شخصیت های تآثیر گذار در روند تاریخ 100
سال ایران
تابستان 2006
شریعتی که بود و چه گفت
علی شریعتی مزینانی در سال 1312 در
خانواده محمد تقی شریعتی چشم به جهان گشود. بعد از پایان دوره های دبستان و
دبیرستان و دانشسرا علی شریعتی در سال 1334 به دانشکده ادبیات و علوم انسانی دانشکده
مشهد وارد شد و رشته ادبیات فارسی را برگزید. سال 1335 با یکی از همکلاسان خود
بنام، پوران شریعت رضوی ازدواج کرد. پوران خواهر مهدی شریعت رضوی بود و مهدی یکی
از سه دانشجویی بود که در تظاهرات توده ای ها در استقبال از ریچارد نیکسون در ۱۶
آذر ۱۳۳۲ کشته شد. علی شریعتی در سال 1337 پس از دریافت لیسانس در رشته ادبیات
فارسی برای ادامه تحصیل و به خرج دولت ایران به فرانسه فرستاده شد.
شریعتی در سال 1963 برابر با 1342 تز دکترایش را در ۱۵۵ صفحه به زبان فرانسه و با
عنوان «فضائل بلخ» ارائه کرد. او توانست با کمترین نمره ممکن که فقط برای قبولی
کافی بود مدرک خودش را بگیرد. عنوان تز دکترایش در پرده ابهام بود ولی با همه شک و
شبهه ها سفارت ایران در پاریس مدرک او را به عنوان مدرک دکترا در ادبیات به رسمیت
شناخت.
در سال ۱۳۴۳ به ایران بازگشت که در مرز
دستگیر شد. حکم دستگیری وی از سوی ساواک بود و متعلق به دو سال پیش یعنی در هنگام
خروج از ایران که معلق مانده بود و در عین حال لازم الاجرا بود. بعد از بازداشت
به زندان قزل قلعه در تهران منتقل شد. اوایل شهریور همان سال بعد از آزادی به مشهد
برگشت
در سال ۱۳۴۴ مدتی پس از بیکاری، اداره
فرهنگ مشهد، او را به عنوان دبیر انشاء کلاس چهارم دبستان در یکی از روستاهای مشهد
استخدام میکند، و سپس در دبیرستان به تدریس میپردازد و بالاخره به عنوان استادیار
تاریخ وارد دانشگاه مشهد میشود. در سال ۱۳۴۸ به حسینیه ارشاد دعوت میشود و به زودی
مسئولیت امور فرهنگی حسینیه را به عهده گرفته و به تدریس جامعه شناسی مذهبی،
تاریخ شیعه و معارف اسلامی میپردازد.
اندکی به گذشته:
بعد از جریانان سالهای منتج به 1332 (قیام
مردم برای بازگشت شاه) رکود سیاسی حاکم بر جامعه ایران دورانی بود تا نیروهای
مخالف رژیم با یار گیری و ترکیبی تازه به میدان بیایند. حزب توده همیشه خائن شکست
خورده بود، و سران و رهبرانش یا به شوروی فرار کردند و یا در آلمان شرقی ساکن
شدند. جبهه ملی و نهضت آزادی به کنار رانده شده بودند و بادهای انقلاب چین و کاسترو
در کوبا و چه گوارا در آمریکای جنوبی به ایران وزیدن کرده بودند. دانشجویان طرفدار
چپ کمونیستی به تشکیل خانه های تیمی و گروهی دست زده بودند و در کتاب کلیات لنین و
کتاب سرخ مائو دنبالقهرمانان انقلابی میگشتند.
در ایران سال های 1340 محمد رضا شاه
فقید با رو کردن آس انقلاب/ اصلاحات ارضی آب در لانه مورچگان ریخت و دو جریان
انقلابی یکی فدائیان خلق (مارکسیستی) که نتیجه ازدواج سیاسی نیروی های جوان جبهه
ملی با جوانان واخورده از حزب توده بود و دیگری سازمان مجاهدین خلق (مسلمان) که بچه های صیغه ای با تمایلات مذهبی از جبهه
ملی و نهضت آزادی بودند. در کنار این دو
جریان البته روحانیت سنتی ایران هم به سردمداری خمینی به مبارزات حوزه ای و
واپسگرانه خود ادامه میدادند.
