May 11, 2018

حرف هايی در تنهايی



حرف هايی در تنهايی

وقتی صدای پاتو شنيدم دلم از جا کند که پا روش نذاری
نگامو که به تو دوختم، بند  بند دلم از هم  پاره شد 
وقتی به تو خيره شدم دلم مات و مبهوت ماند
گل رو تو که ديدم زمستونم بهار شد 
باران اشک هات که جاری شد خزان عمرم فرا رسيد
توفان نگاهت خانه دلم را خراب کرد
لبخند شيرين تو شور عشق به دلم انداخت
ستاره دلم تو سياهی چشات سو سو ميزنه
وقتی از پيشم رفتی، دلم را تو قفس سينه حبس کردم که دنبالت نياد
وقتی قدم رو چشم هام گذاشتي همه دلتنگی هامو گلدمال کردی
وقتی به سفر رفتی کاسه آب چشم ها مو ريختم پشت سرت
وقتی دلم هواتو ميکنه ، اونو به صحرای خيالت می برم
جای خالی تو کاسه صبرم رو لبريز کرد 
وقتی رفتی چمدان خاطراتت را جاگذاشتی
وقتی از پیشم رفتی، زانو هامو بغل کردم
دلم را که به دريای خيال تو زدم  همه غصه هام غرق در آب شد 
سيل اشک هات که جاری شد خانه دلم را آب برد
گرد باد نگاهت آلونک دلم را از جا کند
ماه رويت را که ديدم روزه نگاهم را شکستم
وقتی باد موهاتو پریشون کرد، دلم تو هوا پر پر شد
امواج نگاهت دلم را با خودشون بردند
برق نگاهت آتش به خرمن دلم زد 
طنين صدات طفل دلم را از خواب پراند
دست هامو که دورت حلقه کردم گره دلم باز شد 

فرهنگ چیست و تفاوت آن با تمدن چگونه است


فرهنگ چیست و تمدن چگونه مقوله ایست
مفهوم فرهنگ در ادبيات جهانى، بطور سنتی در برگيرنده دستاوردهاى تاريخى گروه هاى انسانى است که بطور دسته جمعی در یک مکان جغرافیایی زندگی کرده اند که در هنر، مذهب، علم، بازى ها، مراسم، سنت ها با هم مشترکاتی دارند. انسان متفکر است پس فکر میکند و نا گهان در میابد که چیزی میخواهد و به دنبال آن میرود و این آغاز کار است.  
تمدن اما آن بخش از محيط زيست خود آفريده انسانی است که مجموعه ای از قراردادهای اجتمایی را در بر میگیرد که انسانها توافق میکنند بر آن پایه با همدیگر همزیستی مسالمت آمیز داشته باشند و کسی را بر حقوق دیگری حقی نیست که لاجرم دست به ایجاد بناها، شهرها، ابزار کار میزنند چون بر اساس آن توافق میبایست امنیت کاری و زندگی داشته باشند.
تا آغاز قرن 18 فرهنگ و تمدن مفهومی یگانه داشتند ولی از آنجا که فرهنگ ها پیشرفته تر از تمدن ها بودند و آنهم بدلیل جنگهای صلیبی و کشت وکشتارهای و لشکر کشی ها انسان را از پرداختن به تمدن سازی باز داشته بود. از آن پس بود که راه تمدن و فرهنگ از هم جدا شد و به دو مقوله کاملا متفاوت بحساب آورده شدند. تمدن و فرهنگ میبایست دوش بدوش و با هم در راستای زندگی ما انسان ها رشد و حرکت کنند هرگاه توقفی و شکافی ما بین فرهنگ و تمدن بوجود آید جامعه بشری دچار نقصان های عظیم اجتماعی خواهد شد.  من معتقدم که تمدن قبل از فرهنگ میاید چون تمدن را انسانها و در جمع میسازند ولی فرهنگ ها خود بخود و بوسیله افراد و در زمان و مکان مشخص بوجود میایند. 
تا قبل از حمله اعراب به ایران کشور ما از تمدنی بسیار پیشرفته بر خوردار بود بطوری که تمام تاریخ نویسان و فلاسفه بخصوص گؤرگیک ویلهلم هگل آلمانی از آن به درستی یاد کرده اند. هگل در کتاب عقل تاریخ میگوید: " شرق را نگه دارید که تمدن از شرق (ایران) برخاسته و در غرب تکامل یافت". توجه کنید که هگل از "ایران" به عنوان پیشتاز تمدن جهاتی یاد کرده. این تمدن پیشرفته که از آن به عنوان تمدن های اولیه در تاریخ نام برده شده مختص به ایران و بخاطر پایگذاری اولین دولت همه گیر و در زمان شاهنشاهی در دنیای آنروز بوده است. این تمدن در دوران هخامنشی به اوج میرسد تا آنجا که:
اولین سیستم استخدام دولتی به صورت لشکری و کشوری به مدت 40 سال خدمت و سپس بازنشستگی و گرفتن مستمری دائم را کوروش بزرگ در ایران پایه گذاری کرد. این سیستم بعد ها در یونان و به تبعیت از ایران بر پا شد.
کمبوجه (کامبوزیا یا کامبیز) که به علت کشته شدن 12 فرستاده ایرانی بدست فرعون در بهاز سال 525 قبل از میلاد به مصر حمله کرده بود وقتی به مصر رسید قحطی سراسر مملکت و مردم را گرفته بود. دستور داد مقدار زیادی غلات وارد مصر کردند و جان مردم زیادی را از قحطی نجات داد. اکنون در مصر یک نقاشی دیواری وجود دارد که کمبوجه را در حال احترام به خدایان مصر نشان میدهد. این پدیده را با حملات اعراب و مغول به ایران مقایسه کنید.کوروش بزرگ با شور و مشورت سران و بزرگان ایالتی که در پاسارگاد جمع شده بودند به پادشاهی برگزیده شد و در بهار سال 520 قبل از میلاد تاجگذاری نمود و دو نوع سکه طرح دار با نام های "داریک طلا و سیکو نقره" را در اختیار مردم قرار داد که بعد ها در تمدن های دیگر برای داد و ستد مورد استفاده قرار گرفت. 
داریوش بزرگ طرح سواد آموزی را برای همه و بطور رایگان بنیان گذاشت و بهمین دلیل خط ارامی یا فنیقی را جایگزین خط میخی نمود که حدود 500 سال پیش از آن در سومر اختراع شده بود. تا اینجا هنوز از فرهنگ ایرانی خبری نیست. نه رودکی و نه فردوسی و نه مولانا و نه سعدی و حافظ..
داریوش در پائیز و زمستان 518-519 قبل از میلاد نقشه ساختن پرسپولیس را طراحی کرد و با همکاری معماران مصری و الهام از اهرام سه گانه نقشه پرسپولیس را به روی کاغذ آوردند. ابتدا ماکت آنرا ساختند که دو سال طول کشید و بعد کل ساخت کاخ 80 سال به طول انجامید. تا اینجا هنوز از دانشگاه و  دانشکده فنی و مهندسی و مراکز علمی در تاریخ خبری نیست. 
داریوش برای ساخت کاخ پرسپولیس که نمایشگاه هنر آسیا بود 25 هزار کارگر را بکار گرفت و قانون کار 10 ساعت در روز در تابستان و 8 ساعت در زمستان را اجرا نمود.  اولین بار در تاریخ بود که داریوش از اسرا و بیگاری گرفتن استفاده نکرد و بهر استاد کار در هر 5 روز یک سکه طلا (داریک) و هر یک از خانواده کارگران به غیر از مزد آنها روزانه گوشت و روغن و دیگر مواد غذایی دریافت میکردند و هر 10 روز یک روز استراحت داشته اند. به هر گارگر معمولی در هر 5 روز یک سکه سیکو یا نقره میدادند. مورخان گفته اند که داریوش بزرگ برای ساختن کاخ آپادانا هر سال نیم میلیون سکه طلا مزد کارگر میداده. یادآوری اینکه نام دیگر دیوار بزرگ چین قبرستان بزرگ انسان هایی ایست که بیپاری میکردن و دریغ از قوت لایموت. 
تقویم امروزی ماه 30 روز است در زمان داریوش تدوین شد. طبق این تقویم روز های اول و آخر ماه تعطیل بوده و در طول سال 5 عید مذهبی و 31 روز تعطیل رسمی بوده. 
داریوش بزرگ بعد از تصرف بابل 25 هزار یهودی برده را آزاد کرد.
داریوش در سال دهم پادشاهی شاهراه بزرگ کوروش را به اتمام رسانید و جاده سراسری آسیا را احداث کرد که از خراسان به مغرب چین میرفت که بعد ها به جاده ابریشم نام گرفت.
اینها و خیلی بیشتر از این ها نشان از آن دارد که اگر در مملکتی فرهنگی آنچنان قوی هم وجود نداشته باشد وجود یک حکومت متعالی همراه قوانین و قرار دادهای مدنی و دموکراتیک باعث میشود تا انسان های آن جامعه بتوانند در کمال آزادی از همزیستی مسالمت آمیز و سازش همراه با کار همگانی از رفاه و آسایش برخوردار باشند.
آن تمدن باستانی در ادامه کار خود و در زمان اشکانیان آنچنان شکوفا شد که پایه ریزی فرهنگی استوار را بنا نهاد تا آنجا که دانشگاه ها و کتابخانه ها باز شد و تبادل افکار و اندیشه , استاد و دانشجو با امپراتوری رم در دانشگاه جندی شاپور رونق گرفت. در اروپای امپراتوران رم هم پایه های عظیم یک تمدن پیشرفته آنزمان بناد نهاده شد که در نتیجه آن ارسطو و افلاطون ها ظهور کردند.  نتیجه مقدماتی اینکه، تمدن ها فرهنگ ساز (جاعه آمریکا) هستند ولی فرهنگ ها لزوما تمدن ساز نیستند (کشور های خاور میانه بخصوص ایران خودمان و کشور های همسایه).  
آن تمدن شکوفا و در آن مرحله تاریخی آنچنان توسط حملات اقوام وحشی اعراب، ترکان غز و سلجوق و مغول دچار ویرانی شد که هیچگاه ایران نتوانست قد علم کند تا خود را با تمدن پیشرفته مربوط با زمان منطبق نمایدتا به همراه فرهنگ ایرانی دوش به دوش حرکت کنند. 
نمیدانم دوستان حوصله خواندن این مطلب را دارند و یا خواهان 1، 2، 3 کردن موضوع هستند. ولی ابتدا با تعریفی از فرهنگ شروع میکنیم که از متن قدیمی اوستایی و پهلوی آمده و گفته شده:  فَرَهَنگ از دو جزء  فَرَ به معنای پیش و جلودار و هَنگ به معنای قصد بیرون آوردن و آهنگ انجام کار است .
در سالهای 300 بعد ازهجرت پیش آهنگان ادب و فرهنگ ایرانی وافتخارات ادبی ایران؛ رودکی، فردوسی، خیام ، رازی و ابن سینا و مولانا (کمتر),  نظامی، سعدی و حافظ و دیگران پایه های عظیم فرهنگی را بنیاد نهادند که همگی ریشه در تمدن های دوران باستان ایران دارد که هر یک از داستان های شاهنامه و پنج گنج نظامی و عطار نیشابوری و دیگران خود دلیلی متقن بر این گواه است. ولی افسوس و صد افسوس که حاکمان غیر ایرانی گوششان بدهکار نبود و با نداشتن ریشه در فرهنگ ایرانی چیزی دستگیرشان نشد که کتاب ها را سوزاندند  و حکومت ها را بر اساس فرهنگ قبیله ای خود بنیان نهادند و کشتند و سوزاندند سر به بندگی و غلامی خلفای بغداد دادند سپردند و متأسفانه ماندند و خراب کردند. در این زمان هیچ خبری از تمدن ایرانی در کار نبود.
نتیجه اینکه: 
فرهنگ مجموعه پیچیده ای است مشتمل بر معارف ، معتقدات ، هنر ، اخلاق و رسوم اجتماعی یک قوم بخصوص.
واژه فرهنگ به معنای پیشرفت فکری یک شخص است که به عبارت دیگر برای ایجاد پیشرفت فکری افراد بکار میرود و هر افتخاری به همان فرد و همان ناحیه تعلق دارد قبل از اینکه جهانی شود.
در دنیای متمدن اختراعات و اکتشافات گروهی و با همکاری های علمی جهانی انجام میگیرد و نتیجه آن شامل همگان میشود. اختراعات متعدد در اروپای قرن 16 به بعد مثال ها هستند.  خلاصه تر اینکه؛ 
 فرهنگ ابزار ساخت افراد و قوم و قبیله ها است.
تمدن ابزار ساخت جوامع بشری و جهانی میباشد.
فرهنگ ها بومی و منطقه ای هستند به نحوی که مردمان با تعلقات جغرافیایی و گویش های محلی نمیتوانند از طریق فرهنگی به همدیگر وصل شوند. نمونه، اقوام و ملیت های مختلف در شوروی سابق بعد از 70 سال نتوانستند راهی بسوی همزیستی مسالمت آمیز بیابند (و یا تفاوت ها و تقابل های قومی در ایران خودمان هنوز هم ادامه دارد که یکی ترک است و دیگری لر و بلوچ و غیرو). در شوروی سابق  فرهنگ ها متفاوت بودند و بعد از فرو پاشی هر قومی آرد خود بیخت راه و راه خود گرفت و رفت زیرا که جامعه به درجاتی از متمدن نرسیده بود تا با استفاده از ابزار آن که همزیستی مسالمت آمیز و کنش های درست اجتماعی بود بساط فرهنگ را گسترش دهد. ولی دو کشور آلمان بعد از 50 سال جدایی بدلیل فرهنگ مشترک  به هم پیوستند.
تمدن به هیچ قوم و ملیتی تعلق ندارد و میتواند اقوام را با مناسبات اجتماعی متفاوت ولی قوانین مدنی تنظیم و تدوین شده متحد کند مانند زندگی اقوام و مهاجرین مختلف در اروپا و آمریکا.
فرهنگ بدون تمدن اما، این توان را ندارد کما اینکه ایران و افغانستان با داشتن فرهنگی مشترک ولی بدور از تمدن هنوز در کنار هم نمیتوانند دز صلح و آرامش زندگی کنند و یا حتی کشور های تاجیک و ازبک و ترکمن و کشور های همجوار و یا کشور های عربی. 
فرهنگ بین همه افراد جامعه یا اعضای گروهی معین در زمان و مکان مشخص مشترک است ( حقوق مسلمان با غیر مسلمان  در جوامع اسلامی)

