شخصیت
های تآثیر گذار در روند تاریخ 100 ساله ایران
این بار، جلال آل احمد.
دوستان کاملا به این مهم آگاه هستم که کار و در گیری های روزمره این شکیبایی را بما نمیدهد تا نوشته های بلند و شاید سر درد آور را بخوانیم. پس از نگارش کوتاهی در مورد دکتر علی شریعتی در همین راستا به آگاهی شما رسید در این اندیشه هستم که به کارنامه بازیگران سیاسی زمان پیش از دگرگونی اجتمایی سال 57 بپردازم و در چند مورد به آنها که به روشنفکران اجتماعی شهرت پیدا کردند به شکل خیلی گذرا اشاره کنیم . هدف این است با شناخت بهتری از گذشته و درس گیری از آنچه بر ما رفت نوری فرا روی خود بیفروزیم که در تاریکی راه نپیماییم. اشاره میکنم که باید در زمان خودمان زندگی کنیم و نه در گذشته ولی برای آینده برنامه ریزی کنیم و تمام ابزار لازم برای سازندگی را پیش بینی کنیم و بکار بگیریم. روشنفکر کیست و روشتفکری چیست:در این باره کتاب ها از دید گاهای مختلف نبشته شده ولی قرار ما بر کوتاه نویسی و پرداختن به لب کلام است. به باور من روشنفکر نه تئوریسین یک حزب است و نه نظریه پرداز دینی. روشنفکر انقلابی نیست و نمی بایست در هیچ انقلابی شرکت کند. روشنفکر نمیبایست وزیر و وکیل باشد. روشنفکر نمی بایست در هیچ سازمان سیاسی عضو باشد، روشنفکر نمی بایست در استخدام هیچ سازمان دولتی باشد. روشنفکر جراح و پزشک نیست که بیماری را در اطاق عمل به چاقوی جراحی بسپارد. روشنفکر یک مهندس معمار ساختمان ساز نیست، روشنفکر یک مهندس مکانیک یا الکترنیک نیست که ماشینی را تعمیر کند و یا سیستمی را راه بیاندازد.جای و مکان روشنفکر اجتماعی در آزمایشگاه های دانش بشری است که میبایست بدنبال پیدا کردن درد های اجتماعی گریبان گیر جامعه بشری باشند تا آنها را بشناسنند و به متخصصین بسپارند تا راه مبارزه با تنگنا های اجتماعی را پیدا کنند. این به آن معناست که روشنفکر نمی بایست مانند یک پزشک هم کاشف میکروب باشد، هم دارو برای مبارزه با درد را بسازد و هم در اطاق عمل کار کند و یا در مطب به مدارای بیماران بپردازد. تازه در دانش پزشکی هم دیگر چنین پدیده ای وجود ندارد. روشنفکران بسان جستجو گران برای پیدا کردن راه کار ها و نقشه راه برای اداره جوامع بشری در کتاب خانه دنبال پیدا کردن دلایل وجود مشگلات اقتصادی زمان میگردند تا آنها را نمایان کرده و به متخصصین امور اقتصادی بسپرند برای پیدا کردن بهترین راه حل. روشنفکر میبایست بمانند یک کاوشکر دانش گیاهی به دنبال دلایل وجود بیماری گیاهان باشد و آنها را پیدا کند بدست مهندسین و دکتر های علوم گیاهی بدهد . در منطقه ما اما، یک "روشنفکر" که در گذشته خیلی کم داشتیم , هم درد شناس بود هم تئوریسین هم انقلاب راه میاندازد و هم رهبر میشود و به کرسی قضاوت مینشیند و احکام اعدام صادر میکند به مردم میگوید چه خوبست و چه بد است، کدام کار را انجام دهید و از کدام دوری نمایید. هم درد را میشناسد و هم درمان را، هم میکرب را کشف میکند و هم دارو را میسازد و هم جراحی میکند هم آمپول تزریق میکند و گاهی هم فرنی برای بیمار میپزد. "روشنفکران" ایران قبل از فاجعه بهمن 57 هم درد را شناختند و هم درمان را تجویز کردند، هم راه مبارزه را پیشنهاد کردند و هم خودشان