در این میان افراد مستقلی بودند که نه
به فدائیان خلق پیوستند و نه به مجاهدین خلق که در آن میان جلال آل احمد کمونیست طرفدار
حزب توده را یک شبه به یک مسلمان متعصب طرفدار اسلام سرخ علوی تبدیل میکند که
شدیداً ضد تجدد و دشمن غرب و غرب زدگی بود یکی از آنها بود و دیگری علی شریعتی
تحصیل کرده با درجه دکترا از فرانسه را در سال های 1350 به میدان مبارزه وارد میکند.
باز گشت به اصل مطلب: علی شریعتی از
مبارزین مسلمانی که با اندیشه ای اومانیستی(انسان دوستی) و طبعی شاعرانه که در
محیطی مذهبی و آشنا با تعالیم دینی پرورش یافته بود به میدان مبارزه آمده بود به
هزینه دولت وقت در ایران راهی فرانسه میشود و در آنجا، با تحصیل در دانشگاه سوربن
یکی از بزرگ ترین مراکز جامعه شناسی و فلسفه در غرب، با تفکرات جدید غربی نیز
آشنایی پیدا کرده و پس از بازگشت به ایران بر آن شد تا با اندوخته های خود از
اسلام و تفکر غربی، روح جدیدی در کالبد حرکتهای سیاسی در ایران بدمد.
با شروع به فعالیت در حسینیه ارشاد،
دانشجویان مذهبی که تا این سالها نسبت به مارکسیستها در دانشگاه در اقلیت بودند
رشد میکنند. دکتر شریعتی به دو دلیل برای
دانشجویان جذابیت داشت: اول اینکه از یک خانواده مذهبی برخاسته و به رغم تحصیل در
اروپا، گر چه شیفته فلسفه غرب بخصوص اگزستانسیالیزم ژان پل سارتر شده بود ولی غرق و محو مکاتب غربی نشده بود و
دوم اینکه وی دارای افکار اسلامی کراواتی "مدرن ولی انقلابی"! و مخالف
منبر بود. شریعتی در بعضی سخنرانی هایش در حسینیه ارشاد از اسلام منبری و عبا و
عمامه انتقاد میکرد که خشم روحانیون بخصوص مرتضی مطهری را بر انگیخت.
در طول اقامت تحصیلی اش در فرانسه،
افرادی بودند که شدیداً بر افکار و شکل گیری اندیشه های علی شریعنی تأثیرات عمیقی
گذاشتند. در میان آنها ژاک برک (الجزایری) جامعه شناس و اسلام پژو از جمله اشخاصی است که شریعتی از وی با عنوان
«معبودهای من» یاد میکند که آیت الله بهشتی از این حرف شریعتی بسیار رنجیده بود.
به گفته خود شریعتی، این اسلامشناس برجسته فرانسوی تاثیری بسیار شگرف در تحول
شناخت وی از مذهب و دست یابی به چشم اندازی جامعه شناسانه از جهان داشته است.
ژان پل سارتر بعنوان یکی از بزرگترین
فلاسفه اگزیستانسیالیست، علیرغم انتقاداتی که شریعتی بر مادی گرایی فلسفه او داشت،
تاثیر ژرفی در تفکر وی از خود باقی نهاد. فلسفه «وجودی» سارتر بویژه از آن رو که
بیانگر نقش انسان در تاریخ و مسئولیت او در «انتخاب» و "اختیار"، و تعهد
در روح انقلابی است در آثار شریعتی قابل تشخیص میباشد.
شریعی در کتاب "پدر مادر ما متهمیم"
در صفحه 4 مینویسد: "پدر, مادر – من ایمان شکمی تو را رها کردم و
اگزیستانسیالست شدم و معتقدم من میتوانم سرنوشت خودم را بسازم. شریعتی مینویسد، به
آن سارتری معتقدم که میگوید؛ حتی کسی که از مادرش فلج به دنیا میاید، اگر قهرمان
ورزش نشود خودش مسئول است" افکار التقاتی شریعتی بخصوص این باور وی دقیقا با احکام
شرعی و اینکه شرنوشت از پیش نوشته شده در پیشانی انسان و وجود دو ملائکه نشسته بر
دو شانه انسان ها مغایر است و خلاف حکم قران است.
