May 11, 2018

آری میشود


آری ميشود



ميشود گلی را بر روی شاخه ای بوئيد و آنرا نچيد و پرپر نکرد

ميشود از ذلال جاری چشمه نوشيد و آب را گل آلود و مکدر نکرد

ميشود دستان دو عاشق را در هم حلقه  ديد و حاکم شرع را خبر نکرد

ميشود از کنار ديوار کاهگلی قديمی باغی عبور کرد و پر چين آن را خراب نکرد

ميشود به زير سايه درختی آرميد و شاخه را ز بن قطع نکرد

ميشود آواز دلنشين پرنده ای نشسته بر شاخ را شنيد و پرنده را هراسان نکرد

ميشود نجوای عاشقانه دو دلداده را از پشت ديواری شنيد و آن را بر ملا نکرد

ميشود مشق شبانه کودکی را خواند  و آن را خط خطی نکرد

ميشود رقص موزون ماهی در تنگ بلور را ديد و سکون آب را مشوش نکرد

ميشود شر شر آرام آب در برکه را شنيد و مسير آب را عوض نکرد

ميشود زشتی نقشی را در آئينه ديد و آئينه را پشت  و رو  نکرد

ميشود در هوای دلنشين بهاری نفس کشيد و هوا را پر از غبار  نکرد

ميشود پرده از رازی بر داشت ولی پرده داری کرد و راز را  بر ملا نکرد

ميشود دلی را بدست آورد اما  ز دلدار جدا نکرد

ميشود همچو فرهاد کوه کند اما ز شيرين کامی روا نکرد

آری میشود دختر همسايه را به آغوش کشيد اما دامنش را لکه دار نکرد

اما نمی توان و نباید بر دلی زخمی گذاشت که کسی آنرا دوا نکرد 


   تابستان 2004   دالاس - تکزاس

No comments:

Post a Comment