رهبر آن شدند، به تمام افراد دگر اندیش حمله کردند و تمام فرهنگ های دنیا را به لجن کشیدند. تازه این در شرایطی است که انقلاب شده باشد اگر کودتا بشود که نه نیاز به روشنفکر و درد شناسی است نه تئوری انقلابی لازم است نه پیروی از کتاب آسمانی و نه انتخابات و رای گیری وجود دارد. اگر نمونه میخواهید از تاریخ معاصرمان و از صدر مشروطه شیخ فضل الله نوری را داریم تا به سال های 1315 از گروه 9 نفره موسوم به گروه ارانی میشود نام برد تا میرسیم به حزب توده که در بست در خدمت رفقای روسی اش بود که درد ها شناخته شده بودند و تئوریها همه نوشته و زندان های مخوف استالینی همراه با اردوهای کار اجباری در سیبری همه و همه راه گشای آقایان توده ای ها بود. جبهه ملی با تمام اختلافات فکری و عملی سرگرم انشعابات درونی اش بودکه همراه با نهضت آزادی رمینه ایجاد و زایش دو گروه انقلابی؛ یکی فداییان خلق از ترکیب طرفداران حزب توده با منشعبین از جبهه ملی و دیگری مجاهدین خلق از تلفیق طرفداران جبهه ملی با نهضت آزادی را فراهم کردند. جامعه ما که از یک دوره تاریخی سیاه بعد حمله اعراب کار را شروع کرده بود و از درون دخمه های تاریک حکومت های صفویه قاجار عبور کرده بود نیاز به روشنفکر نداشت. تمام قوانین در کتاب آسمانی نوشته شده بود و راه حل ها مشخص بود. امام محمد غزالی به عنوان اولین فبلسوف اسلامی تئوری های لازم که منحصر میشد به مبارزه با فرهنگ پیشرفته یونانی (ترسایان) را نوشته بود. بعد از او هم سنایی و خاقانی و سهروردی هر چه را او جا گذاشت گفتند و نوشتند. تنها کسانی که بر علیه فلسفه واپسگرایانه امام محمد غزالی قد علم کردند حکیم عمر خیام، پور سینا و فارابی بودند. در بخش "روشنفکران" چپ هم که نیاز به اسیب شناسی های اجتماعی نداشتیم چون مارکس و انگلس و لنین و مائو هر چه لازم بود را گفته بودند. اما بر گردیم بر سر لب کلام که "روشنفکران" قبل از انقلاب بهمن را در برمیگیرد و یکی از آنها جلال آل احمد است. آل احمد به عنوان یک "روشنفکر" ابتدا به حزب توده پیوست سپس به جبهه ملی وارد شد و پس از آن یک مسلمان دو آتشه از کار در آمد و کتاب غرب زدگی اش را نوشت که ادامه راه امام محمد غرالی و دیگران بود. من باور ندارم که "هر کتابی به یکبار خواندش میارزد" ولی پیشنهاد میکنم برای روشن شدن این گفتار حد اقل کتاب غرب زدگی را ورق بزنید تا آنچه بطور خلاصه در اینجا نقل میکنم را خود بخوانید.آل احمد بزرگترین خدمت را برای روی کار آمدن جمهوری اسلامی به حاکمان امروز انجام داد. نگاه آل احمد در این کتاب تماما نفی کامل دست آورد های غرب است. هر کسی که سخنی از پیشرفت و تجدد میزد را غرب زده میدانست. دشمن ماشین و ماشینیزم بود. معتقد بود که ایرانیان بطور کلی دارای اندیشه های عقیم، نازا، و سترون هستند. ایرانی ها را بمانند علف هرزه ای میدانست که اگر دانه ای از دهان پرنده یا توسط بادی در جایی بیافتد و بارانی هم باشد تا دانه سبز کند. ایرانی را صاحب هیچگونه تفکر و اندیشه ای که راه ساز باشد نمیدانست. شهر و شهر سازی را نتیجه عقده های روانی و شهر سازی اسکندر و مهاجمین میدانست. به ایران عهد باستان نگاهی به غایت تحقیر آمیز داشت. که این خود خلاف قول هگل است که