تمدن طریقه سلوک و همزیستی مسالمت آمیز و جهانی است و قوانین در دنیای متمدن برای همگان مساوی میباشد (رانندگی کردن و دکتر شدن و ..)
فرهنگ سازی کاری است فردی/ قومی.
نمدن سازی کاری است گروهی/ جهانی.
فرهنگ ها در برگیرنده نمونه های فکری و عقیدتی و رسم و رسومات محلی هستند.و یک شاهکار هنری به فرد تعلق دارد بطوری که همه افراد ممکن است از آن اطلاع نداشته باشند. نمونه، نوشتن یک کتاب ارزشمند که اگر خوانده شود باز سابژکتیو خواهد بود و بمصداق مثل معروف "هنر در چشم بیننده است". 
تمدن ها نتیجه کار علمی و عملی افراد در جامعه جهانی هستند که اگر شخصی کاری را انجام دهد سودش به همگان میرسد و لاجرم مورد تحسین همگان است. نمونه ها، پدران بنیان گذار کشور آمریکا  گاندی و ماندلا و فلاسفه، مخترعین و مکتشفین.
فرهنگ ها ار گذشته به ما میرسند و قابل تغییر نیستند (شاهنامه، جشن های ایرانیان)، تمدن ها در زمان بوجود می آیند و رشد میکنند و تغییر هم میابند.  
 اجزای فرهنگ بازگشت نا پذیر است و یگانه و فزونی ناپذیر است. مثال ها – ادیان، کتاب ها و سنت ها که چون نوشته شدند دیگر تغییری در آن حاصل نمیشود. .
تمدن اما انباشت پذیر و دگرگونی پذیر و همگانی شونده است.
 خلاصه اینکه: دوستان کتاب راهنمایی و رانندگی را یک نفر ننوشته بلکه شهرداری ها آن را تنظیم نموده اند و رانندگی متعلق به قوم و قبیله نیست و جهانی است. تمام آری و خیر ها تابع قوانین نوشته شده مدنی هستند. اما کتاب شاهنامه را فردوسی عزیز همه ما نوشته و بقارسی است براساس اسطوره ها و پهلوانی هایی ایرانی/ فارسی نگارش یافته است. فرهنگ غذا خوردن نوشته نشده یا اگر هم نوشته شده برای اعیان و اشراف و خانوادهای سلطنتی میباشد. فرهنگ غذا خوری در ایران تا 50 سال پیش که همگی با دست و در یک کاسه غذا میخوردند که هنوز هم در میان اعراب همچنان همان است و همه از یک طبق و با دست غذا میخورند. در دنیای متمدن غذا خوردن کنار میز نشستن و قاشق چنگال و شستن دست قبل از حضور بر سر میز است. این فرهنگ ها هر کدام متفاوت هستند و قومی و محلی اند. ولی آنگاه که پای بدنیای متمدن نهادیم تمام قوانین مدنی و قرار دادهای اجتماعی و عرف و عادت های معمول و مرسوم میان همگان مشترک و مساوی است و تابع قوانین مدون در دولت و حکومت میزبان است.
تمدن،  عرب و فارس و آفریقایی و چینی را با تمام تفاوت های فرهنگی بر سر یک میز می نشاند ولی فرهنگ نمیتواند این کار را انجام دهد. غذا خوردن در دنیای متمدن فرهنگ آن جامعه محسوب نمیشود کما اینکه در ایران و هند و چین هم خانواده های بیشماری هستند که بر سر میز می نشینند و برسم غربی ها غذا میخورند. رانندگی کردن جهانی است و شامل قوانینی است که دنیای متمدن آنها را نگاشته و افراد ملزم به اجرای آن هستند. اگر کسی از چراغ قرمز عبور کرد و یا به علت خرابی چراغ راهنما چهار راه بسته شد و افراد بر سر و کله هم زدند و در حضور افراد خردسال با نثار کلمات شنیع به خواهر و مادر همدیگر صلوات فرستادند این از ضعف فرهنگی نیست بلکه از نشان از بی تمدنی و توحش است. 
خلاصه کلام اینکه فرهنگ و تمدن بخصوص بعد از سالهای منتهی به قرن هیجدهم راهشان به طور رسمی و با استدلالات علمی از هم جدا شد و نباید همه چیز را به حساب هر یک از این دو پدیده گذاشت ، زیرا نه فرهنگ به تنهای جوابگوی تمام معضلات اجتماعی است و نه تمدن بدون فرهنگ.
دیدگاه ها و نگرش های شما عزیزان برایم رهگشا خواهد بود، زیرا با هم بودن بهتر توانستن است.       

خدا باوری


خدا باوری 

من معتقد به علم تکامل هستم و افسانه آفرینش را آنچنان که در متون دینی آمده مشگل میتوانم باور کنم ولی به باورمندانش احترام میگذارم. ابتدا خیلی سریع یک گذری بر آنچه مورد قبول دانشمندان علم زمین شناسی، زیست شناسی و جامعه شناسی قرار گرفته است به عرض میرسانم . از آنجا که دوست فرهیخته و طرفدار علم هستید بقیه تحقیق را به اختیار شما میگذارم.  با توجه به عمر موجود زنده بر روى كره زمين (چهار ميليارد سال) و عمر قديمى ترين باقى مانده هاى حيوانى (يك ميليارد سال) و سرانجام اولين مهره داران كه به ۵۰۰ ميليون سال پيش تعلق داشته اند، عمر انسان (حدود ۳ ميليون سال پيش) تخمین زده شده است.  به عبارت ديگر مى توان گفت كه انسان جزء جوان ترين موجوداتى است كه بر روى كره زمين ظاهر شده و زندگى مى كند. اين در حالى است كه زيست شناسان سابقه پستانداران جنين دار كه انسان هم نوعى از آنها محسوب مى شود را دست كم هفتاد ميليون سال تعيين كرده اند. صاحب نظران جمعيت انسانى كره زمين را از ابتدا تا امروز ۹۰ ميليارد نفر تخمين زده اند كه چيزى بيش از ۳۰۰ هزار نسل در اين مجموعه قابل شناسايى است.
پيدايش اوليه انسان در كره زمين را با توجه به نظريات مختلف علمى موجود مى توانيم در حدود چهار ميليون سال پيش در نظر بگيريم . در حال حاضر ديدگاهی وجود دارد که مى گويد:  انسان موجودى است بافرهنگ که سابقه آن را مى توان دست كم بين دو تا دو و نيم ميليون سال در نظر گرفت زيرا قديمى ترين آثار فرهنگى پيدا شده به همين زمان مزبور تعلق دارد.  از انسان های اولیه ای که به نام های هوموهابيليس ، •هومواركتوس ، •سنيانتروپ ، • هوموساپينس که بگذریم و شرحش در این مقال نمیگنجد باید از انسانی با مشخصات كمى متفاوت تر نام برد که حضورش  در حدود ۳۰۰ هزار سال پيش  در آسيا و آفريقا تاييد شده است. اين انسان كه هوموساپينس  و یا انسان انديشمند ناميده مى شود مدت ها بعد به دو دسته تقسيم شده اند
دسته اول معروف به انسان نئاندرتال هستند كم در سه قاره آسيا، اروپا و آفريقا تا چهل هزار سال پيش حضور داشتند اما تجمعات شان در اروپا به خصوص اروپاى مركزى و همچنين غرب آسيا بوده است و از آن زمان ديگر نشانه اى از وجود آنها نمى توان بر روى كره زمين به دست آورد و ايران هم يكى از كشورهايى است كه نشانه هاى دقيق و جالبى از سكونت اين نوع انسان  را ارائه كرده است.  دسته دوم هوموساپينس انسان امروزى ناميده مى شود كه قديمى ترين نمونه آن در فلسطين با قدمت نزديك به صد هزار سال يافت شده است. اين نمونه دست كم تا به امروز بر روى كره زمين زندگى مى كند و از حدود ۳۵ هزار سال پيش تمام قاره ها را به تسخير خود درآورده است و شروع جديدى در تاريخ زندگى انسان را نويد داده است كه به دوره عصر حجر جديد معروف است. مهمترين شاخص آن پيدايش هنر در جامعه انسانى است .

پيدايش انقلاب نوسنگى
در حدود ۱۵ هزار سال پيش و پس از آخرین دوره یخبندان و ذوب شدن یخها جامعه انسانى وارد مرحله ديگرى از تحولات فرهنگى عميق مى شود. انسان ها در اين مقطع و تنها در خاورميانه موفق مى شوند با اهلى كردن اولين حيوانات و همچنين روى آوردن به كشاورزى ساختار اقتصادى خود را تغيير داده و وارد ساختار جديدى كه به آن اقتصاد توليدى مى گوييم شوند. در زمانی حدود 3500 سال پیش سومری ها در ناحیه ای که امروزه بین النهرین (میان رودان ) نامیده میشود خط را اختراع میکنند.   در واقع ديگر دامدارى و كشاورزى در اين مقطع براى اولين بار با زندگى انسان آميخته شد و مدت كوتاهى شيوه زندگى انسان را تغيير مى دهد و پيدايش جوامع روستايى نتيجه اين تحول است كه تحول به قدرى با اهميت است كه دانشمندان آن را يك انقلاب نوسنگى مى نامند.

تمام آثار تاریخی کشف شده مربوط به این دوران است که تا کنون قدمتی بیش از 8000 سال برایش تخمین زده نشده است.  برابر داده های تاریخی پیدایش خدایان که بنظر من زاده فکر بشری هستند مربوط به این دوره می باشند . خدایان زاده فکر بشری تنها بخاطر نیاز و بخشاً هم فرار از ترس انسان بی پناه از خطر حیوانات وحشی و حضور عوامل طبیعی آفریده شده اند که هر خدایی با فائق آمدن انسان بر نیاز و ترسش جای خود را به خدایی دیگر و از نوعی متفاوت داده است. در دوران غار نشینی و زمانی حدود کمتر از 14000 سال پیش انسان بخاط فرار از تاریکی و سرمای کره زمین با اختراع آتش خدایی در حد پرستش از آتش میسازد و بقول کسرایی خدمتگزار باغ آتش میشود. با خارج شدن انسان از غار و آغاز زندگی کشاورزی انواعی از حوراک ها و جانوران نیز جایی در میان خدای آتش برای خود باز میکنند. با آغاز کار بر روی زمین و شروع گله داری انسان صاحب زمین و گله های حیوانات اهلی که ملک املاکی بدست آورده صاحب قدرت و مقامی میشود. در این دوران زور و زمین و قدرت جنگیدن انسان،  خدایان زور و زر بوجود می آیند  که تعدد خدایان به ارقامی غیر قابل شمارش میرسد. از آنجا که هر انسان قدرتمندی هر چه میخواست میتوانست بدست بیاورد غیر از دل یار و به مهر و محبت او،  خدایان زیبایی و الهه های زمینی در جایگاه خدایان مینشینند که مردان قدرتمند بر آنها سجده میکردند. تا اینجا هنوز از خدای آسمانی خبری در کار نیست.  ازآنجا که  تنها چیزی که خدایان زیبایی و الهه های زمینی را از پا در می آورد و با کشف فلزات گران بها،  طلا و جواهرات هم به صف خدایان میپیوندند و مورد پرستش الهه های زیبایی قرار میگیرند. از اینجاست که خدایانی در شکل و شمایل مجسمه های مقدس در جایگاهی بالا تر از تمام خدایان دیگر قرار میگیرند و پرستش بت ها و خدایان ساخته شده دست بشر که از طلا و جواهرات قیمتی ساخته شده بودند گوی سبقت را از دیگر خدایان میربایند.  قابل توجه است که جنگ های قبیله ای بر سر خدایان گوناگون همواره همراه زندگی انسان زمینی بود است.  با پیشرفت ها و تحولاتی که در ذهن انسان های نوعاً برتر و در زمان خود بهتر پیش می آید که عده ای آنها را پیش قراولان تاریخ هم میشود نام نهاد به این فکر میرسند تا به پرستش خدایان و بت های بزرگ و کوچک روی زمین خاتمه دهند. در این جاست که با مطرح شدن تفکر های فلسفی سفینه ای از روح انسان ساخته میشود که خدا را بر آن سوار میکنند و در آسمان ها سرگردانش مینمایند. 

 تاریخ پیدایش ادیان همان گونه که خود بهتر میدانید رقمی بیشتر از 3500 تا 4000 هزار سال نیست. اگر به افسانه آفرینش هم اعتقادی باشد و بخصوص با مطالعه کتاب عهد عتیق با جمع و تفرقی خیلی ساده از زمان پیدایش آدم و  تا دروغ بزرگ 124 هزار پیامبر عددی معادل همین 4 تا حد اکثر 5 هزار سال بدست می آید. در داستان های شاهنامه فردوسی از زمان هوشنگ که آنرا همزمان با آدم میدانند و افسانه های هومر در ایلیاد و اودیسه هم ارقام با هم دیگر هم خوانی دارند.   اگر نتوان برابر داده های زیست شناسی و زمین شناسی و علم تکامل و دیگر علوم به منطقی برای رد خدا دست یافت،  من معتقدم که بقول افسانه های آفرینش که تماماً تخیلی و باز هم ساخته ذهن انسان ها هستند ابداً نمیتوان بر وجود خداوندی که "نه مرکب بود و جسم نه مرئی نه محل" پی برد. وقتی وجود خدا را بر اساس توهمات مغز بشری نمیتوانم قبول کنم دیگر این آمادگی را ندارم که در مورد اینکه خدا یک است و دو نیست، خدا عادل است و ارحم راحمین است، خدای موسی بهتر از خدای عیسی میباشد و خدای محمد قاسم الجبارین است  بحثی داشته باشم. اصلاً هم این آمادگی را در خود نمیبینم که بخواهم تجربه های علمی را دو باره تجربه کنم. به علم معتقدم و آنچه از طریقی علمی قابل پذیرش باشد را میپذیرم بدون وحشت از جهنم و گرز آتشین و مار قاچی/ قاشی اش،  و یا به شوق بهشت موعود و حوری های چهل متری اش حاضر به تن دادن به آنچه ساخته ذهن بشر است و به دروغ خدا نامیده شده نیستم. در آخر کلام سئوالی از شما بزرگوار دارم که چگونه است که خداوند دیگر پیامبری برای نجات انسانیت نمیفرستد؟ آیا واقعاً فکر میکنید معضلات بشر امروزی از انسان های  2، 3 و 4 هزار سال پیش کمتر است ؟ آیا ادیان ابراهیمی و خدای ارحم والراحمین توانسته اند ره به حال خرابمان ببرند ؟  چون اعتقاد تدارم از این سئوال هم میگذرم که؛  پس تکلیف انسان های اولیه تا قبل از آفرینش و پیدایش خدای آسمانی چه میشود؟ و اگر قرار باشد باور خدا مسئله شخصی انسان ها باشد مثل هر پدیده دیگر خوب میتوانم بگویم من به پدیده ای بنام انسان برتر و متفکر ایمان دارم که قابل ستایش است و نه پرستیدنی. به زندگی بعد از مرگ و بهشت و جهنم و روز جزا و افسانه هایی از قبیل هم که  ابداً. 