شریعتی همچنان تحت تأثیر آثار فرانتس
فانون، به ویژه کتاب "دوزخیان زمین" وی بود که با قدرت و رسایی کامل بر
باورهای خود شریعتی صحه میگذاشت. فانون و شریعتی بر سر نقش اسلام در مبارزه فراگیر
علیه استعمار، با هم مکاتبه و داد و ستد و آراء اندیشه داشتند . شریعتی در کتاب
" اگر پاپ و مارکس نبود" مینویسد, اگر این دو نبودند اسلام طبقات پائین
میتوانست انسان را از فلاکت نجات دهد. و این خود در تضاد کامل با اندیشه
انقلابیگری آخوند ها بود.
شریعتی در کتاب "فاطمه فاطمه است"
این چنین میگوید:
نمیدانم چه بنویسم, خواستم از
"بوسوئه" خطیب نامور فرانسه تقلید کنم که روزی در مجلسی با حضور لویی 14
پادشاه فرانسه از "مریم مقدس" اینچنین سخن گفت: 1700" سال است که
تمام فیلسوف ها و روشنفکران در شرق و غرب ذوق و خلاقیت شان را بکار گرفتند و در باره ارزش ها و مقام
والای مریم سخن گفتند, 1700 سال تمام پیکر سازان و نقاشان و صورتگران کوشیدند تا
سیما و حالات مریم را نشان دهند تا بگویند؛ "مریم مادر عیسی است".
من خواستم به شیوه او بگویم :
"فاطمه دختر خدیجهٔ بزرگ است، دیدم
فاطمه نیست.
که فاطمه دختر محمد است. دیدم که فاطمه نیست.
که فاطمه همسر علی است. دیدم که فاطمه نیست.
که فاطمه مادر حسنین است. دیدم که فاطمه نیست.
که فاطمه دختر محمد است. دیدم که فاطمه نیست.
که فاطمه همسر علی است. دیدم که فاطمه نیست.
که فاطمه مادر حسنین است. دیدم که فاطمه نیست.
که فاطمه مادر زینب است. باز دیدم که
فاطمه نیست.
نه، این ها همه هست ولی این همه فاطمه نیست."
نه، این ها همه هست ولی این همه فاطمه نیست."
" فاطمه، فاطمه است"
روحانیت منبری از این گفته شریعتی به
اندازه ای خشمگین شد که شکایت به خمینی بردند و شریعتی را تکفیر کردند.
از استادانان دیگر که در طول تحصیل بر افکار و
اندیشه های التقاتی و مالیخولیایی شریعتی تأثیر فراوان گذاشتند یکی هم جورج گورویچ
که متولد روسیه (یهودی) بود که افکار سوسیالیستی داشت و اندیشه های مارکس را تبلیغ
میکرد. و این کلام دقیقا در راستای نقلی از شاه فقید است که میگفت "مارکسیست
های اسلامی" و ما بیخردان از آن جوک ساخته بودیم.
لویی ماسینیون کاتولیک هم نقش مهمی در
شکل گیری رگههای عرفانی تفکر شریعتی داشت، او با الهام از مهربانی و دلسوزی ژرف
ماسینیون نسبت به تهیدستان و ستمدیدگان و نیز باور خویش به عدل و داد به عنوان اصل
بنیادین مذهب، رسالتی اجتماعی- سیاسی برای همه یکتاپرستان و باورمندان راستین به
هر یک از ادیان ابراهیمی قائل بود .
خلاصهِ تمام این تأثیر پذیری های
التقاتی در اندیشه مالیخولیایی شریعتی این بود که خشم روحانیت سنتی را بشدت بر
افروخت و سردمداران روحانیت و از آن جمله؛ بهشتی، مطهری و خمینی در باره شریعتی و
افکار "التقاطی" وی اظهار نظر کردند و او را گر چه یک مسلمان با احساس
با روحی شاعرانه میدانستند ولی از بودن شریعتی در صف "انقلابیون مسلمان"
نه تنها راضی نبودند که مخالف هم بودند. خشم
روحانیت از آنجا شکل میگرفت که چرا شریعتی تابع اوامر روحانیت نیست و حتی یک
روحانی را به عنوان الگو نپذیرفته.
