از ده چه خبر یاور
یادش بخیر
زمان های نه چندان دور که با همه تنگنا هایش نه تنها سر شار از لطف و صفا بود بلکه
دور از هیاهوی شهری و دود و دم اتومبیل ها هوای سالمی بود تا نفس کشید. هوای
دلپذیر بامدادی اش چه صفایی داشت و مردمان خوبش چه با صداقت و با سخاوت بودند.
فاصله ها نزدیک بود و قافله ها راهی. پنجرها میله
های آهنی نداشتند و قفل و زنجیر ها فقط در زندان ها بکار میرفتند. اگر دری
"چفتی" داشت بخاطر چلوگیری از دزدی و غارت اموال نبود بلکه برای نگهداری
بره و بز ها بود جلوگیری از ورود سگ و گربه.
در خانه پدری
حوضی بود غالبا با چند تا ماهی که بزرگتر ها در آن وضو میگرفتند و صدای یارب یا
الله رادیو در سحر گاهان برای روزه داران و ربنا برای افطاریان.
یخچالی نبود
تا آذوقه ای در آن گذاشته شود، یادتان هست که دو سیر ونیم گوشتی که مصرف چند روز
یک خانواده 8 تا 10 نفری بود در زنبیلی سیمی از سقف ایوان منزلی آویزان میشد تا از
دست رس گربه ها دور و در امان باشد؟
کسی از وجود
پدیده ای به نام کلسترول خون خبری نداشت
فشار خون ها
پائین بود روحیه ها
بالا بود و
چاقی و چربی آدم ها کم بود و زور و بازو ها زیاد
اعصاب و روان آزاد بود و عاشق به معشوق گرفتار
خیال ها آسوده بودند و کار وکوشش درغوغا
قلب ها عاشق بودند و بال ها فارغ
دل ها دریا بودند و عاشقی قایق
چشمه ها پر آب، رودخانه ها جاری در دشت سبز
درختی هم سبز برای پرواز و فراز و فرود قناری
خانه ها پنجدری
بودند و شاه نشینی داشتند که جایگاه پدر بزرگ بود با منقلی و قوری چای با بستی بر
حقه شاخ
در اطاقی بنام
گوشواره در کنار پنجدری، عمه و خاله ها و خانباجی بساط چای عصرانه و گاهی هم آش
رشته ها را پهن میکردند و دل به غیبت ها و
غیرت های مردم میسپردند
چه دل انگیز است یادوارهاش و چه غم انگیز است
ویرانه هایش.
نجوا های
عاشقانه در موبایل ها نبود که روزی عاشق باشد و روزی دیگر فارغ. بلکه از پشت دری و
یا دریچه ای بود که عاشقی با معشوقش خالصانه راز و نیاز میکرد و چه بسا که بهمین
مقدار تا شب زفاف کفایت میکردند.
پدر نگران حقوق عقب افتاده نبود تا اجاره خانه هزینه کلاس های دانشگاه و انگلیسی و موسیقی
و قسط بانک را بپردازد و مادر هراس عدم باز گشت جوانش به خانه را نداشت.
یادتان هست که
در صف های طولانی بنزین و نان و گوشت و مرغ نمی ایستادیم و در عوض در زیر سایه
درختی و در کنار جوی آبی و یا پای کوله انگوری با نی لبکی صفا میکردیم.
بخاطر دارید که با صدای عو عو سگ ها در مبادله
با زوزه گرگان و شغال ها بخواب میرفتیم و در خروس خوان سحر از خواب بیدار
میشدیم.
یادتان هست که
از جنجال های بازی فوتبال و زد و خورد های خیابانی آن خبری نبود و در عوض با بازی
های الک دولک، گرگم به هوا و کلاه بَرَک به زمین میخوردیم و همچون پهلوانی از خاک
بر میخاستیم.
وقتی پدر از در خانه وارد میشد تمام غرور فامیل
در هیبت والایش نمایان میشد و همه از جای خود می پریدیم. ولی هیهات که بچه های ما
سرشان را از فیس بوک و چت در موبال و اس.ام.اس بلند کنند نا ورود پدر و یا مادر را
به خانه خوش آمد بگویند.
دریغ از یک
سلام خشک و خالی که اگر دیالوگی هم با بچه ها رد و بدل شود بیشتر مانند "بابا
ساکت باش من دارم با دوستم حرف میزنم، یا مامان من
گرسنمه" خواهد بود.
No comments:
Post a Comment