آزادی میآید

آزادی میآید
آزادی از بلندی های آتشکده زرتشت میاید
آزادی میاید با سروده هایی از گاتهای 
با پیامی نیکی ها 
آزادی میاید با فروغ رخ زرتشت 
نه با هاله نور
آزادی میاید با منشور آزادی کوروش بزرگ
تا درهای زندان بابل، باستیل و اوین را بگشاید  
 آزادی با مهر آریایی میاید 
نه با خشم و کینه و خنجر و خون عرب
آزادی با کتاب شاهنامه میآید
نه با قران تازی ها
آزادی میآید همراه با آریو برزن و آرتیمیس
اینبار آزادی از کاخ کیکاووس با رستم و گیو و پیران میاد
نه از درون غار و دخمه های تاریک و خیمه های سیاه 
آزادی میآید همراه بهزاد و بهمن و اردشیر
تا پیروزی رستم بر دیوان و ددان را جشن بگیرد
وقتی ازادی بیاید در عزای کسی از تبار عرب به 1000 سال زاری نمی نشیند
آزادی با منیژه و گردآفرید میاید تا بیژن و نرگس محمدی ها را از چاه قیرگون افراسیاب رها کند 
آزادی با سیاووش میاید که به پاکی از کوه آتش با سربلندی بیرون آمد
 آزادی میاید با تیشه فرهاد تا شیره جان آزادی را به شیرین بنوشاند
نه با خنجر خون،  که جان شیرین آدمیان را بگیرد
آزادی این بار با خیام و می و معشوقش میاید
آزادی با قدحی از خمخانه حافظ میاید
با سبدی پر از گل از گلستان سعدی میاید
و با حکایت هایی از بوستان میاید
نه با پیام "هیچی" تا جام زهر بنوشد
آزادی باپیام زندگی و عشق و مهر و دوستی میاید
نه با لبیک  قتلو فی سبیل الله تا گردن بزند و سر و سینه یدرد
وقتی آزادی بیاید  آتشکده های زرتشت دو باره  پر فروغ میشوند
وقتی آزادی بیاید خرد جا نشین خرافات میشود
وقتی آزادی بیاید دل هایمان به نور آتشکده های زرتشت روشن میشوند و شعله های مهر و دوستی دوباره زبانه میکشند 
وقتی آزادی بیاید گرمای آتش زرتشت یخ های منجمد یاس و نفرت و حسادت را در دل هایمان ذوب میکند
وقتی آزادی میاید پرنده ها زیر سقف ایوان خانه پدری دو باره لانه میسازند و آواز میخوانند
وقتی آزادی بیاید نجوایی عاشقانه دو دلداده سکوت مرگبار شب تاریک را می‌شکافد
دستان دوعاشق به دور معشوق حلقه میزند و همدیگر را به  آغوش میکشند و ناهیان منکر را توان جدا کردن آن حس لطیف عاشقانه نیست 
وقتی آزادی بیاید کاروان های شادی با لباس های رنگین و گل آذین و با نشاط،  رقصان و پایکوبان آیینه چرخان جشن های نوروزی و سیزده بدر و تیرگان و مهرگان و سده و یلدا خواهند بود
وقتی آزادی بیابد  پرستو ها دو باره به لانه بر میگردند 

شهسواران سوار بر اسب  در جاده ها میتازند
  و عندلیبان به خانه کوچ میکنند و با چنگ و رباب مینوازند و میخواند و میرقصند و شادی شان  را مدعی نخواهد بود.
وقتی آزادی بیاید شغالان و کفتاران خونخوار و جغدان شوم ساکن خرابه‌های خرافات به مرداب تاریخ می‌ریزند و با مردگان و هزار سالگان دین منفورشان "محشور" میشوند
اینبار آزادی از دشت های سرسبز مازندران، گیلان، خراسان بزرگ، کرمان و فارس و کردستان و آذربایجان و بلوچستان و سواحل خلیج همیشه فارس با اسب های سفید میاید
از قله های بلند و سر فراز البرز و زاگرس عبور میکند 
نه از بیابان های خشک و غم زده سوسمار و شتر در کویر نجف و کربلا
 آری آزادی میاید. 

از ده چه خبر دلاور ؟

از ده چه خبر یاور  
یادش بخیر زمان های نه چندان دور که با همه تنگنا هایش نه تنها سر شار از لطف و صفا بود بلکه دور از هیاهوی شهری و دود و دم اتومبیل ها هوای سالمی بود تا نفس کشید. هوای دلپذیر بامدادی اش چه صفایی داشت و مردمان خوبش چه با صداقت و با سخاوت بودند.
 فاصله ها نزدیک بود و قافله ها راهی. پنجرها میله های آهنی نداشتند و قفل و زنجیر ها فقط در زندان ها بکار میرفتند. اگر دری "چفتی" داشت بخاطر چلوگیری از دزدی و غارت اموال نبود بلکه برای نگهداری بره و بز ها بود جلوگیری از ورود سگ و گربه.
در خانه پدری حوضی بود غالبا با چند تا ماهی که بزرگتر ها در آن وضو میگرفتند و صدای یارب یا الله رادیو در سحر گاهان برای روزه داران و ربنا برای افطاریان.
یخچالی نبود تا آذوقه ای در آن گذاشته شود، یادتان هست که دو سیر ونیم گوشتی که مصرف چند روز یک خانواده 8 تا 10 نفری بود در زنبیلی سیمی از سقف ایوان منزلی آویزان میشد تا از دست رس گربه ها دور و در امان باشد؟
کسی از وجود پدیده ای به نام کلسترول خون خبری نداشت
فشار خون ها پائین بود  روحیه ها بالا بود و
 چاقی و چربی آدم ها کم بود و زور و بازو ها زیاد
 اعصاب و روان آزاد بود و عاشق به معشوق گرفتار
 خیال ها آسوده بودند و کار وکوشش درغوغا
 قلب ها عاشق بودند و بال ها فارغ
 دل ها دریا بودند و عاشقی قایق
 چشمه ها پر آب، رودخانه  ها جاری در دشت سبز
 درختی هم سبز برای پرواز و فراز و فرود قناری
خانه ها پنجدری بودند و شاه نشینی داشتند که جایگاه پدر بزرگ بود با منقلی و قوری چای با بستی بر حقه شاخ
در اطاقی بنام گوشواره در کنار پنجدری، عمه و خاله ها و خانباجی بساط چای عصرانه و گاهی هم آش رشته ها را  پهن میکردند و دل به غیبت ها و غیرت های مردم میسپردند
 چه دل انگیز است یادوارهاش و چه غم انگیز است ویرانه هایش. 
نجوا های عاشقانه در موبایل ها نبود که روزی عاشق باشد و روزی دیگر فارغ. بلکه از پشت دری و یا دریچه ای بود که عاشقی با معشوقش خالصانه راز و نیاز میکرد و چه بسا که بهمین مقدار تا شب زفاف کفایت میکردند.
 پدر نگران حقوق عقب افتاده نبود تا اجاره  خانه هزینه کلاس های دانشگاه و انگلیسی و موسیقی و قسط بانک را بپردازد و مادر هراس عدم باز گشت جوانش به خانه را نداشت.
یادتان هست که در صف های طولانی بنزین و نان و گوشت و مرغ نمی ایستادیم و در عوض در زیر سایه درختی و در کنار جوی آبی و یا پای کوله انگوری با نی لبکی صفا میکردیم.
 بخاطر دارید که با صدای عو عو سگ ها در مبادله با زوزه گرگان و شغال ها بخواب میرفتیم و در خروس خوان سحر از خواب بیدار میشدیم. 
یادتان هست که از جنجال های بازی فوتبال و زد و خورد های خیابانی آن خبری نبود و در عوض با بازی های الک دولک، گرگم به هوا و کلاه بَرَک به زمین میخوردیم و همچون پهلوانی از خاک بر میخاستیم.
  وقتی پدر از در خانه وارد میشد تمام غرور فامیل در هیبت والایش نمایان میشد و همه از جای خود می پریدیم. ولی هیهات که بچه های ما سرشان را از فیس بوک و چت در موبال و اس.ام.اس بلند کنند نا ورود پدر و یا مادر را به خانه خوش آمد بگویند.
دریغ از یک سلام خشک و خالی که اگر دیالوگی هم با بچه ها رد و بدل شود بیشتر مانند "بابا ساکت باش من دارم با دوستم حرف میزنم، یا  مامان  من گرسنمه" خواهد بود.



آتش مقدس و ریشه ها.


آتش مقدس و ریشه ها.
در شاهنامه فردوسی بزرگ ازاولین سلسله پادشاهی که یاد شده است پیشدادیان است که اطلاعات دقیقی در دست نیست. ولی به احتمال قریب به یقین همان سلسله پادشاهان کیومرث،( کیومرث را به حضرت آدم منسوب میکنند) و سپس هوشنگ، تهمورث، و جمشید میباشند.  بعد از پیشدادیان سلسله کیانیان هستند که بنیان گزار آن کیقباد است و بعد کیخسرو و کیکاووس و... است که زرتشت پیام آور نیکی ها در زمان آخرین پادشاهان کیانی زندگی میکرده است. تاج کیانی از کیانیان برای پادشاهان ایران به یادگار مانده است. آخرین پادشاه کیانیان و اولین پادشاه زن در ایران باستان همای یا همای چهرآزاد دختر بهمن پسر اسپندیار بوده که سی سال پادشاهی ایران نموده و داراب پسر خود را ولیعهد نمود. تاریخ شناسان معتقدند که سلسله های پادشاهی اساطیری ایران باستان افساه نیستند گر چه تاریخ نوشته ای هم در دست نداریم ولی آنچه هست همان قصه و داستان هایی است که زبان به زبان و سینه به سینه نقل شده است.
سلسله مادها بعد از کیانیان در قسمتی از ایران پادشاهی میکردند که از اینجا به بعد هخامنشی ها را داریم که هرودوت یونانی تاریخ آنها را نوشته است.
 آتش از دیر زمان در تاریخ ایران بعد ازآخرین یخبندان تاریخ در منطقه امروزی خاور میانه (حدود 12 تا 14 هزار سال پیش)  بخاطر روشنایی بخشیدن در تاریکی ها و گرمای حاصل مورد پرستش تمدن های ما قبل تاریخ بوده است و همانطور که میفرمایید پاک کننده و مقدس بوده است. أر آن زمان ها در تمام طول شب و در غیبت خورشید آتشکده ها را روشن نگهمیداشتند و به نام سمبلی از نور و دانش و پاکیزگی و پاک کننده مورد ستایش بوده است. مقام آتش بخاطر جانشینی اش با خورشید در شب ها بسیار مورد احترام و ارزش ایرانیان باستان بوده است و آنها که آتش پرستی را خرافه میدانند خود از نور بیزارند و ظلمات جهل عبوث بر ذهنشان حاکم است. 

13 آبان لکه ننگی دیگر بر" توضیح المسائل ها"


13 آبان لکه ننگی دیگر بر" توضیح المسائل ها" 

"درود و افتخار بر دانش آموزان مدارس که از روی پرچم آمریکا که در جلو در ورودی مدارس پهن شده  می پرند و پا روی آن نمی گزارند و  علیرغم خواست تهی مغزان خود فروش در مدارس پرچم آمریکا را لگد مال نمی کنند."

 "رهبران دیروزی "خط امامی" ها  امروزه پناهگاهشان آمریکا و انگلیس و فرانسه و آلمان است تا با شرکت در برنامه های فارسی زبان جنایت های رژیم اسلامی را افشا کنند و بدین وسیله اندکی از بار گناهان خود بکاهند. عده ای هم که در ایران دستگیر شدند در گوشه زندان ها به بیماری های قولنج و درد مفاصل و قلب و کلیه دچار شده اند".

دوستان امروز 13 آبان و مصادف با حمله جریان موسوم به "دانشجویان خط امام" به سفارت آمریکا بود. فاجعه دیگری از فجایعی که رهبران بحران ساز جمهوری اسلامی از ابتدای روی کار آمدن شان همواره بر آن تکیه کرده اند و کلاهی گشاد تر از سرشان برای خود درست کرده اند. جمهوری اسلامی با مشاورت با شوروی آن زمان و بخصوص تجربیات کوبا همواره با ساختن بحران هایی از قبیل؛  اشغال سفارت، مبارزه و سرکوب احزاب و گروه های سیاسی، جنگ 8 ساله با عراق و کشتار میلیونی از دو طرف، عَلَم کردن مسئله لیبرال ها و راندن بنی صدر و بازرگان از قدرت، ملی گرایی را ضد اسلام خواندن،  سر کوب ملی مذهبی ها و مبارزه بر علیه آنچه "ضد ولایت فقیه" گفته شد و خارج کردن منتظری از دایره قدرت، اشغال تمام مشاغل کلیدی توسط سرداران سپاه و ملیتاریزه کردن کشور، راه اندازی گروه های چماقدار و قتل های زنجیره ای سعی در سرکوب مردم نموده و هر صدایی را در گلو خفه کرده است ولی ذهی خیال باطل..

 در کنار همه این ها نشان دادن لولوی بزرگ و آنچه بنام "شیطان بزرگ" نامیده شد در متن تمام این بحران هایی که سران جهل و جنون اسلامی برای سرکوب مردم بوجود آوردند همواره در دستور کار سرداران بی مغز و رهبران بی وطن و جنایتکاران بسیجی و لباس شخصی های مزدور بوده است.  رهبران  جریانی که به "خط امام " موسوم شد امروزه یا فراریان از جهنم جمهوری اسلامی هستند و در خارج زندگی میکنند و یا اینکه در گوشه هایی از زندان های جمهوری اسلامی دچار قولنج و درد مفاصل ناراحتی های قلبی و مغزی شده اند. آن عده از رهبران آنروزی خط امامی ها که امروز شاخ پشیمانی بر پیشانی شان بزرگ تر از همیشه است به دنبال آنند که سر از رادیو های فارسی زبان آمریکا و فرانسه و آلمان و غیرو در بیاورند تا بتوانند اندکی از درد . زجر و شکنجه روحی ناشی از "خودم کردم که لعنت بر خودم باد" را با مصاحبه ها و افشا گری های علیه رژیم جهل و جنون اسلامی کاهش دهند.

رهبران آشوب ساز برای سرکوب مردم ایران تحت  اشغال یک مشت بی وطن و بی شرف ناموس بر باد ده، در هر مراسم آشوبگرانه ای سوزاندن پرچم آمریکا را همواره با سردادن سرود مرگ شروع نموده و با حمله به مراکز  تعلیم و تربیتی خارج از سلطه ددان و دیوان ج.ا  و آنچه که "مرکز فساد" نامیده شده پایان میدهند.

در مدارس با ایجاد سازمان های دانشجویی کاذب و شستشو کردن مغز بچه های کم سن و سال آنها را فریب داده و بمنظور گذراندن بخشی از واحد های درسی این جوانان بی پناه را مجبور به اطاعت از اوامر خبیثه حسینه ها و جوادیه ها و امام عصری ها و .. میکنند و آنها را سوار بر اتوبوس های "راهیان نور" به گور میفرستند.  ننگ و نفرت بر این همه رزالت و وحشی گری و آدم کشی.  

در مقابل همه این جنایت ها اما، شنیدنی است که چگونه شیر زنان و مردانی مثل نسرین ستوده و جعفر پناهی و یاران مبارزشان در مقابل این همه جنایت و نسل کشی جمهوری اسلامی ایستادگی و مقاومت میکنند. درود و افتخار بر ستوده ها و نسرین محمدی ها و پناهی ها و هزاران مبارز میهن پرستی که بدست دژخیمان ج.ا شکنجه میشودند ولی سرشان را با افتخار بلند نگه میدارند.

درود و افتخار بر جوانان ایران که از هر وسیله ای برای مبارزه با این همه جنایت استفاده میکنند تا به رهبران آدم کش ج.ا اسلامی ثابت کنند ایران هرگز نمی میرد و ایرانی همواره سربلند است.

درود و افتخار بر دانش آموزان مدارس که پا بر روی پرچم آمریکا که در جلو در ورودی مدارس پهن شده نمی گذارند و از روی آن می پرند تا آن را علیرغم خواست تهی مغزان خود فروش لگد مال نکنند. 

