Jun 2, 2018

شبی گفتی که دل را میکنی

شبی گفتی که دل را  می‌کَنی از هر چه زیبائی است
و دل خواهی بُرید از آرزوهایی که رویائی است
و با اندوه گفتی، زندگی یک شعر بی‌معنی است ‌
نباید خواند شعری را که ابیاتش تمناعی است
تمناهای شاید ، ساده و بی‌ارزش اما دور
تمناهای ناممکن ، که گاهی اوج رسوائیست
.
در اینجا رقص می‌میرد
در اینجا ساز می‌سوزد
در اینجا فکر می‌پوسد
در اینجا عشق رسوائیست
.
در این رنگین کمان آباد ٬ که هر چیزی پُر از گنگی است
در ایجا هر چه می بینی ٬ گل آلود و معمائی است
معماهای بی معنی ٬ روایت های پوشالی
و تابوهای پوسیده ٬ که مصنوعات اینجائیست
.
رفیق خسته از پایان ٬ چه باید کرد با ظلمت
در این پاییز بی پایان ٬ که سهم عشق تنهایی است
چه باید کرد با ظلمت ٬ چه باید کرد با دیوار
در این زندان خاموشی ٫ که شبها سخت یلدائی است
.
.
ولی بیرون از این زندان ، هوای آسمان آبی است
فضای زندگی زیباست ٬ هوای ذهن رویائی است
بیا با این طلسم شب ٬ نیُفت از پا که افتادن
به کام ساحران این شبان سرد یلدائی است
.
.
در اینجا رقص می‌میرد
در اینجا ساز می‌سوزد
در اینجا فکر می‌پوسد
در اینجا عشق رسوائیست
---------------- 

  بر گرفته از یک اهنگ
 نمیدانم شعر از کیست

No comments:

Post a Comment