خمینی در نامه ای به مطهری مینویسد که
"شخص معهود (شریعتی) را یا اصلاحش کنید و یا بیرونش کنید . درباره مرگ شریعتی
که عده ای از دانشجویان انجمن های اسلامی مقیم اروپا و امریکا مرگ شریعتی را به خمینی
تسلیت گفته بودند، خمینی جوابشان را نداد
تا بالاخره چند نفر به نمایندگی دانشجویان به سرکردگی دکتر ابراهیم یزدی از امریکا
به عراق می روند و 10 تا 12 روز در نجف می مانند و خیلی اصرار که یک جوابی باید به
این دانشجویان بدهید و الّا اینها اصلا از انقلاب و اسلام منزجر می شوند. اما
خمینی زیر بار نمی رفت و بالاخره با فشارهای زیادی حاضر شد چند کلمه ای به عنوان
جواب بنویسند که مضمون آن چنین است، «نامه
ها و تلگرافاتی که آقایان به مناسبت فقد دکتر علی شریعتی فرستاده بودند، رسید.»
بعد هم شروع کرده بود به نصیحت کردن که جوانها باید از روحانیت تبعیت کنند و ....
سید حمید روحانی رئیس دفتر خمینی گفته بود: به امام عرض کردم اقلاً یک کلمه ی
مرحومی شما می نوشتید، این که تأییدی نمی شود. ایشان نقل می کند که خمینی گفت:
«اگر او را مسلم می دانستم، می نوشتم!»
مطهری میگوید: اغلب آثار شریعتی را
بخصوص "اسلام شناسی وی" از نظری
هنری اعلی، از نظر علمی متوسط و از نظر دینی و اسلامی صفر است. مطهری در جلسه ای میگوید که این آقا مسلمان است
ولی ایمانش ایمان حوزه ای نیست و باید مطالعات حوزوی داشته باشد نظرات التقاطی
دارد و تحت تأثیر یهودیان قرار گرفنه منظورش جورج گورویچ یکی از استادان شریعتی
بود که شدیداً بر شریعتی تأثیر گذارده بود.
شریعتی شدیداً شیفته خاندان تشیع بود و
طرفدار شهادت، شهادت را سر منزل مقصود
میداند و میگوید ما نیامده ایم تا بمانیم و میبایست دائماً در راه رفتن بود ولی
رفتن به راه شهادت.
شریعتی میگوید، مردن تظمین حیات یک ملت
است، شهادت مایه بقاء ایمان است، شهادت راه آخر نجات انسانیت است. . شهادت پایان
کار است. میگفت مردم نباید فکر آسایش و آرامش را بکنند. مردم نیامنده اند که خوش
بگرانند و در رفاه باشند. میگفت همیشه باید برای رفتن"به اون دنیا"
آماده باشند و خون هم بدهند.
در کتاب هبوط در کویر در باره قربانی
کردن مینویسد؛ معبد تشنه خون است, همیشه پرستش با خون، با قربانی همراه بوده است.
عشق با قربانی، باخون نیرو می گیرد، زلال می شود، رشد می کند، پاک و بی لک می شود.
تعریف او از امت در کتاب امت و امامت اینست؛
امت عبارت است از جامعه ای که افراد آن تحت رهبری امام با خون خود و ارتقاء به
جهان باقی زندگی خود را تداوم دهد. این حرف را در شرایطی میگوید که به امامان حاضر
اعتقاد نداشت. حتی معتقد بود امام حسین در این دنیا برای ما شهید نشد. حسین در آن
دنیا شهید شد ؟؟
در نوشته "فریاد استعمار" در
باره آزادی زنان در ایران میگوید: "زن
آزاد می شود اما نه با کتاب و دانش و ایجاد فرهنگ و روشن بینی و بالا رفتن سطح
شعور و سطح احساس و سطح جهان بینی ، بلکه با قیچی، قیچی شدن چادر. اشاره به کشف حجاب رضا شاه
بزرگ.
