May 11, 2018

حرف هايی در تنهايی



حرف هايی در تنهايی

وقتی صدای پاتو شنيدم دلم از جا کند که پا روش نذاری
نگامو که به تو دوختم، بند  بند دلم از هم  پاره شد 
وقتی به تو خيره شدم دلم مات و مبهوت ماند
گل رو تو که ديدم زمستونم بهار شد 
باران اشک هات که جاری شد خزان عمرم فرا رسيد
توفان نگاهت خانه دلم را خراب کرد
لبخند شيرين تو شور عشق به دلم انداخت
ستاره دلم تو سياهی چشات سو سو ميزنه
وقتی از پيشم رفتی، دلم را تو قفس سينه حبس کردم که دنبالت نياد
وقتی قدم رو چشم هام گذاشتي همه دلتنگی هامو گلدمال کردی
وقتی به سفر رفتی کاسه آب چشم ها مو ريختم پشت سرت
وقتی دلم هواتو ميکنه ، اونو به صحرای خيالت می برم
جای خالی تو کاسه صبرم رو لبريز کرد 
وقتی رفتی چمدان خاطراتت را جاگذاشتی
وقتی از پیشم رفتی، زانو هامو بغل کردم
دلم را که به دريای خيال تو زدم  همه غصه هام غرق در آب شد 
سيل اشک هات که جاری شد خانه دلم را آب برد
گرد باد نگاهت آلونک دلم را از جا کند
ماه رويت را که ديدم روزه نگاهم را شکستم
وقتی باد موهاتو پریشون کرد، دلم تو هوا پر پر شد
امواج نگاهت دلم را با خودشون بردند
برق نگاهت آتش به خرمن دلم زد 
طنين صدات طفل دلم را از خواب پراند
دست هامو که دورت حلقه کردم گره دلم باز شد 

No comments:

Post a Comment