مصدق، سیاستمدار اشراف ‌زاده


مصدق، سیاستمدار اشراف ‌زاده
 محمد مصدق ، مصدق السلطنه اشراف ‌زاده قاجار مادرش خانم نجم‌السلطنه از نوه های فتحعلی شاه و دختر عموی ناصرالدین شاه و خاله دکتر مصدق زن مظفرالدین شاه قاجار بود. همینطور فرمانفرما، دایی دکتر مصدق از رجال معروف و مهم دوره قاجار بوده. البته اعتبار و اهمیت خانوادگی مصدق، به شاهزاده بودن خانواده مادری او خلاصه نمی‌شود. پدر محمد مصدق نیز برخواسته از یک خاندان صاحب‌نام در دستگاه اداری قاجاریه بوده است.
پدرش میرزا هدایت‌الله آشتیانی، وزیر دفتر ناصرالدین شاه بود و کلا آشتیانی ‌ها و فراهانی ‌ها و تفرشی ‌ها، تقریبا از دوره فتحلعلی شاه و به خصوص در دوره ناصرالدین شاه، نظام دیوانسالاری و اداری – مالی دربار قاجار را اداره می‌کردند.

این اشراف ‌زاده قاجار در سال ۱۲۶۱ خورشیدی در تهران به دنیا آمده و از همان سالهای کودکی  به روایتی در ۹ سالگی – به واسطه نفوذ پدرش، میرزا هدایت‌الله وزیر دفتر، در ردیف مستوفیان حقوق‌بگیر قرار گرفت و عملا در دوره ناصرالدین‌شاه قاجار، وارد دستگاه دیوانسالاری قاجاریه شد.
او همان شغلی را برگزید که پدرانش در دستگاه انجام می‌دادند: «مستوفی». یعنی حسابدار کل یکی از ولایات ایران که به نوشته خود مصدق، همواره با فرمان شخص شاه انتخاب می‌شد.
با توجه به تاریخ تولد مصدق، این کارمند عالی‌رتبه در زمان پیروزی انقلاب مشروطه و امضای فرمان مشروطیت توسط مظفرالدین‌شاه قاجار در ۱۴ مردادماه سال ۱۲۸۵ خورشیدی، ، ۲۴ ساله بوده است.
نگاهی به سلسله وقایع زندگی مصدق در آن سالها نشان می‌دهد که او در فاصله کوتاهی بعد از پیروزی انقلاب مشروطه، شغل مستوفی‌ را واگذاشته و برای تحصیل به سوئیس و فرانسه سفر کرده است.
البته سفر مصدق به اروپا و دوره‌ای که در کشورهای فرانسه و سوئیس گذرانده، از جمله دوره‌های زندگی اوست که اطلاعات بسیار محدودی درباره این نخست وزیر آینده ایران وجود دارد. می‌دانیم که در ابتدا به دلیل ندانستن زبان مشکل پیدا کرده و به دلیل همین گرفتاری که ابعادش هنوز روشن نشده، به ایران بازگشته و باز به اروپا باز می‌گردد و در همین دوره به توصیه  و ترتیب دادن کار توسط مادرش ازدواج میکند. نکته‌ای که کمتر دانسته شده است، اینکه در دوران زندگی در پاریس، با یک خانم فرانسوی ارتباطاتی پیدا می‌کند و این خانم با او مصاحبه‌ای درباره زنان انجام می‌دهد. اما این مصاحبه و آن شماره نشریه که قاعدتا میبایست در آرشیو باشد به شکل مرموزی گم شده است.
مصدق با مدرک دکترای حقوق و عنوان نخستین ایرانی که چنین مدرکی را دریافت کرده، به ایران باز می‌گردد و برای همیشه این عنوان نخستین ایرانی حقوقدان را به خود اختصاص می‌دهد. از اینجا او تبدیل می‌شود به «دکتر مصدق» و عنوان «دکتر» برای همیشه با نام خانوادگی او همراه می‌شود.
حالا این جوان تحصیلکرده اروپا رفته، با نفوذ و اعتباری که ریشه‌های خانوادگی‌اش برای او به ارمغان می‌آورد و همچنین تجربه کاری در امور مالی و اداری، آماده است تا مدارج ترقی را یکی پس از دیگری طی کند.
دکتر مصدق از زمان بازگشت به ایران تا کودتای سوم اسفند توسط رضا‌خان میر‌پنج مشاغل متعددی را در دشتگاه های دولتی بعهده میگیرد که از آنجمله؛ اول وارد وزارت مالیه می‌شود، اما در دوره حکومت صمصام‌السلطنه از معاونت وزارت مالیه استعفا می‌کند و در دوران حکومت وثوق‌الدوله، به دلایل مختلف به ویژه به دلیل مخالفت با سیاستهای انگلیسی وثوق‌الدوله – کنار می‌رود. وقتی مشیرالدوله سرکار می‌آید، وزیر عدلیه می‌شود و در واقع برای نخستین بار وزیر می‌شود. در زمان کودتای سوم اسفند مصدق استاندار (والی) فارس بود و طبیعتا با کودتا مخالفت می‌کند.
گفته شده، مصدق به دو دلیل با کودتای رضاخان که با رهبری سیاسی سیدضیاء الدین طباطبائی رخ داد، مخالف بود. نخست اینکه بخشی از هیات حاکمه بریتانیا از کودتا حمایت می‌کردند و دوم، به دلیل ماهیت ضد قاجاری و ضد درباری کودتا  بوده است. باز نوشته شده که دکتر  مصدق همزمان با کودتا، از ترس دستگیری می‌گریزد و به ایل بختیاری پناه می‌برد.

زندگی سیاسی دکتر محمد مصدق پیش از جبهه ملی ۱۳۰۱ تا ۱۳۰۴

بعد از سقوط سیدضیا و در کابینه قوام‌السلطنه، مصدق به عنوان وزیر مالیه به دولت بازگشت و تا پایان عمر دولت قوام، در این پست باقی ماند.
بعد از سقوط قوام و به قدرت رسیدن مشیرالدوله، این بوروکرات تحصیلکرده به عنوان استاندار (والی) آذربایجان منصوب شد. در فاصله کوتاهی در بهار سال ۱۳۰۲، مصدق در کابینه مشیرالدوله برای نخستین بار به عنوان وزیر امور خارجه منصوب شد که پست مهمی بود و از همان زمان، مخالفت‌هایی با سیاست‌های بریتانیا از خود نشان داد که البته همه اش مقابله ‌جویی نبود بلکه تعامل هم وجود داشت. روحیه ضد انگلیسی مصدق در مقطعی سرنوشت ساز از تاریخ قرن بیستم ایران، مسیر زندگی سیاسی او را به میزان بسیار زیادی تحت تاثیر قرار داد.  زمانی که در سال ۱۳۰۴، رضاخان در آستانه رسیدن به مقام پادشاهی قرار گرفت، مصدق از نمایندگان انگشت‌ شمار مجلس شورای ملی بود که با انقراض سلطنت سلسله قاجاریه و تاسیس یک سلسله تازه به نام «پهلوی» مخالفت کرد و در راه این مخالفت سنگ ‌تمام گذاشت. جلال متینی، نوییسنده کتاب «نگاهی به کارنامه سیاسی دکتر محمد مصدق» می‌گوید او حتی به دروغ متوسل شد تا احمد شاه را تطهیر کند.
به گفته جلال متینی، مصدق در مجلس گفت که احمد شاه هیچ‌گاه قرارداد ۱۹۱۹ را تایید نکرده است. این قرارداد ناکام به شکل مخفیانه امضا شده بود و کنترل امور کشور را به بریتانیا واگذار می‌کرد. همراهی با این قرارداد، ضربه‌ای جدی به وجه هر سیاستمداری بود که در آن زمان در عرصه سیاست داخلی فعال بود. جلال متینی می‌گوید اسناد و مدارک نشان می‌دهند که احمد شاه قرارداد ۱۹۱۹ را تایید کرده بود و این خلاف قول مصدق بود که میخواست احمد شاه را پاک و مطهر نشان دهد.
خانه‌نشینی در دوره رضا شاه
دشمنی مصدق با رضاخانی که به رضاشاه تبدیل شد، کماکان ادامه پیدا کرد و آنطور که عباس میلانی، استاد دانشگاه استنفورد و نویسنده کتاب «نگاهی به شاه» می‌گوید بخشی از این دشمنی نتیجه تحلیل و اطلاعاتی است که بر اساس اسناد امروز، می‌دانیم که غلط بوده‌اند.
میلانی می‌گوید،  مصدق گمان می‌کرد که رضا شاه به دستور انگلیسی ‌ها به دنبال تاسیس راه‌ آهن سراسری در ایران بود. این در حالی است که در واقع انگلیسی‌ ها سخت با تاسیس این راه ‌آهن مخالف بودند.
پژوهشگرانی چون مجید تفرشی معتقدند که بر پایه سخنرانی‌های محمد مصدق در مجلس پنجم می‌توان نتیجه گرفت که مخالفت مصدق با پادشاهی رضاخان میرپنج، یکسره در نتیجه روحیه ضد انگلیسی او نبوده، بلکه علایق دموکراتیک مصدق که تحصیل کرده اروپا بود هم در این مخالفت بی تاثیر نبوده است.
تفرشی می‌گوید: «او در مجلس می‌گوید چون رضا خان سردار سپه به عنوان نخست وزیر کارنامه خوبی داشته – که البته این نظر خیلی‌های دیگر هم بوده در آن زمان -  به همین دلیل تبدیل کردنش به پادشاه، او را از یک عامل اجرایی درجه یک موفق تبدیل می‌کند به یک پادشاهی که بر اساس قانون اساسی از مسئولیت مبراست.»
اما مخالفت‌هایی از این دست در فضای پرشور اوج ‌گیری سردار سپه نتیجه‌ای نداشت و رضا خان نخست‌وزیر قدرتمند، به تصویب مجلس شورای ملی آنروز و البته نفوذ روحانیت شاه شد که در تاریخ ایران بعد از حمله اسلام سابقه ندلشت که پادشاهیبا رای مجلس انتخاب شود و نه با زور لشکر کشی و کشت و کشتار آغا محمد خانی.   مخالفت رجالی مانند مصدق با پادشاهی رضا خان هم بی‌جواب نماند. او در دوران سلطنت رضا‌شاه تا سال ۱۳۲۰، یا خانه‌نشین بود یا در تعبید.
در این ماجراست که برای نخستین بار پای محمدرضای پهلوی – ولیعهد جوان – به حیات سیاسی مصدق باز می‌شود. به این شکل که ارنست پرون – دوست سوئیسی ولیعهد که به تازگی به ایران آمده بود – بیمار غلامحسین مصدق (پسر محمد مصدق) بود که او هم در سوئیس درس خوانده بود و پزشک شده بود. این رابطه موجب شد تا پسر مصدق بتواند محمدرضای ولیعهد را واسطه کند و پدرش را از زندان برهاند.

اشغال ایران
در فاصله کوتاهی بعد از آزادی مصدق از زندان و در ابتدای جنگ دوم جهانی به رغم اینکه ایران اعلام بی‌طرفی کرده بود کشور ما توسط بریتانیا در جنوب و شوروی استالینی درشمال اشغال شد. متفقین مدعی بودند که ایران به بی ‌طرفی در جنگ پای بند نبوده و در برابر حضور به گفته آنها «گسترده» جاسوسان آلمانی در ایران، هیچ اقدامی از سوی نیروهای امنیتی ایران انجام نشده است . البته باید  توجه داشت در ایران چیزی بنام نیروی امنیتی وجود نداشت, فقط ارتش نیم بندی بود که رضا شاه به هزار مشکل روی هم کرده بود در چشم بهم زدنی توسط نیروهای انگلیسی در هم شکسته شد و از بین رفت که این خود بر نفرت رضا شاه از انگلیس ها اقزوده بود. البته نفرت رضا شاه هم از انگلیس و هم از شوروی تا اندازه ای بود که در دوران آبادانی و راه و ساختمان سازی رضا شاه تمام قرداد ها را آلمان ها گرفتند و این خود دلیل مهم اتهام رضا شاه به همکاری با قوای متحدین (آلمان و ایتالیا و ژاپن و عثمانی) بود.
مهم‌ترین قربانی اشغال کشور، شخص اول مملکت، رضاشاه پهلوی بود که مقرضین و توده ای ها میگفتند نوکر انگیس ها بود و یا انگلیس ها او را سر کار آوردند که این خود بخشی از تبلیغات دشمان ایران علیه رضا شاه بود. انگلیس که هیچگاه گوش چشمی به رضا شاه نداشت و حتی برای جا نشینی وی برادر احمد شاه را در نظر داشت که در نیروی دریایی انگلیس خدمت میکرد و فارسی نمیدانست. انگلیس با فشار آوردن به رضا شاه که یا آسان به تقدیر تبعید تن در دهد و ایران را ترک کند و یا اینکه,  فاتجه پادشاهی پسرش محمد رضا ولیعهد را بخواند مجبور شد تاج پادشاهی را از سر بردارد و از ایران برود.

 رضا شاه علیرغم تمام تبلیغات مخالفان توده ای و روحانیانی که دستشان از نظام آموزشی و دادگستری کوتاه شده بود و اینک هم بسردمداری سران حکومت اسلامی از ابتدای کار بنای مخالفت و نفرت از انگلیس ها را گذاشته بود. کما اینکه وقتی سید ضیاء سر سپرده انگلیس ها و به حمایت انگلیس اولین نخست وزیر بعد از کودتای رضا خانی به فدرت رسید شدیدآ با سید ضیاء مخالف نمود. بدلیل نفرت رضا شاه از انگلیس و روسیه  او بنای دوستی با آلمان ها را ریخت و همین شد پاشنه آشیل رضا شاه که متفقین او را متهم به همکاری با هیتلر کردند و باعث سر نگونی او و خروج از کشور شد.
دکتر مصدق بعد از آزادی از تبعید وارد صحنه سیاست شد و از حوزه تهران نامزد نمایندگی مجلس شورای ملی شد و توانست بعد از بیش از یک دهه خانه‌ نشینی به عنوان نماینده اول مردم تهران وارد مجلس چهاردهم شود.
نگاهی به عملکرد مصدق در دو سال این دوره از مجلس – در فاصله سالهای ۱۳۲۲ تا ۱۳۲۴ خورشیدی – نشان می‌دهد که از همین دوره، او دلبستگی عمیقی به حفظ منافع ایران در قرارداد های نفتی داشته است. در واقع در همین دوره از مجلس است که مصدق تلاش کرد تا جلوی هر گونه توافق ایران با قدرتهای غربی و شرقی بر سر نفت را بگیرد. استدلال او و همفکرانش ساده بود. کشور اشغال شده. و امضای این قراردادها مشروعیت کافی ندارند.
کوروش زعیم – عضو کنونی جبهه ملی و از پژوهشگران هوادار مصدق – درباره فعالیت دکتر مصدق در این دوره می‌گوید: «مساله مهمی که در مجلس چهاردهم مطرح شد، دادن امتیاز نفت به آمریکا بود. همزمان شوروی از بیرون بردن ارتش خود از آذربایجان خودداری می‌کرد و به دنبال تثبیت یک دولت دست‌نشانده در آنجا بود. بریتانیا هم که نفت جنوب را قبضه کرده بود.
مصدق با چند حرکت هوشمندانه وضعیت را نجات داد. یکی اینکه سیاست کشور را موازنه منفی اعلام کرد. به این معنا که ما با همه کشورها رابطه خوبی خواهیم داشت ولی به هیچ کشوری امتیاز نخواهیم داد. دوم اینکه طرحی را به تصویب رساند که بر مبنای آن هیچ دولتی نمی‌تواند به کشورهای خارجی امتیاز نفت اهدا کند و تنها می‌تواند بر سر فروش نفت مذاکره کند. بعد از این هم طرحی را تصویب کرد مبنی بر اینکه مادامی که کشور در اشغال است، دولت حق مذاکره بر سر فروش نفت را هم ندارد.
مجلس پانزدهم و فراکسیون اقلیت:
در مجلس پانزدهم در غیاب محمد مصدق که در انتخابات شکست خورده بود و نطق‌های پرشورش علیه نفوذ بیگانگان در کشور و غارت ثروت‌های ملی، گروهی از همفکرانش که خود را فراکسیون «اقلیت» مجلس می‌خواندند همان راهی را رفتند که مصدق در دوره چهاردهم آغاز کرده بود. حسین مکی، مظفر بقایی، ابوالحسن حائری زاده، عبدالقدیر آزاد و غلامحسین رحیمیان از آن جمله بودند. این گروه بعدا در مجلس شانزدهم و به رهبری مصدق سازمانی را تشکیل دادند که بعد ها "جبهه ملی" نام گرفت. در همین مجلس بود که مساله نفت بیش از هر زمان دیگری مطرح شد و در فاصله کوتاهی به یکی از مسایل مهم افکار عمومی ایرانیان تبدیل شد.  اقلیت مجلس به دنبال این بود که قرارداد به جا مانده از امتیازنامه قدیمی «ویلیام ناکس دارسی» میان انگلیس و ایران را بی‌اعتبار کند و نفت مملکت را از امپراتوری بریتانیا پس بگیرد. یکی از همین نمایندگان به نام غلامحسین رحیمیان در مجلس پانزدهم، راه‌ حلی برای مساله نفت پیشنهاد کرد که نه تنها بر زندگی سیاسی مصدق تاثیری عمیق گذاشت، بلکه آغازی شد برای دورانی که گروهی آن را یکی از پرشورترین جنبشهای سیاسی تاریخ معاصر ایرانیان توصیف می‌کنند. رحیمیان در مجلس پانزدهم گفت ایران باید نفت خود را ملی کند. تا قبل از وی کسی صحبت از ملی کردن نفت نکرده بود و مصدق تنها ره رو ملی کردن نفت نبود.