زن یک باره روشنفکر میشود و سپس با
تعریف جامعی که ارسطو از انسان ارائه میدهد که "انسان حیوان ناطق
است" زن را اینگونه جلوه مبدهد: زن، حیوانی است که خرید می کند و مثال میاورد و
میگوید، از سال ۱۳۳۵ تا ۴۵، مصرف لوازم آرایش ۵۰۰ برابر شده و میگوید که زن هیچ
نمیداند، لایق آزاد شدن نیست مگر این که اول بخواند و یاد بگیرد و بداند. منظورش
هم از خواندن کتوب دینی بوده است.
شریعتی از تمام دست آورد های پنج سال
اقامت تحصیلی اش در فرانسه که به خرج دولت ایران تمام شد تنها کراوات را برای مردم
ایران به ارمغان آورد که آنهم قبلاً در ایران وجود داشت. شریعتی نه مورد قبول
روحانیت بود و نه به آزادی های غربی و فلسفه اومانیزم غرب اعتقاد داشت.
شریعتی شدیدا از انسان ها و اطرافیان
خود نا امید میشود و دچار افسردگی و نا امیدی میگردد. نوشته ها و تحقیقات شریعتی
در زمینه های انسان دوستی و اجتماعی و شور انقلابی و مکتب شهادت اسلامی اش حتی به
خود او کمک نکرد و نتوانست وی را از افسردگی و سر خوردگی های اجتماعی نجات دهد تا
چه رسد به کسانی که براو دخیل بستند و راه او را دنبال کردند. نمونه خوب طرفداران
شریعتی سازمان مجاهدین خلق بودند که به سراب اسلام ناب محمدی رسیدند. شریعتی بعد
از خروج از کشور که با کمک ساواک انجام شد به علت افسردگی و سرخوردگی از مردم در
لندن دست به خودکشی زد. علیرغم تبلیغات توده ای ها و کنفدراسیون دانشجویان خارج
ساواک شاه در کشتن او هیچ نقشی نداشت و حتی ساواک با صدور پاسپورتی با نام علی
مزینانی با خروج وی از کشور موافقت کرده بود. تمام پرونده های وی در ساواک با نام
علی شریعتی بود و ساواک مخصوصا با نام علی مزینانی به او پاسپورت داد تا گورش را
گم کند. شایعه کشتن شریعتی توسط ساواک شبیه شایعه کشتن "ماهی سیاه
کوچولو" یعنی صمد بهرنگی بود، همان سناریو کشتن پهلوان تختی بود، مانند شایعه
کشتن مصطفی خمینی بود. از ماهی سیاه کوچولو گفتم، واقعا ما جوانان آنروز چدرخرد
باخته و شکم سیر و مغز تهی بودیم که که همه این شایعات را میپذرفتیم و شیفته یک
مشت مالیخولیایی مانند شریعتی و آل احمد و صمد بهرنگی بودیم. صمد بهرنگی که خود
ماهی سیاه کوچولو شده بود ولی شنا نمیدانست و میخواست ما را با خود به اقیانوس
ببرد تا برویم در شکم نهنگ و نهنگ را از داخل منفجر کنیم. چه خیالات وهی و احمقانه
ای، و احمقانه تر اینکه ما جوانان آنروز شیفته این کابوس ها شده بودیم. لعنت بر
خرافاتف نفرت بر بی خردی.
در اینجا فراز هایی از گفتار شریعتی را
در دوران افسردگی اش که منجر به خود کشی وی در انگلیس شد ملاحظه میکنید
روزگاریست که شیطان فریاد می زند: آدم
پیدا کنید! سجده خواهم کرد.
ساعتها را بگذارید بخوابند! بیهوده
زیستن را نیاز به شمردن نیست.
در دشمنی دورنگی نیست ، کاش دوستانم هم
در موقع خود چون دشمنان بی ریا بودند
در دردها دوست را خبر نکردن ، خود نوعی
عشق ورزیدن است
دلی که از بی کسی تنها است، هر کس را میتواند
تحمل کند
من به عرض زندگی فکر میکنم نه طول آن
No comments:
Post a Comment