گفت "شرق را نگهدارید زیرا تمدن از شرق (ایران) شروع شد و در غرب تکامل یافت" . آل احمد هر پیشرفت و سازندگی در ایران شد را نتیجه تائثیر فرهنگ اسلامی میداند و هر چیز دیگری را محکوم میکند. حمله اسکندر به ایران را به خاطر گنج های حکمتانه دانسته ولی حمله اعراب به ایران را خیر و برکت سپاهیان اسلام میداند. در صورتیکه حمله اسکندر اگر چه خانمان سوز بود ولی آمدند و رفتند ولی نماندند, اما اعراب آمدند و ماندند و ویرانی که شاهد آن هستیم را به ارمغان آوردند. آل احمد انقلاب مشروطه را توطئه انگلیس ها میداند که البته بخشی از مبارزه اش با غرب است. شیخ فضل الله نوری را قهرمان جنبش مشروعه خواهی ایران میداند و اولین بار آل احمد بود که لقب "شیخ شهید" را شیخ فضل الله اطلاق کرد. آل احمد 90 در صد مردم ایران را مسلمانی میدانست که به آنها القابی مثل "لا مذهب، لا مذهب که نه، حرحری مذهب" میداد و در عین حال میگفت این 90 در صد "آش نذری خورند، نماز میخوانند ولی عرق هم میخورند، قربانی میکنند ولی ریا کارند، خوش بحالشان با
این زندگی سگی که دارند، اعتقاد به خرافات و تشت زدن برای خسوف و کسوف دارند، داخل تاکسی دعا و طلسم و جادو میگزارند". آل احمد اگر به سلطان محمود غزنوی میتاخت نه به دلیل سوزاندن کتابخانه ها و خراب کردن آثار باستانی ایران بود بلکه به دلیل تمرد و سر کشی وی از فرامین خلیفه عباسی بود. اگر به نادر شاه ناسزا میگفت نه به لحاظ حمله به هندوستان و قتل عام بود بلکه به دلیل راندن ملا ها از دربار بود. آل احمد کلامی در باره آغا محمد خان قاجار و کور کردن مردم کرمان و 70 هزار جفت چشم در آورده شده نمیگویدآل احمد هر چه توهین بود به مردم 90 در صد مسلمانی میکد تا بگوید که هیچ راه حلی برای درست شدن نیست بجز ظهور امام زمان. میگفت؛ "هر کودک دبستانی که سرود بخواند نماز از یادش میرود، هر بچه دبیرستانی که به سینما برود مذهب را فراموش میکند، کجاست آنروزی که یک حدیث و یا یک آیه دهن مردم را از هیجان می بست". تمام مخالفت آل احمد با رضا شاه و محمد رضا شاه نه از دید آزادی خواهی بود بلکه مخالفت با نفس کار بود که هر حکومتی را بجز حکومت مهدی محکوم به فنا میذانست، و معتقد بود حاکمان آن عمله ظلم و ستم هستند. میگفت حکومت باید در دست روحانیون باشد تا زمینه را برای ظهور مهدی فراهم کند. جو غالب بر جریانت انقلابی مجاهد و فدایی چشم همه اقلابیون را کور کرده بود و هر کس کوچکترین برخوردی به آل احمد و یا دکتر شریعتی میکرد مهر ساواکی بودن بر پیشانی اش میکوبیدند. آل احمد تمام این خزعبلات را گفت و عده ای را به خود مشغول داشت که در نهایت در سال 57 انقلاب اسلامی را به ارمغان آورد. البته آل احمد تنها نبود ولی به عنوان "روشنفکر" خیلی ها را به خود جذب کرد. قهرمان ایده آل - آل احمد سلمان فارسی بود هم چنانکه قهرمان نجات بشریت از دید گاه دکتر شریعتی ابوذر بود. هیچ قهرمان دیگری در جامعه سیاسی ایران از دید این دو انقلابی دو آتشه مسلمان در هیچ جای تاریخ ایران وجود نداشت.
گر چه جای آل احمد و شریعتی خالی نیست ولی کاش بودند و میدیدند که تِئوری های انقلابی آنها و حمایت از حگومت مهدی و خون حسین چه بر سر این ملت "حرحری" مذهب آورده است.