خلاصه ای از تاریخچه نفت در ایران – فقط دکتر مصدق نبود
اولین بار مظفرالدین شاه قرار دادی با ویلیام ناکس دارسی بمبلغ 20 هزار پوند و بمدت 60 سال امضاء کرد که به قرار داد دارسی معروف شد. بر اساس متن این قرار داد تمام اختیارات اکتشاف و استخراج و تصفیه و فروش نفت ایران در اختیار این کمپانی انگلیسی که بعدها شرکت نفت ایران و انگلیس نامیده شد قرار گرفت.
تا اینکه در سال 1312 با اعتراض رضا شاه از سهم نفت ایران کمپیانی انگلیسی سهم ایران را افزایش داد. در سال 1947 که جنبش های ملی شدن نفت در مکزیک و کشور های نفت خیز خاور میانه آغاز شده بود آمریکا با سهم 50/ 50 قرارداد استخراج نفت را با عربستان و کویت امضاء نمود. در آن سال نفت ایران به قیمت هر بشکه ای 22 سنت بفروش میرسید و حتی آمریکا به انگلیس اعتراض کرد که چرا با ایرانی ها و نفتشان اینچنین غیر منصفاانه رفتار میشود. جواب انگلیس های مغرور این بود که ایرانی ها توان و قابلیت و مهارت در صنعت نفتشان را ندارند. انگلیس همواره به ایران و ایرانی به چشم حقارت و تحقیر نگاه میکردند که خود نتبجه بی لیاقتی شاهان قاجار بود که ایران را آنچنان در چشم جهانیان خوار کرده بودند که بسادگی هر آشغالی را بارمان میکردند.. مصدق بار دیگر در مجلس شانردهم شورای ملی با رآی اکثریت به نمایندگی انتخاب شد و با شعار ملی کردن نفت این بار مصمم تر از همیشه به میدان آمد. در این مجلس طرح شش ماده ای به تصویب رسید که قرارداد شرکت نفتی ایران و انگلیس را ملغی نمود در روز 29 اسفند 1329 لایحه ملی شدن صنعت نفت ایران به امضاء شاه رسید.  انگلیسی ها معتقد بودند که اگر کنترل نفت از دست شرکت های نفتی(هفت خواهران) خارج شود و بدست کشور های نفت خیز بیفتد این خود باعث ضعف و ناتوانی دولت های استثمارگر میشود. ولی دیدیم که با ملی شدن نفت در ایران و بعد در سال های 1970 و به ابتکار ایران اوپک را تشکیل دادند و سر هفت خواهران نفتی بی روسری و چادر مان.
در تمام مبارزات ملی شدن صنعت نفت, شاه به نام پادشاهی مشروطه عمل میکرد و هیچگاه در تصمیم گیری ها دخالت نمیکرد, شاه سلطنت میکرد و نه حکومت ولی همواه از مصدق و تصمیماتش حمایت میکرد زیرا میدانست بود که مصدق بسیار در میان مردم محبوبیت دارد و هیچگاه با سیاست های وی مخالفت نمیکرد و با ملی شدن نفت نه تنها مخالفتی نشان نداد بلکه بخاطر احترام به مصدق و درستی راه او و همکارانش همیشه تصمیمات نخست وزیر و مصوبه های مجلس را تایید میکرد چون راه دومی هم وجود نداشت.
در این سال ها بود که آفتاب عمر امپراطوری انگلیس بر لب بام نشسته بود چرا که؛ اولآ خواب همیشگی کنترل بر نفت جهان وی آشفته شد و در این راه آمریکا به عنوان رقیبی نسبتا منصف وارد میدان شده بود و حتی به انگیس بر سر قیمت ارزان نفت ایران اولتیماتوم داد که چنانچه انگلیس بخواهد مصدق را بر کنار کند آمریکا از مصدق حمایت خواهد کرد و این آغاز همکار های تنگا تنگ بین مصدق و آمریکا شد دوما، هندوستان به استقلال رسیده بود و بزرگترین مسعمره انگلیس در جهان از زیر یوق استثمار اگلیس بیرون آمده بود، سومآ کنترل همیشگی کانال سوئز را هم از دست داده بود و چهارم و مهمتر از همه اینکه جوان تنومند و رشیدش آمریکا پا بر صحنه قدرت جهانی گذارده بود تا آنجا که حتی به انگلیس بر سر دعوایش با ایران اعتراض کرد.

مداخله آمریکا در رابطه با قرارداد شرکت نفت ایران و انگلیس راه حمله نظامی انگلیس به ایران را بست و با طرح ملی شدن صتعت نفت در ایران، دولت انگلیس شکایتی بر علیه ایران به سازمان ملل برد و مصدق تحصیل کرده حقوق ذر پاریس و یارانش برای اولین بار در تاریخ عمر امپراطوری انگلیس پوزه اش را بخاک مالیدند. دکتر مصدق بسادگی مطرح نمود که اختلاف ایران با یک شرکت انگلیسی است نه با دولت انگلیس. سازمان ملل شکایت را به دادگاه بین المللی لایحه ارجاع نمود و مصدق با همان سیاست و کیاست رای دادگاه را به نفع ملت ایران گرفت و پیروزمندانه از آن سر بلند بیرون آمد. این مسئله باعث دشمنی کینه توزانه انگلیس بر علیه ایران شد که متعاقب آن پیروزی، انگلیس ها جنوب ایران را به اشغال خود در آوردند.

دکتر شاپور بختیار از اعضای جوان جبهه ملی ایران که آنزمان در فرانسه بود و درس حقوق میخواند و از پیروان دکتر مصدق بود در کتاب همرنگی واقعه دفاع مصدق در دادگاه لاهه را چنین شرح داده است. وقتی خبر خوش ارجاع پرونده شکایت نفت انگلیس از سازمان ملل به دادگاه لاهه را شنیدیم نخست وزیر به این فکر می افتد تاکسی را پیدا کنیم تا برای دفاع از حق ایران در دادگاه وکالت ما را بپذیرد. بختیار مینویسد, برای انجام این کار به ﭘﺮوﻓﺴﻮر ژرژ سل که استاد حقوق بود و در دانشگاه تدریس میکرد مراجعه میکند ولی این استاد به بختیار ﺟﻮاب داده ﮐﻪ ﺧﻮد را ﺑﺮای ﭼﻨﻴﻦ ﮐﺎری، ﮐﻪ ﻧﻴﺮوی ﻓﺮاوان ﻣﯽ ﻃﻠﺒﺪ، ﭘﻴﺮ و اﻓﺘﺎدﻩ میداند در ﻋﻮض ﭼﻨﺪ ﻧﻔﺮ دﻳﮕﺮ از ﺟﻤﻠﻪ ﭘﺮوﻓﺴﻮ  رولن که رییس سابق مجلس سنای بلژیک آنزمان بوده را معرفی میکند. بختیار نوشته,  پروفسور ژرژ سل میگوید رولن هم منخصص است و هم اینکه از دولت انگلیس دل خوشی ندارد و میتواند بشما کمک کند.  بهر روی این کار انجام میشود و دکتر بختیار موفق میشود با قرار دادی این وکیل بر جسته بلژیکی را برای انجام این کار مهم به خدمت مصدق ببرد و معرفی کند. دکتر بختیار مینویسد که جمله معروفی را که دکتر مصدق در دادگاه لاهه در دفاعیه خود میکوید مبنی بر "اختلاف ما با دولت انگلیس نیست, بلکه با یک شرکت انگلیسی است"  , جمله ایست که وکیل بلژیکی پروفسور رولن در دو یا سه صفحه به فرانسوی مینویسد . همین جمله باعث میشود که رییس دادگاه که خود یک انگلیسی بوده رای خود را بر عدم صلاحیت دادگاه لاهه برای رسیدگی به شکایت شرکت نفت انگلیس صادر میکند و میگوید, این شگایت بین دو دولت نیست و میبایس در دادگاه های ایران مورد بررسی و قضاوت قرار گیرد.  البته با صدور چنین رایی دولت انگلیس بیشتر از پیش کینه مصدق را بر دل سنگ خودش میگیرد و از آن شکایت صرف نظر میکند.

باید توجه داشت که, گر چه دکتر مصدق به عنوان قهرمان پیروز ملی کردن نفت در مسان مردم ایران به سکوی اول میرود ولی مصدق در این را تنها قهرمان نبود.

دوره اول نخست وزیری دکتر مصدق
در اردیبهشت 1330 دوره اول 27 ماهه نخست وزیری دکتر مصدق شروع شد. دشمنان قسم خورده اش عجالتآ انگلیس و حزب توده وابسته به استالین فاشیست بودند. حزب توده با تمام نفوذ وسیعی که با کمک های مالی شوروی در دل مردم روستا ها از یک طرف و در میان قشر روشنفکر شهری از طرف دیگر داشت تبلیغ میکرد که مصدق عامل آمریکاست. دلیل آنهم همانطور که در بخش های دیگر آمده, ضدیت آمریکای جوان فانح جنگ جهانی دوم ,  با امپراطوری پیر انگلیس بر سر قیمت ارزان نفت ایران بود. آمریکا بارها به انگلیس هشدار داد که از سیاست های انگلیس برای برکناری دکتر مصدق حمایت نمیکند و حتی جلوی انگلیس می استد. به همین دلیل دکتر مصدق ملاقات های روزانه خود را چه برای صرف صبحانه و یا چای عصرانه با سفیر وقت ایالات متحده برگزار میکرد. کاری که شاه فقید هرگز نه در آن دخالت داشت و نه اینکه مصدق شاه را در جریان مباحث خود با سفیر قرار میداد. دوستان با هرقلمی و با هر زبانی که نوشته و گفته شده است؛ چه چپ و چه راست, چه مجاهد و چه فدایی بدون تردید سالهای 1320 تا 32 بهترین سالهای حاکمیت دموکراسی در جامعه ایران بوده است. این 12 سال طلایی که در آن تمام احزاب و سازمانهای سیاسی و مطبوعات به معنای واقعی کلمه از تمام آزادی های لازم برخوردار بودند. وجود 4 وزیر توده ای در کابینه ها, بودن نمایندگان حزب توده در مجلس و چاپ نشریاتی که بدترین و مستحجن ترین فحشها را به خانواده شاه میدادند هم از قماشی دیگر آن سالهای طلایی تاریخ ایران بودند. فحش های که متاسفانه نه تنها از دهن توده ای های بی وطن جاری میشد, بلکه دکتر حسین فاطمی وزیر امور خارجه دکتر مصدق هم همزبان توده ای ها بود.

در آن سالها اگر دکتر مصدق از جانب دور اندیشی کلاه حسن نیت و بزرگواری اش را بر سر مینهاد و با تجارب 50 ساله کار سیاسی خود در مقام یک سیاستمدار قانونمدار با شاه دوستی میکرد و یا شاه 22 ساله را به عنوان فرزندش نصیحت میکرد باور کنید ما امروز ایران ما همیکی از پیشرفته ترین و دموکرات ترین کشور های جهان بود. افسوس و صد افسوس .  

در 30 تیر همان سال ترومن رئیس جمهور وقت آمریکا شخصی بنام هریمن را برای میانجیگری بین ایران و انگلیس به تهران فرستاد. توده ای ها دست بکار تبلیغات گسترده ای برای راه اندازی تظاهرات جلوی نخست وزیری و مخالفت با ورود هریمن شدند. در آنزمان فضل الله زاهدی وزیر کشور دکتر مصدق بود. به زاهدی خبر دادند که توده ای ها قصد دارند به سفارت آمریکا حمله کنند و هریمن را بکشند. یادآوری میکنم که اشغال سفارت آمریکا در 13 آبان 1958 از همین جا نشئت میگیرد و توده ای های نفوذی در جمهوری اسلامی کار انجام نشده سال 1330 را در 1358 به انجام رسانیدند که البته مهر دانشجویان خط امام به آن حرکت اشغال سفارت خورد.
زاهدی تصمیم گرفت که هریمن را به کاخ صاحبقرانیه ببرد ولی تظاهرات توده ای ها انجام شد که منجر به اشغال کلانتری مجلس شد و لاجرم با دخالت نبرو های پلیس تحت فرمان وزیر کشور (زاهدی) تعدادی کشته و زخمی شدند. بعد از این تظاهرات مصدق در صحن مجلس گریه میکند و به زاهدی اعترض میکند که چرا به مردم حمله کردند. مصدق میگوید رئیس شهربانی باید استعفا بدهد. زاهدی میگوید شهربانی زیر نظر وزارت کشور عمل میکند و این وظیفه من است و شما دخالت نکتید. این اولین برخورد علنی بین مصدق و یکی از یاران هم سنگر و مبارز خود که هر دو یشان در زمان رضاه شاه ناراضی بودند و زندانی و تبعید هم شده بودند.زاهدی بعد از این جریان استعفا میدهد و کنار مینشیند.
در دوران کشاکش مباحثات مجلس در مسئله اختلاف میان ایران و انگلیس یاران تند رو مصدق از جمله مظفر بقائی، حسین مکی و چند نفری دیگر با مصدق وارد بحث و مجادله میشوند. اینها کسانی بودند که در کنار مصدق و پا به پای او مبارزه کرده بودند ولی مورد به مورد نقل شده که مصدق با تنگ نظری هایش غرور آنها را زیر پا میگذاشته و نظرشان را در بسیاری از موارد بحساب نمی آورده است. مثلآ زاهدی که خودنظامی قدرتمندی بود و فاتح جنگ های شمال با گروه جنگل، و پیروز در جنگ با اسماعیل سمیتقو و شیخ خرعل در جنوب بود هیچگاه انتظار نداشت مصدق با وی و جلوی مجلیسان با پان چنان کند که مجبور به کناره گیری از سمت خود بکند.
مصدق در بسیاری موارد دچار خود بزرگ بینی هایی شدید شده که تا آنجا که وقت اجازه دهد به آن ها اشاره و یا از قول دیگران نقل خواهد شد. مصدق محمود افشار طوس را به ریاست شهربانی منصوب و دستور بازداشت زاهدی را صادر میکند .
زاهدی در مجلس متحصن میشود و مورد حمایت پایت الله کاشانی هم قرار میگیرد. کاشانی به نمایندگان مجلس میگوید ما میهمانی داریم که خود در حقیقت صاحبخانه است.
بعد از این واقعه روحانیت در حاشیه نشسته به سردمداری آیت الله بروجردی و سید بهبهانی و خود کاشانی زمزمه های مخالفت با خود خواهی های مصدق را سر میدهند .

