شبی
گفتی که دل را میکَنی از هر چه زیبائی است
و
دل خواهی بُرید از آرزوهایی که رویائی است
و
با اندوه گفتی، زندگی یک شعر بیمعنی است
نباید
خواند شعری را که ابیاتش تمناعی است
تمناهای
شاید ، ساده و بیارزش اما دور
تمناهای
ناممکن ، که گاهی اوج رسوائیست
.
در
اینجا رقص میمیرد
در
اینجا ساز میسوزد
در
اینجا فکر میپوسد
در
اینجا عشق رسوائیست
.
در
این رنگین کمان آباد ٬ که هر چیزی پُر از گنگی است
در
ایجا هر چه می بینی ٬ گل آلود و معمائی است
معماهای
بی معنی ٬ روایت های پوشالی
و
تابوهای پوسیده ٬ که مصنوعات اینجائیست
.
رفیق
خسته از پایان ٬ چه باید کرد با ظلمت
در
این پاییز بی پایان ٬ که سهم عشق تنهایی است
چه
باید کرد با ظلمت ٬ چه باید کرد با دیوار
در
این زندان خاموشی ٫ که شبها سخت یلدائی است
.
.
ولی
بیرون از این زندان ، هوای آسمان آبی است
فضای
زندگی زیباست ٬ هوای ذهن رویائی است
بیا
با این طلسم شب ٬ نیُفت از پا که افتادن
به
کام ساحران این شبان سرد یلدائی است
.
.
در
اینجا رقص میمیرد
در
اینجا ساز میسوزد
در
اینجا فکر میپوسد
در
اینجا عشق رسوائیست
بر گرفته از یک اهنگ
No comments:
Post a Comment