این بار، جلال آل احمد.
دوستان کاملا به این مهم آگاه هستم که کار و در گیری های روزمره این شکیبایی را بما نمیدهد تا نوشته های بلند و شاید سر درد آور را بخوانیم. پس از نگارش کوتاهی در مورد دکتر علی شریعتی در همین راستا به آگاهی شما رسید در این اندیشه هستم که به کارنامه بازیگران سیاسی زمان پیش از دگرگونی اجتمایی سال 57 بپردازم و در چند مورد به آنها که به روشنفکران اجتماعی شهرت پیدا کردند به شکل خیلی گذرا اشاره کنیم . هدف این است با شناخت بهتری از گذشته و درس گیری از آنچه بر ما رفت نوری فرا روی خود بیفروزیم که در تاریکی راه نپیماییم. اشاره میکنم که باید در زمان خودمان زندگی کنیم و نه در گذشته ولی برای آینده برنامه ریزی کنیم و تمام ابزار لازم برای سازندگی را پیش بینی کنیم و بکار بگیریم. روشنفکر کیست و روشتفکری چیست:در این باره کتاب ها از دید گاهای مختلف نبشته شده ولی قرار ما بر کوتاه نویسی و پرداختن به لب کلام است. به باور من روشنفکر نه تئوریسین یک حزب است و نه نظریه پرداز دینی. روشنفکر انقلابی نیست و نمی بایست در هیچ انقلابی شرکت کند. روشنفکر نمیبایست وزیر و وکیل باشد. روشنفکر نمی بایست در هیچ سازمان سیاسی عضو باشد، روشنفکر نمی بایست در استخدام هیچ سازمان دولتی باشد. روشنفکر جراح و پزشک نیست که بیماری را در اطاق عمل به چاقوی جراحی بسپارد. روشنفکر یک مهندس معمار ساختمان ساز نیست، روشنفکر یک مهندس مکانیک یا الکترنیک نیست که ماشینی را تعمیر کند و یا سیستمی را راه بیاندازد.جای و مکان روشنفکر اجتماعی در آزمایشگاه های دانش بشری است که میبایست بدنبال پیدا کردن درد های اجتماعی گریبان گیر جامعه بشری باشند تا آنها را بشناسنند و به متخصصین بسپارند تا راه مبارزه با تنگنا های اجتماعی را پیدا کنند. این به آن معناست که روشنفکر نمی بایست مانند یک پزشک هم کاشف میکروب باشد، هم دارو برای مبارزه با درد را بسازد و هم در اطاق عمل کار کند و یا در مطب به مدارای بیماران بپردازد. تازه در دانش پزشکی هم دیگر چنین پدیده ای وجود ندارد. روشنفکران بسان جستجو گران برای پیدا کردن راه کار ها و نقشه راه برای اداره جوامع بشری در کتاب خانه دنبال پیدا کردن دلایل وجود مشگلات اقتصادی زمان میگردند تا آنها را نمایان کرده و به متخصصین امور اقتصادی بسپرند برای پیدا کردن بهترین راه حل. روشنفکر میبایست بمانند یک کاوشکر دانش گیاهی به دنبال دلایل وجود بیماری گیاهان باشد و آنها را پیدا کند بدست مهندسین و دکتر های علوم گیاهی بدهد . در منطقه ما اما، یک "روشنفکر" که در گذشته خیلی کم داشتیم , هم درد شناس بود هم تئوریسین هم انقلاب راه میاندازد و هم رهبر میشود و به کرسی قضاوت مینشیند و احکام اعدام صادر میکند به مردم میگوید چه خوبست و چه بد است، کدام کار را انجام دهید و از کدام دوری نمایید. هم درد را میشناسد و هم درمان را، هم میکرب را کشف میکند و هم دارو را میسازد و هم جراحی میکند هم آمپول تزریق میکند و گاهی هم فرنی برای بیمار میپزد. "روشنفکران" ایران قبل از فاجعه بهمن 57 هم درد را شناختند و هم درمان را تجویز کردند، هم راه مبارزه را پیشنهاد کردند و هم خودشان رهبر آن شدند، به تمام افراد دگر اندیش حمله