دکتر مصدق در سال دوم نخست وزیری 1331

در دومین سال نخست وزیری دکتر مصدق  واقعه ای رخ داد که مناسبات و روابط وی را با روحانیت و حتی طرفدارانش تیره کرد و مانعی بزرگ برای ادامه مذاکرات با شرکت نفت ایران و انگلیس بوجود آورد. مصدق تصمیم گرفت علاوه بر ریاست قوه مجریه فرماندهی کل قوا را که برابر قانون اساسی مملکت از اختیارات شاه بود را هم در دست بگیرد،. دلیلش هم این بود که اوضاع مملکت آشفته است و ارتش باید در اختیار نخست وزیر باشد و نباید از شاه حمایت کند.  روز 25 تیر ماه 1331 به نزد شاه میرود و میگوید من باید فرمانده کل قوا بشوم و برای شاه خط و نشان میکشد که اگر مخالفت کنید من استعفا میدهم.   شاه میگوید این حق قانونی شاه است، پس بفرمائید تا چمدان هایمان را ببندم و از ایران خارج شویم، ولی با این حال شاه مشروطه به او میگوید،  فکر میکنم و خبرش را بشما میدهم.  شاه ساعت 8 شب همان روز جواب نه را به مصدق داد و مصدق هم اسعفا نمود. شاه قوام السلطنه را به نخست وزیری انتخاب کرد و قوام با نطق تند و آتشین به جبهه ملی اخطار داد که میکشم و میبندم و هر کس تکان بخورد تکانش میدم و دادگاه انقلاب بر پا میکنم. جبهه ملی بیانیه ای صادر کرد و از مردم خواست به خیابان ها بریزند. روز 30 تیر تظاهرات بزرگی از جمع اضداد با شرکت مخالفان شاه که بیشترین آنها را طرفداران کاشانی و حزب توده تشکیل میدادند در خیابانها براه افتاد. شاه به ارتش دستور عدم دخالت داد و مردم را هم به آرامش دعوت کرد . درگیری بین نیرو های نظامی و مردم در گرفت و تظاهرات به خون کشیده شد. ساعت 5 بعد از ظهر همان روز قوام بر کنار شد و مصدق با گرفتن فرمان فرماندهی کل قوا که خلاف قانون اساسی مورد قبول و تایید مصدق بود دور دوم نخست وزیری اش را آغاز کرد. مصدق تحصیل کرده در غرب با دکترای حقوق و حامی و حافظ حقوق مردم خود اولین حقوق شکن تاریخ سیاسی ایران شد. حالا دکتر محمد مصدق هم رییس قوه مجریه است و هم فرمانده کل قوا و از طریق یاران و افراد فامیل قوه قضاییه را هم زیر نفوذ خود داشت. فقط میماند قوه مقننه و قانوگذاری که برای آنهم نقشه میچیند.  یادمان باشد که در اختلافات ما بین مصدق و شاه و یا پ"دربار" توده ای ها که در تماس مستقیم با دکتر مصدق بودند آتش بیار معرکه بودند و شدیدا بر افکار و اندیشه مصدق تاثیر گزار.  مصدق برای نشان دادن اینکه طرفدار دموکراسی است و آزادی بیان و قلم برای تمام احزاب و افراد است بسیار کوشید تا از اهداف و مقاصد حزب توده طرفداری کند و اینکه حرف شنوی کند و حمایت ضمنی مصدق از حزب توده باعث نفوذ هر چه بیشتر توده ای ها در میان مردم شده بود تا آنجا که نفوذ حزب سر سپرده توده به استالین در جشن تولد او در تهران یک نیروی صد هزار نفری مردم را از جلوی بازار تهران تا میدان حسن آباد به خیابان کشید.

توجه داشته باشیم که مرد میدان سالهای سیاست در آن زمان 57 ساله بود و 37 سال از محمد رضا شاه بزرگتر سنی بود با سابقه کار در سیاست از سن 9 سالگی . شاه متولد  (1919) 1298 بود و مصدق متولد 1261 شمسی و این انتظار میرفت که مصدق 57 ساله که پشت قران را امضاء کرده بود که به سلطنت خیانت نکند و میبایست در سکانداری کشتی متلاطم سیاست آن سالها خردمندانه تر عمل میکرد, ولی با غرور و خود شیفتگی بیجا قافیه را به توده ای ها باخت و بجای نصیحت و همکاری با شاه سر لجاجت را با او آغاز کرد. در اینکه هم مصدق یک مرد ملی وطن پرست ایران دوست بود و هم شاه هیچ کس بجز حزب توده شک نداشت و ندارد.  مصدق سراسر غرور و قدرت شده بود و حس میکرد به یک نیروی شکست نا پذیر ملی تبدیل شده است. این احساس برای مصدق بسیار مخرب بود کما اینکه هر چه بر غرور و قدرتش افزوده میشد از محبوبیت وی؛ هم در میان اعضای رهبری جبهه ملی و هم طرفداران او و روحانیت کم میشد. مصدق به جائی رسیده بود که فکر میکرد شاه و در بار دیگر در مقابل وی قدرتی نیستند و حتی طرف داران وی که شنیده بودند میخواه دستور انحلال مجلس را هم بدهد به وی اخطار کردند که اگر این کار را بکنید, اولا خلاف قانون اساسی میباشد چون انحلال مجلس فقط در قدرت پادشاه است و دوم اینکه شاه باز بر اساس مفاد قانون اساسی اختیار غزل نخست وزیرش را دارد و بر کنارت میکند.  مصدق در جواب میگوید، شاه چنین جراتی را ندارد. کاشانی که قبلآ هم از مصدق دلخوری های زیادی بدل گرفته بود سر مخالفت را با مصدق آغاز و علنی کرد و معتقد بود کار های مصدق و مخالفت آنچنانی اش با شاه، کمونیست ها را تقویت میکند. چون مصدق در چند حرکت مختلف ضد خانواده شاه  اقدام به اخراج خواهران شاه، مادر شاه و فردوست را که یار دبستانی شاه و از دوستان او بود از ایران اخراج کرده بود.
در روز 9 اشفند 1331 واقعه دیگری اتفاق می افتد. مصدق به وزیر دربار شاه (حسین علا) خبر میدهد که نمایندگانی بفرستید من حرف هایی دارم که میخواهم بگویم. در این زمان مصدق دیگر از شاه قهر کرده بود و فقط پیغام می فرستاد و به حضور شاه حتی در مراسم رسمی هم نمیرفت, چیزی که در هیچ جای دنیای  آن روز بسیار غیر منطقی و غیر متعارف بود.  حسین علا این کار را میکند و نماینده دربار به خدمت مصدق میرود. مصدق میگوید، دربار مرکز توطئه علیه دولت است، به شاه بگوئید از توظئه دست  بردارد و الا من باز استفا میدهم. این دیگر شده بود عادت مصدق که هر گاه چیزی میخواست و چون روح ظریف و لطیفی هم داشت زبان به شِکوِه می گشود و تهدید به استفا میکرد و به دامن ملت می افتاد, بسیار هم زود رنج بود و گاهی هم گریه میکرد که اگر کار از پیش نمیبرد قهر میکرد.
شاه زبون هم پیغام داد، بسیار خوب اگر شما شاه این مملکت هستید و تصمیم بگیرید من از مملکت خارج میشوم. مصدق هم خوشحال از این خبر مسرت بخش میرود مقداری پول و توشه راه برای شاه تهیه میکند و ماشین های دولتی را میفرسند اسباب و اثاثیه شاه را به بغداد منتقل میکنند. حسین علا که با خبر شده بود جریان را به کاشانی، سفارت آمریکا و انگلیس خبر میدهد. کاشانی جلسه اضطراری میگذارد و سفیران آمریکا و انگلیس هم از خروج شاه ابراز نا خوشنودی میکنند. ظرف چند ساعتی تظاهراتی در جلوی کاخ شاه برگزار میشود و کاشانی هم اطلاعیه شدیدی بر علیه مصدق میدهد. همه و همه منجر به عدم خروج شاه میشود و مصدق هم که برای دیدن تظاهرات میرود گویا غش مصلحتی میکند و یا خودش را به غش میزند و میگوید این توطئه بوده برای اینکه من (مصدق) را بکشند. این مظلوم نمائی های مصدق را در طول 27 ماه نخست وزیری او بارها در تاریخ نوشته شده و به زبان های مختلف شنیده شده است. سال 1331 سال تشنج، سال قیام و قنود، سال کشمش و سال بدون انجام هیچ کاری در مملکت آشوب زده به روزهای پایانی خود میرسد. در این سال خشتی بر روی خشتی گذارده نشد که نشد و هیچ طرحی در مجلس پر آشوب نه مطرح شد و نه انجام .
در روز 29 اسفند سال 1331 مصدق توافق نامه 50/50 در صدی در آمد نفت ما بین انگلیس و ایران را هم امضاء نکرد . در این سال سه رهبر بالقوه در مملکت بود؛ شاه، مصدق و کاشانی که همگی با هم دشمن بودند.
سال 1332 و روزهای سرنوشت ساز – پرده آخر نمایش.

عرض کردم که سال1331 پر آشوب و پر غرور و غرض با نا آرامی های همیشگی کشیدن مردم به خیابان ها بدون نتیجه به پایان رسید.
 در این سال میلادی 1953 اتفاقات بزرگی در جهان بوقوع پیوسته بود. سنت پاول نخست وزیر دموکرات انگلستان جایش را به چرچیل معروف داد، چرچیل هیچ گونه سر سازگاری با ایران نداشت و حاضر به هیچ مصالحه ای با ایران بر سر قرارداد نفت نیود. در آمریکا هری ترومن دموکرات جای خودش را به ژنرال 5 ستاره آمرکایی آیزنهاور داده بود، کره در آتش جنگ شمال و جنوب میسوخت، گر چه استالین مُرد ولی پیشرفت های نظامی و قدر قدرت شدن شوروی خواب خوش آمریکائی ها را ناخوش کرده بود.
 گفته میشود دکتر مصدق آنچنان شیفته تسخیر یک به یک  سنگر های قدرت سه قوه در ایران شده بود که گویا گوشه چشمی به وقایع جهان آنروز نداشت. شوروی روئای همیشگی خودش را برای رسیدن به آبهای گرم خلیج فارس و آب تنی خرس های روسی در این آبها را دنبال میکرد. خواب گسترش امپراطوری شوروی از چین تا کره و آمریکای جنوبی و ترکیه و افغانستان و ایران همچنان در سر روس ها بود. آمریکا و انگلیس دیگر مسئله نفت برایشان در درجه دوم اهمیت قرار داشت. حتی هدایت الله متین دفتری داماد خانواده مصدق هم به این امر اشاره کرده است که انگیزه دخالت آمریکا در ایران بخاطر نفت نبود چون نفت ارزان را از کویت و عربستان دریافت میکرد و برای جلوگیری از گسترش نفوذ روس ها بود. از مصدق 58 ساله و شاه و هر سیاستمدار ایرانی وطن پرستی این انتظار میرفت که در آن روز های بحرانی  اختلافات خانوادگی را کنار بگذارند، از تنگ نطری ها بپرهیزند، بازی قدرت و حکومت بر ملت گرسنه و جان به لب رسیده ای را به کنار بگذارند و ببینند چه نقشه هایی در کار بود. ثبات سیاسی ایران و نیفتادن ایران به دامان شوروی در درجه اهمیت عمده برای کشور های آمریکا (جوان) و فاتح اروپای آزاد  و انگلیس (پیر) که اینک چرچیل بر مسند قدرت نشسته بود که "کشتی بان را سیاستی دگر آمد"  . مجبورم بخاطر کوتاهی در کلام به روز شمار تاریخ در آن سال بپردازم.
کاشانی ریاست خودش بر مجلس را از دست داد
سرهنگ محمود افشار طوس داماد خواهرزاده دکتر مصدق رئیس شهربانی دکتر مصدق را دزدیدند و بقتل رساندند.
تعداد دیگری از طرفداران مصدق از او کناره گرفتند (حائریزاده و شایگان چند نفر با نفوذ دیگر).
تحقیق در باره قتل رئیس شهربانی آغاز شد و 15 نفر را دستگیر کردند از آنجمله مظفر بقائی یار نا شفیق مصدق.

در مجلس،  علی زهری طرحی را برای استیهزا مصدق به هیأت رئیسه داد. مجلسی را که مصدق خودش با انتخابات آزاد بوجود آورده بود اینک در صدد استهزای او هستند.

مصدق تصمیم گرفت مجلس را هم منحل کند به این دلیل که با وضعی که در مجلس بوجود آمده بود دولت نمیتوانست کاری انجام دهد. در 22 تیر مصدق گفت؛ بجز مراجعه به مردم و انحلال مجلس کار دیگری نمیتواند بکند.
عده زیادی از نمایندگان طرفدار مصدق از مجلس خارج شدند و 25 نفر هم که موافق مصدق نبودند از ترسشان مجلس 79 نفره را ترک کردند. باقی مانده 27 نفر دو باره کاشانی را به ریاست مجلس انتخاب کردند مجلسیان مانده در مجلس عقیده داشتند مصدق طبق قانون حق انحلال مجلس را ندارد در نتیجه مجلس قانونی است.  
مصدق روز 5 مرداد و 23 روز قبل از روز موعود به رادیو رفت و شکایت مجلس را پیش مردم خسته و گرسنه برد از مردم خواست به خیابان ها بیایند و در یک رفراندوم عمومی تکلیف مجلس را تعیین کنند.

