May 11, 2018

از ده چه خبر دلاور ؟

از ده چه خبر یاور  
یادش بخیر زمان های نه چندان دور که با همه تنگنا هایش نه تنها سر شار از لطف و صفا بود بلکه دور از هیاهوی شهری و دود و دم اتومبیل ها هوای سالمی بود تا نفس کشید. هوای دلپذیر بامدادی اش چه صفایی داشت و مردمان خوبش چه با صداقت و با سخاوت بودند.
 فاصله ها نزدیک بود و قافله ها راهی. پنجرها میله های آهنی نداشتند و قفل و زنجیر ها فقط در زندان ها بکار میرفتند. اگر دری "چفتی" داشت بخاطر چلوگیری از دزدی و غارت اموال نبود بلکه برای نگهداری بره و بز ها بود جلوگیری از ورود سگ و گربه.
در خانه پدری حوضی بود غالبا با چند تا ماهی که بزرگتر ها در آن وضو میگرفتند و صدای یارب یا الله رادیو در سحر گاهان برای روزه داران و ربنا برای افطاریان.
یخچالی نبود تا آذوقه ای در آن گذاشته شود، یادتان هست که دو سیر ونیم گوشتی که مصرف چند روز یک خانواده 8 تا 10 نفری بود در زنبیلی سیمی از سقف ایوان منزلی آویزان میشد تا از دست رس گربه ها دور و در امان باشد؟
کسی از وجود پدیده ای به نام کلسترول خون خبری نداشت
فشار خون ها پائین بود  روحیه ها بالا بود و
 چاقی و چربی آدم ها کم بود و زور و بازو ها زیاد
 اعصاب و روان آزاد بود و عاشق به معشوق گرفتار
 خیال ها آسوده بودند و کار وکوشش درغوغا
 قلب ها عاشق بودند و بال ها فارغ
 دل ها دریا بودند و عاشقی قایق
 چشمه ها پر آب، رودخانه  ها جاری در دشت سبز
 درختی هم سبز برای پرواز و فراز و فرود قناری
خانه ها پنجدری بودند و شاه نشینی داشتند که جایگاه پدر بزرگ بود با منقلی و قوری چای با بستی بر حقه شاخ
در اطاقی بنام گوشواره در کنار پنجدری، عمه و خاله ها و خانباجی بساط چای عصرانه و گاهی هم آش رشته ها را  پهن میکردند و دل به غیبت ها و غیرت های مردم میسپردند
 چه دل انگیز است یادوارهاش و چه غم انگیز است ویرانه هایش. 
نجوا های عاشقانه در موبایل ها نبود که روزی عاشق باشد و روزی دیگر فارغ. بلکه از پشت دری و یا دریچه ای بود که عاشقی با معشوقش خالصانه راز و نیاز میکرد و چه بسا که بهمین مقدار تا شب زفاف کفایت میکردند.
 پدر نگران حقوق عقب افتاده نبود تا اجاره  خانه هزینه کلاس های دانشگاه و انگلیسی و موسیقی و قسط بانک را بپردازد و مادر هراس عدم باز گشت جوانش به خانه را نداشت.
یادتان هست که در صف های طولانی بنزین و نان و گوشت و مرغ نمی ایستادیم و در عوض در زیر سایه درختی و در کنار جوی آبی و یا پای کوله انگوری با نی لبکی صفا میکردیم.
 بخاطر دارید که با صدای عو عو سگ ها در مبادله با زوزه گرگان و شغال ها بخواب میرفتیم و در خروس خوان سحر از خواب بیدار میشدیم. 
یادتان هست که از جنجال های بازی فوتبال و زد و خورد های خیابانی آن خبری نبود و در عوض با بازی های الک دولک، گرگم به هوا و کلاه بَرَک به زمین میخوردیم و همچون پهلوانی از خاک بر میخاستیم.
  وقتی پدر از در خانه وارد میشد تمام غرور فامیل در هیبت والایش نمایان میشد و همه از جای خود می پریدیم. ولی هیهات که بچه های ما سرشان را از فیس بوک و چت در موبال و اس.ام.اس بلند کنند نا ورود پدر و یا مادر را به خانه خوش آمد بگویند.
دریغ از یک سلام خشک و خالی که اگر دیالوگی هم با بچه ها رد و بدل شود بیشتر مانند "بابا ساکت باش من دارم با دوستم حرف میزنم، یا  مامان  من گرسنمه" خواهد بود.



No comments:

Post a Comment