کردند و تمام فرهنگ های دنیا را به لجن کشیدند. تازه این در شرایطی است که انقلاب شده باشد اگر کودتا بشود که نه نیاز به روشنفکر و درد شناسی است نه تئوری انقلابی لازم است نه پیروی از کتاب آسمانی و نه انتخابات و رای گیری وجود دارد. اگر نمونه میخواهید از تاریخ معاصرمان و از صدر مشروطه شیخ فضل الله نوری را داریم تا به سال های 1315 از گروه 9 نفره موسوم به گروه ارانی میشود نام برد تا میرسیم به حزب توده که در بست در خدمت رفقای روسی اش بود که درد ها شناخته شده بودند و تئوریها همه نوشته و زندان های مخوف استالینی همراه با اردوهای کار اجباری در سیبری همه و همه راه گشای آقایان توده ای ها بود. جبهه ملی با تمام اختلافات فکری و عملی سرگرم انشعابات درونی اش بودکه همراه با نهضت آزادی رمینه ایجاد و زایش دو گروه انقلابی؛ یکی فداییان خلق از ترکیب طرفداران حزب توده با منشعبین از جبهه ملی و دیگری مجاهدین خلق از تلفیق طرفداران جبهه ملی با نهضت آزادی را فراهم کردند. جامعه ما که از یک دوره تاریخی سیاه بعد حمله اعراب کار را شروع کرده بود و از درون دخمه های تاریک حکومت های صفویه قاجار عبور کرده بود نیاز به روشنفکر نداشت. تمام قوانین در کتاب آسمانی نوشته شده بود و راه حل ها مشخص بود. امام محمد غزالی به عنوان اولین فبلسوف اسلامی تئوری های لازم که منحصر میشد به مبارزه با فرهنگ پیشرفته یونانی (ترسایان) را نوشته بود. بعد از او هم سنایی و خاقانی و سهروردی هر چه را او جا گذاشت گفتند و نوشتند. تنها کسانی که بر علیه فلسفه واپسگرایانه امام محمد غزالی قد علم کردند حکیم عمر خیام، پور سینا و فارابی بودند. در بخش "روشنفکران" چپ هم که نیاز به اسیب شناسی های اجتماعی نداشتیم چون مارکس و انگلس و لنین و مائو هر چه لازم بود را گفته بودند. اما بر گردیم بر سر لب کلام که "روشنفکران" قبل از انقلاب بهمن را در برمیگیرد و یکی از آنها جلال آل احمد است. آل احمد به عنوان یک "روشنفکر" ابتدا به حزب توده پیوست سپس به جبهه ملی وارد شد و پس از آن یک مسلمان دو آتشه از کار در آمد و کتاب غرب زدگی اش را نوشت که ادامه راه امام محمد غرالی و دیگران بود. من باور ندارم که "هر کتابی به یکبار خواندش میارزد" ولی پیشنهاد میکنم برای روشن شدن این گفتار حد اقل کتاب غرب زدگی را ورق بزنید تا آنچه بطور خلاصه در اینجا نقل میکنم را خود بخوانید.آل احمد بزرگترین خدمت را برای روی کار آمدن جمهوری اسلامی به حاکمان امروز انجام داد. نگاه آل احمد در این کتاب تماما نفی کامل دست آورد های غرب است. هر کسی که سخنی از پیشرفت و تجدد میزد را غرب زده میدانست. دشمن ماشین و ماشینیزم بود. معتقد بود که ایرانیان بطور کلی دارای اندیشه های عقیم، نازا، و سترون هستند. ایرانی ها را بمانند علف هرزه ای میدانست که اگر دانه ای از دهان پرنده یا توسط بادی در جایی بیافتد و بارانی هم باشد تا دانه سبز کند. ایرانی را صاحب هیچگونه تفکر و اندیشه ای که راه ساز باشد نمیدانست. شهر و شهر سازی را نتیجه عقده های روانی و شهر سازی اسکندر و مهاجمین میدانست. به ایران عهد باستان نگاهی به غایت تحقیر آمیز داشت. که این خود خلاف قول هگل است که گفت "شرق را نگهدارید زیرا تمدن از