دکنر مصدق به مردم گفت در این رفراندوم فقط دو رای وجود دارد؛ موافق و مخالف. محل شرکت موافق و مخالف را هم جدا اعلام کردند که این خود بنا بر نظر متخصصین انتخابات خلاف اصول محرمانه بودن رای است. چون موافق و مخالف همدیگر را میشناسند و باعث از هم پاشیدگی مردم و دشمنی میشود. تازه روز رای گیری در تهران و شهرستان ها با یک هفته اختلاف تعیین شده بود.  بدبخت مردم، که ما را یاد رفراندوم جمهوری اسلامی می اندارد که جمهوری اسلامی آری، یا نه.
کاشانی اعلامیه داد و گفت شرکت در تظاهرات بر خلاف نظر "امام زمان" است، این اعلامیه از طرف آیت الله بهبهانی، بروجردی و چند نفر دیگری از "ایات عظام" حمایت شد.  باز بیچاره مردم.

 21 مرداد،  مصدق اعلام کرد با آراء 99 در صدی در انتخابات رای به انحلال مجلس گرفته است (نتیجه بسیار نزدیک به نتیجه رفراندوم ج.ا بود) یاران مصدق؛ صدیقی، شایگان و سنجابی  از وی خواستند این کار را نکند، این بر خلاف قانون اساسی مملکت است. این جا بود که وقتی به مصدق گفتند اگر این کار را بکنی شاه بر کنارت میکند ، مصدق میگوید شاه جرآت این کار را ندارد.  بیچاره شاه.
آمریکا و انگلیس هم در حال خرج پول های سیا برای نار گذاشتن مصدق بودند،  بدون تردید آمریکایی ها و بخصوص انگلیس ها خواهان سرنگونی مصدق بودند. چون مصدق خسته و فرتوت و ضعیف شده بود و دیگر طرفدارانی هم در میان رجال سیاسی به آن شکل دو سال پیش نداشت.

هم شاه و هم روحانیت با نقشه کودتای آمریکایی  مخالف بودند. آمریکایی ها به شاه گفتند مصدق مملکت را به دامان شوروی می اندازد و این برای منافع ما بسیار خطرناک است. ما مصدق را برکنار میکنیم؛ با شما و یا بدون شما.
شاه در سکوتی مطلق فرو میرود.
کاشانی و یاران خارجی مخالف مصدق از شاه میخواهند فرمان عزل مصدق را صادر کند.
شاه ضغیف و زخم خورده در مباره با مصدق قبول میکند،  ولی از تهران خارج میشود و با ثریا به کاخ رامسر میرود و دو فرمان را در یک شب صادر میکند این روز 25 مرداد است.
فرمان عزل دکتر محمد مصدق و فرمان نخست وزیری فضل الله زاهدی امیر دلیر جنگ آشنا , یار و مبارز مصدق.
دو فرمان توسط سرهنگ آنزمان نعمت الله نصیری (رئیس بعدی ساواک) اول به زاهدی در مخفی گاهش و سپس در ساعت نیمی بعد از نیمه شب 25 مرداد به دکتر مصدق ابلاغ میشود. در همین روز چند نفر از وزرای مصدق و از آنجمله دکتر حسین فاطمی وزیر بد دهن و فحاش و نا سزا گوی  امور خارجه مصدق را هم دستگیر میکنند. ادبیات سخنرانی و نگارش دکتر فاطمی دقیقا ادبیاتی بود سراسر پر از فحش های ناموس به شاه و دربار و بر گرفته شده از ورق پاره های حزب توده بود.
مصدق دستور دستگیری نصیری را میدهد و به یگان های نظامی و ارتش تحت فرمانش آماده باش اعلام میکند.
مصدق که زمانی قبول داشت که پادشاه برابر قانون اساسی میتواند نخست وزیر را عزل کند اینک تن به اجرای قانون نمیدهد و میگوید این یک کودتا بود. البته تعریف کودتا را  بیشتر ما میدانیم و آن عبارت است از قیام نظامیان رده پایین تر بر علیه حکام و فرماندهان رده بالا. در هیچ جای دنیا پادشاهی بر علیه نخست وزیرش کودتا نمیکند, بلکه پادشاه نخست وزیر را عزل میکند.  این دروغ نیست چه طرفدار شاه باشید و یا طرفدار مصدق.
عباس میلانی میگوید مصدق قانون را تا آنجا قبول داشت که چه چیزی در آن باشد که به نفعش باشد.
مصدق فرمانده گارد شاهنشاهی را دستگیر میکند،  خود را نخست وزیر قانونی میداند و از طرف دولت اعلامیه ای در میان مردم پخش میکند مبنی بر وجود کودتا بدون اینکه به فرمان عزل وی از طرف شاه اشاره کند. این اشتباه دیگر مصدق بود که در فردای آنروز مخالفین مصدق فرمان شاه را مبنی بر عزل مصدق در تمام کوچه پس کوچه ها پخش کردند و در آن به قانون شکنی مصدق هم اعتراض شده بود.  مردمِ در بهت فرو رفته بحال شاه افسوس خوردند.
شاه با شنیدن دستگیری نصیری توسط مصدق و نیروهای تحت فرمانش از مملکت خارج میشود و با هواپیمای آماده دو موتوره اش عازم بغداد میشود .

25 مرداد شاه رفت و روزنامه های آنزمان تحت فرمان حسین فاطمی و رهبران حزب توده هر چه فحش و ناسزا بود به او و خواهر و مادرش در روزنامه های روز 26 مرداد نوشتد.
توده ای ها به خیابان ها ریختند و مجسمه ها را پائین کشیدند و اماکن دولتی را گرفتند و پرچم داس و چکش را بر فراز ساختمان های دولتی بر افراشتند.
هندرسن سفیر آمریکا در روز 26 مرداد با مصدق ملاقات کرد و گفت مملکت در حال سقوط است و این وضع به نفع ما و شما نیست.
از 26 مرداد تا بعد از طهر 27 مرداد خیابان ها غرق در مردمی است که خراب میکنند و آتش میزنند و شادی میکنند و عکس بالا مببرند و مجسمه پائین می آورند و البته بعضی هم  آتش بیار معرکه میشوند. حزب توده در شادی وصف ناپذیری در روزنامه های خود از رکیک ترین فحاشی ها به شاه و به لجن کشیدن اصل و اصول روزنامه نگاری و ابداع ادبیات لجنی از هیچ کوششی برای ادامه این جریان دریغ نمیکند.
مصدق به مردم میگوید اجازه ندهید کسی به شاه توهین کند و این در حالی است که وزیر خارجه ایشان دکتر فاطمی در روزنامه باختر امروز مینوشت که اشرف پهلوی فاحشه است، در این فاحشه خانه را ببندید (منظورش دربار بود).  اولین بار در تاریخ از گاز اشک آور برای متفرق کردن مردم استفاده شد.
مصدق وفادار به سلطنت بهت زده بود چون پشت قران را هم امضاء کرده بود به شاه خیانت نکند.

بعد از ظهر 27 مرداد تقریبا حزب توده تمام ادارات دولتی را گرفته بود.
مصدق تصمیم میگیرد که جلوی پیشروی خزنده حزب توده را بگیرد. پسر خواهر خودش سرتیپ محمد دفتری را به ریاست شهربانی منصوب میکند که با اعتراض تیمسار ریاحی و عده ای از سران ارتش روبرو میشود.
خلاصه بخت از مصدق روی بر گردانده بود. قهرمان سالها مبارزه اینک در حال سقوط است. 

افسران ارتش در آخر روز 27 مرداد از بالاتر ها اطاعت نمیکنند و دم دمای غروب شعار های جاوید شاه از گوشه و کنار بگوش میرسید.

در اوایل روز 28 مرداد جمعیتی که از سرپیچی مصدق با قانون و نا دیده گرفتن فرمان عزل و خستگی های 2 ساله از این همه آشوب بلوا و البته به حکم  کاشانی، بروجردی و بهبهانی و طرفداران زاهدی، از بازار تهران راه افتادند. شک نکنید که در میان آنها کسانی بودند که از آمریکا پول گرفته بودند حتی گفته شده که خود کاشانی 10000 دلار گرفته بود  و با شعار های جاوید شاه و عده ای هم از سبزه میدان به طرف مجلس و خیابان های اطراف روان شدند.

بدون هیچگونه تردید و از هر دیدگاهی که من خواندم، از طرفداران شاه و مصدق تا بیطرفان  تمامی تاریخ نگاران (بجز لجن نامه های حزب توده خائن)  نوشته اند که از 25 مرداد تا 28 مرداد هیچ رد پای خارجی در حرکات روزانه مردم بر علیه مصدق دیده نشده. پشت پرده را باید جدا نوشت چون مثنوی هفتاد من کاغذ میشود. شعبان جعفری بر اساس مصاحبه ای که با خانم هما سر شار در کتاب "شعبان جعفری"  و قبل از مرگش میکند میگوید تا 12 ظهر روز 28 مرداد در زندان قصر بوده است. ولی بعد از ظهر روز 28 مرداد از زندان آزاد میشود و یکسره با گنده لات های آنزمان؛ طیب حاج رضائی، اکبر حاج رضائی، حسین رمضان یخی،  طاهر حاج رضائی، حسین عَلَم ،و سید اکبر خراط  با چاقو و قمه بجان توده ای ها می افتند و هر کدامشان را گرفتند یا کشتند و یا مو هایشان از ته کنندند که مشخص باشند.  توده ای ها سوراخ میخریدند 1000 روبل روسی.
ساعت 4:30 سرتیپ فولادوند برای دستگیری مصدق به خانه او میرود البته با سرباز و تانک و با سرهنگ ممتاز نگهبان منزل مصدق درگیر میشوند و عده ای کشته میشوند و مصدق به یارانش میگوید شما بروید من را بکشند. بعد ساعتی در گیری مصدق از دیوار و یا بام خانه به منزل همسایه میرود و از دام "کودتا چیان" میگریزد.
 سئوال این  است که آن جمعیت پر شوری که مصدق را بر سر دست به دفتر نخست وزیری بردند کجا بودند و چه چیزی "بجز مخالفت مصدق با شاه" باعث شد که مصدق تنها بماند. قضاوت با شما و تاریخ.

 در قسمت پایانی نطرات آمریکایی ها و بخصوص مصاحبه های مارک گازیوروسکی استاد دانشگاه تولین لوئیزیانا با ماموران سازمان سیا که 25 سال پیش بچاپ رسد و منشآ تمام اخبار و شایعات مربوط به کودتا سازمان سیا در 28 مرداد است را به اطلاع میرسانم.

واقعه 28 مرداد کودتا ، قیام، خیزش همگانی و ... – نتیجه گیری

بعد از گذشت 60 سال از آن واقعه هنوز این سئوال ها وجود دارند که واقعه 28 مرداد چه بود؟ کودتای انگلیسی آمریکایی، قیام ملی و یا خیزش چند صد نفر از طرفداران شاه و کاشانی و سرلشگر فضل الله زاهدی و یا الوات و اشرار؟  قضاوت با شما و تاریخ من هم به عنوان یک ایرانی علاقمند به سرنوشت مملکت و ملتمان نظرم را در پایان این بخش به اطلاع شما عزیزان میرسانم.

باز یاد آوری میکنم که هم مصدق خدمتگزار و میهن پرست بود و هم شاه، هم مصدق اشتباه کرد و هم شاه،  هم امریکا و انگلیس دنبال منافع خودشان بودند و هم آیت الله کاشانی برای سروری و برتری نظام مذهبی زیر لوای پرچم اسلام سینه میزد. ولی آنچه مسلم است و چون ننگی تاریخی بر پیشانی سران و رهبران حزب توده تا ابد نقش بسته خیانت این حزب وابسته به شوروی و غلامان حلقه بگوش استالین فاشیست میباشد که دکتر محمد مصدق بنا بر حقایق تاریخی از مبارزه با آن حزب قدرتمند وابسته به شوروی بهر دلیلی کوتاهی ورزید و مبارزه با شاه بدون قدرت را عمده کرده بود. شاهی که برابر قانون اساسی سلطنت میکرد و از حکومت بدور بود, شاهی که بر سر قول خودش که سلطنت بکند ماند ولی مصدق قانون مدار قانون شکنی کرد, لجاجت کرد, غرور و خود بزرگ بینی چشم این پیر سیاست ایران جنگ زده را نابینا کرد.

دکتر مصدق بدون تردید محبوب ترین و مقبول ترین و پرطرفدارترین شخصیت سیاسی دوران بسیار حساس و پر تلاطم تاریخ کشورمان است. در هیچ دوره ای از تاریخ ایران شخصیتی این چنینی وجود نداشته است که هم به لحاظ تحصیلات دانشگاهی تا سطح دکترای حقوق (اولین تحصیل کرده ایرانی در رشته حقوق) پیشرفته باشد و هم به لحاظ تجربه کار سیاسی و همانطور که گفته شد از 9 سالگی بخاطر نفوذ پدرش در دیوانسالاری پادشاهی ناصرالدین شاه بکار سیاسی پرداخته و هم به لحاظ وابستگی به خانواده اشرافی که از نوادگان فتحعلی شاه قاجار است و نسب مادری اش نجم السلطنه به عباس میرزا میرسد.

نه میرزا تقی خان امیرکبیر که در کشتن بهائیان نقش داشت و نه قائم مقام فراهانی، نه علی سهیلی و نه قوام السلطنه هیچکدام مقام و منزلتشان به گرد پای دکتر مصدق هم نمیرسد،  مصدقی که تا پیش از دور دوم نخست وزیری اش پیشوای ملت ایران بود.  یادمان باشد که قوام السلطنه (احمد قوام) یکی از مردان تاریخ ایران است که به جرآت حق میهن پرستی اش بخاطر نجات کردستان و آذربایجان از دام حزب توده و نیفتادن ایران به دامان شوروی پایمال شد و خدماتش  و سیاسی کاری اش در کلاه گذاشتن بر سر استالین در رابطه با قرارداد نفت شمال و اخراج نیرو های ارتش سرخ از ایران  از وجهه دکتر مصدق در رابطه با ملی کردن نفت کمتر نیست.

در قسمت های بالایی این نوشتار به عرض رسید که دکتر مصدق چگونه اعتبار و طرفداری دوستان و همراهانش را بخاطر زیاده طلبی از دست داد. از جدا شدن تعدادی از طرفدارانش در جبهه ملی،  آیت الله کاشانی و همرزم و هم سنگرش،  نظامی پر قدرت و شوکتی مانند سرلشکر زاهدی گرفته تا مخالفت های پیگیر و خارج از حدی که با پادشاه مملکت که خود مصدق "به قران قسم خورده بود به او وفادار باشد" . اگر دکتر مصدق بجای تمامی هم و غمی را که برای مبارزه با شاه و دربار گذاشته بود اندکی جلوی پیشروی های حزب توده را میگرفت و حاظر میشد به پند و اندرز دوستان نزدیکش گوش فرا دهد نه مورد غضب آمریکا و انگلیس قرار میگرفت و نه سرنوشت شاه و خروج  وی از ایران پیش میامد و نه خود مصدق به آن سرنوشت غم انگیز محاکمه و خانه نشینی دچار میشد. تکرار میکنم که دکتر محمد مصدق 37  سال سابقه سیاسی کاری اش از شاه جوان 22 ساله بیشتر بود و انتظار مردم ایران از وی بسیار زیادتر بود.

