسفانه هنوز مبارزات ضد نژادی بین سیاه و سفید در قلب و مغز سفید پوست و سیاه پوست آمریکایی وجود دارد.
جنبش حقوق مدنی سیاهپوستان آمریکا درسالهای ۶۸-۱۹۵۵ شامل یک سری جنبش‌های اجتماعی در ایالات متحده است که هدف آنها پایان دادن به تفکیک و تبعیض نژادی علیه آمریکایی‌های سیاهپوست و برخورداری سیاهان از حق رای دادن در قانون اساسی بود. مبارزات سالهای بین ۱۹۵۵ تا ۱۹۶۸ این جنبش به ویژه در جنوب آمریکا (اکثرا دموکرات ها) ماهیت خود را عمدتاً از مبارزات مقاومت مدنی گرفت و اقداماتی چون تظاهرات پرهیز از خشونت و نافرمانی مدنی باعث دستیابی سیاهپوستان آمریکایی به بخش دیگری از حقوق مدنی خود شدند.  در میان همه مبارزان این جنبش مدنی شهامت خانم روزا پارکس، بانوی شجاعی که در صندلی مخصوص سفید پوستان در اتوبوسی نشست و از جای خود بلند نشد مگر به ضرب و زور پلیس، و همچنین مبارزات دکتر مارتین لوتر کینگ قابل ستایش ویژه است.
اگر تا اینجای مطلب را به عنوان مقدمه خیلی کوتاه از جنایت و جنبش 500 ساله  یک دوره سیاه تاریخی از این قلم میپذیرید، توجه شما را به موضوع "در آمریکا چه میگذرد"  جلب میکنم.
دوران زندگی تمام افراد بشر در روی این کره خاکی همراه با فراز و فرود هایی بوده که طبیعتا زندگی سیاه پوستان را هم در بر میگیرد. مگر نه اینکه ایران ما و مردمان ما توسط هجوم و قتل و غارت تازیان  و مغول ها و ترک های غز و سلجوق سر سپرده به خلافت بغداد و افاغنه و غیرو بار ها به خاک و خون کشیده شدند.  مگر نه اینکه آغا محمد خان قاجار 70 هزار جفت چشم از مردمان کرمان را در آورد و مگر نه اینکه ایرانیان در دوران صفوی و قاجار کمتراز بردگان سیاهپوست شکنجه نشدند و بیشتر زجر کشیدند،  و آنهم در کشور خودشان.
پس چگونه است که ملت های ساکن مناطق دیگر دنیا تمام این جنایت ها را پشت سر گذاشتند و به زندگی نکبت بار خود ادامه دادند و با وجود تمام تنگناهای سیاسی و اقتصادی سوختند و ساختند. مگر خون سیاه پوستان آمریکا که اینگ از زندگی مرفه تری در مقایسه با تمام ملل تحت ستم دولت های جنایتکار به زندگی گوسفندی تن داده اند رنگین تر است. قانون برده داری در آمریکا 158 سال پیش ملغا شد و جامعه آمریکا بطور یکدست سیاه و سفید در سال 1968 (50 سال پیش) از تمام حقوق مدنی مساوی برای کار مساوی، استعداد مساوی، و همزیستی مسالمت آمیز سیاسی و انتخاب کردن و انتخاب شدن برخوردار شدند. تحصیلات تقریبا مجانی برای سیاهپوستان، استفاده از کوپن های غذایی برای خانواده های کم در آمد و اختصاص فرصت های مساوی برای احراز مشاغل بین سیاه و سفید و در مواردی هم حتی امتیاز بیشتر برای سیاه پوستان از مزایایی است که حتی سفید پوستان از آن بهرهمند نیستند.
کشور آمریکا که معروف است به "عمری کار" یعنی هر فردی از هر جای دنیا که پایش به این مملکت باز میشود و اینجا را هم آخر خط میداند و برای بعضی ها هم سرزمین موعود و بهشت برین است باید کار کند و طبیعتا هم از امکانات رفاهی که برای همگان و بطور مساوی وجود دارد برخوردار است. آمریکا بنام سرزمین موقیعت ها مساوی  و نا محدود شناخته شده است .