شرق (ایران) شروع شد و در غرب تکامل یافت" . آل احمد هر پیشرفت و سازندگی در ایران شد را نتیجه تائثیر فرهنگ اسلامی میداند و هر چیز دیگری را محکوم میکند. حمله اسکندر به ایران را به خاطر گنج های حکمتانه دانسته ولی حمله اعراب به ایران را خیر و برکت سپاهیان اسلام میداند. در صورتیکه حمله اسکندر اگر چه خانمان سوز بود ولی آمدند و رفتند ولی نماندند, اما اعراب آمدند و ماندند و ویرانی که شاهد آن هستیم را به ارمغان آوردند. آل احمد انقلاب مشروطه را توطئه انگلیس ها میداند که البته بخشی از مبارزه اش با غرب است. شیخ فضل الله نوری را قهرمان جنبش مشروعه خواهی ایران میداند و اولین بار آل احمد بود که لقب "شیخ شهید" را شیخ فضل الله اطلاق کرد. آل احمد 90 در صد مردم ایران را مسلمانی میدانست که به آنها القابی مثل "لا مذهب، لا مذهب که نه، حرحری مذهب" میداد و در عین حال میگفت این 90 در صد "آش نذری خورند، نماز میخوانند ولی عرق هم میخورند، قربانی میکنند ولی ریا کارند، خوش بحالشان با
این زندگی سگی که دارند، اعتقاد به خرافات و تشت زدن برای خسوف و کسوف دارند، داخل تاکسی دعا و طلسم و جادو میگزارند". آل احمد اگر به سلطان محمود غزنوی میتاخت نه به دلیل سوزاندن کتابخانه ها و خراب کردن آثار باستانی ایران بود بلکه به دلیل تمرد و سر کشی وی از فرامین خلیفه عباسی بود. اگر به نادر شاه ناسزا میگفت نه به لحاظ حمله به هندوستان و قتل عام بود بلکه به دلیل راندن ملا ها از دربار بود. آل احمد کلامی در باره آغا محمد خان قاجار و کور کردن مردم کرمان و 70 هزار جفت چشم در آورده شده نمیگویدآل احمد هر چه توهین بود به مردم 90 در صد مسلمانی میکد تا بگوید که هیچ راه حلی برای درست شدن نیست بجز ظهور امام زمان. میگفت؛ "هر کودک دبستانی که سرود بخواند نماز از یادش میرود، هر بچه دبیرستانی که به سینما برود مذهب را فراموش میکند، کجاست آنروزی که یک حدیث و یا یک آیه دهن مردم را از هیجان می بست". تمام مخالفت آل احمد با رضا شاه و محمد رضا شاه نه از دید آزادی خواهی بود بلکه مخالفت با نفس کار بود که هر حکومتی را بجز حکومت مهدی محکوم به فنا میذانست، و معتقد بود حاکمان آن عمله ظلم و ستم هستند. میگفت حکومت باید در دست روحانیون باشد تا زمینه را برای ظهور مهدی فراهم کند. جو غالب بر جریانت انقلابی مجاهد و فدایی چشم همه اقلابیون را کور کرده بود و هر کس کوچکترین برخوردی به آل احمد و یا دکتر شریعتی میکرد مهر ساواکی بودن بر پیشانی اش میکوبیدند. آل احمد تمام این خزعبلات را گفت و عده ای را به خود مشغول داشت که در نهایت در سال 57 انقلاب اسلامی را به ارمغان آورد. البته آل احمد تنها نبود ولی به عنوان "روشنفکر" خیلی ها را به خود جذب کرد. قهرمان ایده آل - آل احمد سلمان فارسی بود هم چنانکه قهرمان نجات بشریت از دید گاه دکتر شریعتی ابوذر بود. هیچ قهرمان دیگری در جامعه سیاسی ایران از دید این دو انقلابی دو آتشه مسلمان در هیچ جای تاریخ ایران وجود نداشت.
گر چه جای آل احمد و شریعتی خالی نیست ولی کاش بودند و میدیدند که تِئوری های انقلابی آنها و حمایت از حگومت مهدی و خون حسین چه بر سر این ملت "حرحری" مذهب آورده است.
No comments:
Post a Comment