بعد از واقعه 30 تیر 1331 و تظاهرات عظیم 100 هزار نفری در تهران و تمام شهر های بزرگ ایران  طرفداران حزب توده برای آمریکا و انگلیس هیچ شکی باقی نمانده بود که  امکان افتادن ایران به دامان شوروی از هر موقع دیگری مناسب تر و بیشتر است. تشکیلات عظیم حزب توده در میان اقشار ده و شهرستان ها و نفوذ منظم حزب در میان تکنوکرات ها و روشنفکران شهری تا سازمان بسیار متشکل افسران و درجه داران ارتش به رهبری خسرو روزبه  آنچنان وحشتی در دل آمریکا و انگلیس بوجود آورده بود که هر عقل سالمی میپذیرد که برای نجات ایران از نفوذ کمونیست ها کاری باید انجام بگیرد. در نتیجه بدون هیچ تردید و شک و شبهه ای هم آمریکا و هم انگلیس نقشه های را برای برکناری مصدق پیش بینی نمودند و پول هایی هم برای تبلیغات علیه مصدق در میان مردم پخش نمودند.  در چندین ملاقات بین هندرسن سفیر وقت آمریکا و دکتر مصدق این امر مهم بارها مورد مذاکره دو طرف قرار گرفته بود و به دکتر مصدق خطر پیشروی حزب توده را گوشزد نمودند.

شاه و دربار هیچگونه قدرتی در دست نداشتند و مصدق هم فرماندهی کل قوا را از شاه گرفته بود، مجلس را هم که غیر قانونی اعلام کرده بود و کاشانی را به دشمنی خود در آورده بود  و افراد فامیل و دوستان جبهه ای خود را هم که در مصدر کارها گمارده بود. حزب توده هم با تمام قوا  از بلند گوی دکتر حسین فاطمی وزیر امور خارجه دکتر مصدق هر ناسزایی را به شاه مملکت و خانواده اش نثار میکرد.

دکتر مصدق که روزی بر علیه دیکتاتوری ها و بقولی خودکامگی و بی قانونی رضا شاه قد علم کرده بود و مردی که خود اهل علم و قانون بود در دوره نخست وزیری اش فقط به قوانینی احترام میگذاشت و اجرا میکرد که بقول عباس میلانی به نفع خودش بود. باید عرض کنم که تمام ایراد مصدق به رضا شاه همین بود که قانون اساسی را زیز پا میگذاشت. رضا شاه در حرف هیچگاه قانون اساسی را مورد سئوال قرار نمیداد اگر چه در مواردی و در عمل از محدوده قانون پایش را فراتر میگذاشت. ولی دکتر مصدق میگفت قانون و مجلس جایی است که مردم باشند و بهمین دلیل مجلس را قبول نداشت، و به بهانه اینکه مملکت در شرایط حساسی بود اختیار هر سه قوا را در دست خود داشت.

نظرات کاشانی در باره مصدق:

در این جا لازم میدانم چند مورد انتقاد و حرف های کاشانی در باره مصدق را بدون دخل و تصرف به عرض برسانم:

به  یکی از مذهبیون که  پیش او رفته بود تا نگرانی خود را از اختلاف در نهضت ملی بیان کند.کاشانی به او گفته بود:«نگران نباشید. تا من هستم هر چوبی را که جای مصدق بگذارم کار او را خواهد کرد.»

کاشانی در باره خودش میگفت: "من سرمایه مملکت هستم. فقط رهبر مسلمین ایران نیستم، مرا همه مسلمانان جهان به رهبری قبول دارند"

پس از درخواست تمدید اختیارات، کاشانی به مبارزه علنی با مصدق پرداخت و ضمن مخالفت با تمدید قرارداد مصدق را؛  جاه طلب، پنهان در پشت نقاب تزویر و آزادیخواهی مستبد که می‌خواهد به ‌دوران قبل از مشروطه برگردد و "شرور و خود سر"، "یاغی طاغی" و "کسی که به خیال خداوند گاری افتاده ‌است" خواند.

در یک سخنرانی کاشانی به مردم چنین گفت "ملت ایران، من از پشت نقاب تزویر و آزادیخواهی ناگهان دریافتم که به زودی فکر ناپاک دیکتاتوری سیل خودسری از دامنه هوا و هوس خویش سرازیر نموده و قصد دارد نهال آزادی و مشروطیت ایران را از بن بر کَند. فریاد آزادی ایران که ۵۰ سال شب و روز این خیال شوم اسارت ایران را در مغز خویش پرورش داده بود در سر راه خود مانعی را دید که نه تنها به هیچ قیمت در مقابل افکار مالیخولیایی او تسلیم نمی‌شود بلکه او را تخدیر و تضیع نمود بر احدی پوشیده نیست که رئیس دولت بر خلاف قانون اساسی در صدد است ایران را به حکومت استبداد باز گرداند ولی من به شما می‌گویم بر خلاف آن یاغی طاغی که در کشور مشروطه ایران به خیال خداوندگاری افتاده‌است، مشروطه ایران نخواهد مرد. روح پاک پیغمبر اسلام اجازه نخواهد داد ملتی مسلمان و مستقل با چنین افکار پست و اهریمنی تسلیم بیگانگان شود و آن شّر خودسر که در راه بد کاری و خیال ایجاد دیکتاتوری قدم بگذارد محکوم به شکست و تسلیم چوبه دار خواهد شد."

کاشانی طی اعلامیه دیگری به سختی به مصدق حمله کرد و او را کسی خواند که "هرچه کرده به مصلحت و نفع اجانب بوده‌است"

"ملت غیور ایران اکنون ۲۸ ماه است که ایشان زمامدار است و در تمام این مدت یک قدم مفید به حال شما که بتواند اسم آن ‌را ببرد بر نداشتند. هر روز وعده‌های بزرگ می‌دهد و فردا عذر می‌آورد. ساعت به ساعت راه را برای تحکیم دیکتاتوری و حکومت فردی و خود سری هموار ساخته‌است. مصدق خوب می‌داند اگر با آزادی به رای ملت رجوع کند ۹۷ درصد مردم علیه او رای می‌دهند. شما هموطنان عزیز می‌بینید که تا امروز چه کسی به نفع اجانب قدم برداشته و آنچه تا امروز کرده مستقیماً به مصلحت اجنبی و زیان مملکت بوده‌است".

او هم‌چنین شاه را "مرد تربیت شده عاقل" و "مردی معقول تحصیل کرده و با تحصیلات" خواند وگفت: "عقیده من این است که ایران سالیان دراز حساسیت سلطنت دارد و فی الحقیقته وجود شاه یک جهت جامعی برای جمع آوری کلیه طبقات مردم به‌دور این مرکز ثابت است."

کاشانی پس از کودتا نیز در مصاحبه‌ای گفت: "ریاست مجلس در شان من نبود و من از این جهت این مقام را پذیرفتم که جلو فعالیت‌هایی که مصدق می‌خواست شروع کند و یک سال بعد شروع کرد بگیرم".

کاشانی با رفراندوم دکتر مصدق شدیداً به مخالفت برخاست و گفت: "شرکت در رفراندوم خانه برانداز که با نقشه اجانب طرح ریزی شده، مبغوض حضرت ولی عصر عجل الله تعالی فرجه و حرام است". البته مردم در انتخابات شرکت کردند و با اکثریت آرا رای به انحلال مجلس دادند.

با هر قیاسی و میزانی که بسنجیم همه حرفای کاشانی باطل و دروغ نیست ضمن اینکه او نیز در قدرت شریک بود و به روایتی رفسنجانی امروز بود.

در هیچ جای تاریخ خدمات دکتر مصدق نمیتوان اثری از سرسپردگی به اجانب دید و حرف کاشانی در این باره بدون مدرک و سند باقی مانده است. اما من بر این اصل یقین دارم و میپذیرم که برابر تمام شواهد تاریخی هیچ زمانی شرایط و موقعیت کشور ایران برای برقراری یک  دموکراسی  اساسی و حکومت مردمی مناسب تر از سالهای 1320 تا 1332 نبوده است. دکتر مصدق با تمام محبوبیت و مقبولیتی که شرحش رفت میتوانست در بنیان یک دموکراسی واقعی گام های بلندی بردارد. دکتر مصدق که سابقه سیاسی کاری اش بمراتب از شاه بشتر و به عنوان پیشوای مردم ایران پذیرفته شده بود این پتانسیل واقعی را داشت تا از آنهمه گرفتاری برای مردم ایران دموکراسی میساخت. مصدق هم از شاه بلحاظ سنی بزرگتر بود و هم جهاندیده تر و مرد سیاست بود. مصدق در صحنه بین المللی پوزه پیر سیاست های استثماری انگلیس را بخاک مالیده بود که البته تنها هم نبود, ولی افسوس که در صحنه های سیاست داخلی نقش خود را به عنوان یک پیشوا خوب اجرا نکرد. اگر گناه بزرگی را برای مصدق بخواهیم بر بشمریم همانا تلف کردن و از دست دادن فرصتی بود که برای برقراری دموکراسی که آرزوی دیرینه ملت ایران بودگام اساسی بر نداشت و آینده را فدای خود بزرگ بینی و خود خواهی و جنگ و دعوا با شاه نمود. در مقایسه با رضاه شاه که راه تجدد و پیشرفت های ملی در ایران را برای شاه و مصدق فراهم نموده بود، اما رضا شاه نمیتوانست به عنوان یک فرد که از حمایت مردم آنچنان که مصدق بود برخوردار نبود برای ایران دموکراسی بیاورد و از طرفی ایران زمان رضا شاه در شرایط آماده سال های 20 تا 32 هم نبود. مصدق میتوانست سوار بر آنهمه آبادانی در مملکت که در زمان رضا شاه انجام شده بود و مبارزه ای را که رضا شاه با انگلیس ها شروع کرد که منجر به سقوط و اخراج وی از ایران  شد و علیرغم تبلیغات شوم جمهوری اسلامی جلوی انگلیس ها ایستاده بود از آنها به نفع مردم ایران عمل کند. انگلیس ها بسادگی توانستند رضا شاه را از مملکت اخراج کردند ولی جرآت دست زدن به مصدق را نداشتند چون مصدق در قلب مردم ایران جای داشت و مردم او را پیشوا خطاب میکردند.    

آیا 28 مرداد یک کودتای نظامی بود؟ بنظر من خیر،  چون کودتا در تعریف کلاسیک خود عبارت است از شورش گروهی از نظامیان پایین دست بر علیه بالا دستی ها و در نهایت شاه و یا رئیس جمهور یک مملکت. اگر فرمان عزل مصدق بدست شاه را در 25 مرداد کودتا بخوانیم، این خلاف امر کودتاست زیرا  قانون اساسی به شاه اختیار برکناری نخست وزیر را داده بود . در ضمن وقتی فرمان عزل شاه توسط سرهنگ نصیری (رئیس بعدی ساواک) به مصدق اعلام شد مصدق فرمان را در جیبش گذاشت و دستور داد آورندگان نامه را دستگیر کردند و فردای آن روز هم گارد شاهنشاهی را منحل و خلع سلاح کردند. در نتیجه اگر آن فرمان عزل کودتا محسوب شود باید پذیرفت که کودتا در نیمه شب 25 مرداد شکست خورد و شاه همانگونه که شرحش رفت از مملکت خارج شد و یا به روایتی فرار کرد.

آیا 28 مرداد یک کودتای آمریکایی بود ؟ این حرفی است که کشیش آمریکایی که اینک استاد دانشگاه تولین در ایالت لوئیزیانای آمریکا میباشد در دهن ها انداخت. مارک گازیوروسکی استاد علوم سیاسی دانشگاه تولین در  کتاب «محمد مصدق و کودتای ۱۹۵۳ در ایران» که گازیوروسکی از نویسندگان و ویراستاران آن است و در ایران هم چاپ شده میگوید با 3 نفر از مآموران سازمان سیا مصاحبه کرده است که به آنها قول داده اسمشان را فاش نکند . ایشان میگوید هر سه نفر دخالت آمریکا و دست داشتن سازمان سیا در کودتای 1328 را تآئید کرده اند البته با شرح و تفصیل زیاد. در سال 2000 هم روزنامه  واشنگتن پست  اسنادی را از قول دونالد ویلبرت که گفته شده جزوه ای را برای آموزش عملیات مآموران سیا نوشته که در آنها گفته شده آمریکا 100 هزار دلار برای کودتا علیه محمد مصدق هزینه کرده است.  این تمام نقل قول هایی است که مجید تفرشی محقق اسناد 28 مرداد ساکن لندن میگوید : "این نوشته ها و نقل قول ها به لحاظ اسنادی و اینکه حتی فاش نکردن نام ها بعد از 40 یا 50 سال هیچگونه ارزش و اعتبار تاریخی ندارند".

اینکه نقش ارتش و اینکه تعداد نظامیان شرکت کننده در محاصره منزل دکتر مصدق چقدر بوده و آیا حملات نظامی در چه ابعادی بوده همگی سئوال بر انگیزند و هیچکدام وجود یک کودتا در شکل کلاسیک آنزمان را تآئید نمیکند. اینکه آمریکا و انگلیس همانگونه که در بالا گفته شد برنامه برای برکناری مصدق داشتند و پول هایی هم در میان مردم هزینه کردند شکی نیست. ولی برکناری مصدق در شکل قانونی اش و حکم عزل ایشان توسط شاه مملکت انجام گرفت و نه کودتای آمریکایی که البته بدلیل نبود رابطه کاری بین مصدق و شاه نحوه ابلاغ حکم عزل با چندین سرباز و آنهم در نیمه شب  قابل تحقیق و بر رسی است. شاهی که هیچ قدرتی نداشت و همواره آماده ترک مملکت بود و این کار بعد از دستگیری سرهنگ نصیری و خلع سلاح گارد شاهنشاهی منجر به خروج شاه از ایران انجامید شکست "کودتا" علیه شاه را حتمی نمود. در نتیجه اگر هم کوتایی در کار بود آن کودتا در روز 25 مرداد شکست خورد.

کلام آخر اینکه برای روشن شدن این مشکل که 28 مرداد سال 1332 در ایران کودتا شد و یا قیام ملی باید زندگی مصدق، زندگی شاه، سازمان حزب توده و تشکیلات آن و زندگی آیت الله کاشانی و نقش آمریکا و انگلیس را مطالعه کرد تا بتوان به نتیجه گیری منطقی و معقولی رسید.

آما در اینکه ما ایرانی ها در بررسی و تحقیق و نتیجه گیری بخصوص در مسائل سیاسی همواره کوتاه ترین راه را برای قضاوت انتخاب میکنیم شکی وجود ندارد. یعنی اگر از کسی بپرسید چرا وضعت اینچنین است حتمآ میگوید خدا خواسته، اگر بپرسید پس کی و چه کسی آنرا درست میکند بطور قطع میگوید انشا الله امام ظهور میکند و همه چیز درست میشود، اگر هم بپرسیم چرا اینجوری شد جواب میشنویم کار انگلیس ها و آمریکائی ها بود و ما کاره ای نیستیم و خلاصه اینکه سلب مسئولیت فرار از وظیفه و قبول اینکه از ماست که بر ماست.  این هم به تجربه ثابت شده که انسانها عمومآ و ما ایرانی ها هم بخصوص هر گاه پوستمان را بکنند زیر آن یک دیکتاتور کوچک دیده میشود. هر گاه در ضعف و ناتوانی هستیم بسیار آزادی خواه و دموکرات و آنگاه که بقدرت برسیم جلادی میشویم که آخرین آن امام راحل بود که گفت  طلبه هست و میرود دنبال طلبگی و بعد هم گفت، آب و برق را مجانی میکند و اتوبوس را و به همه خانه مجانی میدهد و الی آخر.