Equal opportunity and sky is the limit
تمام کار طاقت فرسا در این کشور را مهاجرین آمریکای جنوبی انجام میدهند و این شامل کارگر ساده درمزارع، کارهای کمر شکن ساختمان سازی، جاده سازی، کارخانجات و جدأ کارهای سخت و عرق گیر میباشد. سیاه پوست آمریکایی دست به هیچکدام از این کارهای سخت نمیزند چون آمریکا را ارث پدری خود میداند. بدون اغراق و به تایید بسیاری از سیاهپوستان پر کار و زحمت کش و موفق جامعه سیاهپوستان که در اقلیت بسیار پایین از جامعه 36 میلیونی سیاهپوستان آمریکا هستند و از آنجمله آقای بیل کازبی (چهره موفق تلویزیونی برنامه برای بچه ها که بزیر کشیده شد) اکثریت سیاه پوست آمریکایی نمیخواهند کار کند، نمیخواهند از مزایای قانونی که برای سلامت همگان است اطاعت کند، نمیخواهند از امکانات تحصیل رایگان استفاده کنند و دأئما با پلیس آمریکا در جنگ و ستیزهستند و حتی نمیخواهند رای بدهند. بیل کازبی سیاهپوست موفقی که اینک دچار درد پیری است و مشکلی هم از دوران طلایی کار در تلویزیون در رابطه با بر خورد با خانم ها گریبانگیرش شده، در کتابی بنام
Come on people, from victim to victor
به موارد زیر اشاره میکند و مینویسد؛  سیاهپوست آمریکایی حال از خانه بیرون رفتن و رای دادن را ندارد، در یک شهری که 70 در صدش سیاهپوست هستند شهردارش از سفید پوست ها انتخاب میشود چون سیاه پوست رای نمیدهد. در مدارس آمریکا 75 در صد ترک تحصیل کرده ها را فرزندان سیاهپوست ها تشکیل میدهد. آمار طلاق و تک سرپرستی
Single parent
در خانواده های سیاهپوست ها غوغا میکند. تعدد فرزندان طاقت پدر و یا مادر را برای اداره خانواده طاق میکند. فاجعه کشته شدن 95 در صدی سیاهپوستان به دست خود سیاهپوستان درد بزرگ جامعه سیاهپوست آمریکایی میباشد. سیاه پوست امریکایی نمیخواهد باور کند که دوران برده داری 158 سال از عمر نحسش میگذرد و در ذهن خودش هنوز خودش را برده میداند و میخواهد از تاریخ انتقام بگیرد. سیاهپوست آمریکایی باید فراموش کند که برده بوده است مانند ما ایرانی ها که فراموش کرده بودیم چه جنایتی اعراب بر سرمان آوردند. سیاهپوستان بجای ممانعت و سرپیچی و لجاجت از دستور پلیس برای اجرای قانون باید خود مجری قانون باشند کما اینکه اکثریت رؤسای پلیس شهر های بزرگ سیاهپوستان خوش نام و خوب سیرت و سخت کاری هستند که جانشان را برای حفاظت جامعه و دموکراسی بدون رقیب در دنیا بر کف میگذارند و هر روز خطر را بجان میخرند تا شهروند آمریکایی از خطر در امان باشد. پلیس برای حفاظت از تظاهرات سیاه پوستان در خیابان حاظر است و سیاهپوستی با گوشودن آتش تک تیر انداز خون 5 نفر سفید پوست را بر زمین میریزد. نفرت بر تفکری که نمیخواهد خودش را عضوی از جامعه مدنی بداند و در تار گندیده افکار برده داری خود میلولد.
آری بجای انتقام از تاریخ  باید بخودمان انتقاد کنیم و خودمان را در مقابل تاریخ مسئول  و مقید بدانیم نه با تیر جهل و افکار برده داری بجان تمدن بشری بیافتیم .
باری دوستان، من همانقدر که قلبم سوختهِ جنایت های تاریخ برده داری و حکومت های جبار مذهبی و جنایات کلیسای قرون وسطایی است، همانقدر و بیشتر احساس درد میکند که ببینم خون محافظان آزادی و مبارزان راه مدنیت بدست کسانی بر زمین سرد یخ زده تاریخی میریزد که به جای انتقاد از خود میخواهند از تاریخ انتقام بگیرند.