دهان هاى
فراری
چو
در بسته باشد چه داند کسی
که
گوهر فروش است یا پیله ور
زبان
در دهان ای خردمند چیست
کلید
در گنج صاحب هنر
دوستان
هیچگاه برايتان اتفاق افتاده که از فردی سئوالی بكنيد و در پاسخ بشنوید که آن شخص بگوید،
نمیدانم و یا در این مورد اطلاعاتم خیلی محدود است و باید در باره اش فکر کنم. اگر
چنین اتفاقی افتاده حتمأ شاهد يك معجزه بوده ايد كه بايستى از اين بابت
خوشحال باشيد. اما اگر آن فرد در جواب سئوال شما
شروع به سخنرانی کرد و آنچنان بر موضوع تاخت و تاز کرد که گویا اصلأ ایشان
متخصص این کار است آنوقت چی؟ وقتی جواب ها را با حقیقتی نسبی که انتظار شنیدنش را
داشتید مطابقت کردید و در یافتید که طرف نه تنها هذیان میگوید بلکه اصلأ تو باغ
نیست . اگر فرصتی دست داد تا از آن شخص توضیح بخواهید و در جواب پرخاش کنان بشنوید
که؛
یعنی میفرمایید من دروغ میگویم؟
بمن اعتماد ندارید؟
اصلأ چرا از من سئوال کردی؟
خواستی مرا امتحان کنی و دست بیندازی؟
و.... تا جایی که شما باز فرصتی پیدا کنید و با
حوصلهِ تمام به آن شخص توضیح دهید، نه بخدا اینجوری نیست که شما فکر کردید، باور
کنید منظورم اینگونه که شما بر داشت میکنید نیست. که نا گهان با صورتی بر افروخته
مواجه میشوید که؛ برو بینیم بابا هیچی حالیت نیست، حالا اومدی برا ما ادا آدم فهمیده ها را در میاری. اصلا تو کی هستی؟ خلاصه
خسته و کلافه از طرف عذر خواهی میکنی و راهت را میگیری و میروی دنبال کارت. که باز آن شخص ول کن نیست و با چند تا طعنه و
طنز فریاد میزند؛
ببینم پروفسور، آقا زاده، شازده کوچولو تو چکاره ای ... ها؟ مثل اینکه ریگی به کفشته و
بالاخره انسان جوینده منطقی را وادار به عذر خواهی میکند و پشیمان از کار خویش.
چرا
ما اين گونه هستيم؟ آخر مگر مى شود یک نفر همه چیز را بداند که وقتی
کمچه به ته دیگ میخورد خودش هم متوخه میشود که هیچ نمیداند. اعتراف به ندانستن
انسان را وارسته تر مى کند تا تظاهر به دانستن و حرف بى مصرف زدن. وقتى اين گونه هستيم يعنى ارزش حرف زدن را
نمى دانيم. ارزش سئوال و ارزش جواب را هم نمى دانيم. اگر ما همه چيز را مى دانيم پس چرا
زندگيمان هيچ خروجى بديعى ندارد؟ چرا این قدر در منجلاب افکار التقاتی دست و پا
میزنیم؟ چرا اینقدر سريع دچار اين توهم مى شويم كه متفكر هم هستيم. چرا شنیده
هایمان را آنچنان با آب و تاب به دیگران منتقل میکنیم که پنداری این جریان فقط
برای من اتفاق افتاده و لا غیر و هرگز هم تکرار نخواهد شد، یک لهظه هم بخود نمی آبیم که بگوییم این را من
از کسی شنیده ام و یا جایی خواندم.
ما شايد بتوانيم بر سر دیگران (جهان) كلاه بگذاريم اما بر سر خودمان چرا اين كار را مى كنيم؟ كيفيت زيستن و كرامت انسان را از ياد برده ايم. وقتى در برابر سئوال تخصصى قرار مى گيريم براى اينكه كم نياوريم حرف هاى كلى مى زنيم. وقتى كسى تحويل مان نمی گیرد به دنبال نقطه ضعف هايش مى گرديم تا از بين اش ببريم. وقتى از زيبايى چشم كسى حرف مى زنيم به گوش ها و بینی بزرگ اش مى پردازيم. در پس هر تاييدى يك اما مى آوريم، بله حرف شما درست است اما يه چيزى ام هست که..! فلان چيز فلان جوره! آيا به تعداد اما هايمان فكر كرده ايم؟ چرا حرف كسى را كامل نمى شنویم؟ چرا کتاب را از وسط میخوانیم؟ چرا همه اش مى خواهيم خودمان تمام كننده باشيم؟
حرف طرف مقابل تمام نشده سئوال ديگرى مى پرسيم، جواب اين يكى را نگرفته پرسش ديگرى را پيش مى كشيم. وقتی فرد مقابل در حال توضیح دادن است افکار فراری ما به دنبال طرح سوال دیگری میباشد. اين چه چيز را نشان مى دهد جز اينكه ما به سئوال خود هم اهميتى نمى دهيم. اگر براى گريز از لحظه هاى سخت به دنبال کسی هستیم تا او را هم مشگل دار کنیم باید به جای اینکار درون خودمان را برای پیدا کردن راه حل جست و جو كنیم. اگر کسی را دیدیم از نردبانی بالا میرود بجای اینکه او را بزیر بکشیم تا مبادا از ما بزرگتر شود و بیشتر ببیند بهتر است به او کمک کنیم تا وقتی به بالای بام رسید او نیز دست ما را بگیرد و ما را هم بالا بکشد.
ما شايد بتوانيم بر سر دیگران (جهان) كلاه بگذاريم اما بر سر خودمان چرا اين كار را مى كنيم؟ كيفيت زيستن و كرامت انسان را از ياد برده ايم. وقتى در برابر سئوال تخصصى قرار مى گيريم براى اينكه كم نياوريم حرف هاى كلى مى زنيم. وقتى كسى تحويل مان نمی گیرد به دنبال نقطه ضعف هايش مى گرديم تا از بين اش ببريم. وقتى از زيبايى چشم كسى حرف مى زنيم به گوش ها و بینی بزرگ اش مى پردازيم. در پس هر تاييدى يك اما مى آوريم، بله حرف شما درست است اما يه چيزى ام هست که..! فلان چيز فلان جوره! آيا به تعداد اما هايمان فكر كرده ايم؟ چرا حرف كسى را كامل نمى شنویم؟ چرا کتاب را از وسط میخوانیم؟ چرا همه اش مى خواهيم خودمان تمام كننده باشيم؟
حرف طرف مقابل تمام نشده سئوال ديگرى مى پرسيم، جواب اين يكى را نگرفته پرسش ديگرى را پيش مى كشيم. وقتی فرد مقابل در حال توضیح دادن است افکار فراری ما به دنبال طرح سوال دیگری میباشد. اين چه چيز را نشان مى دهد جز اينكه ما به سئوال خود هم اهميتى نمى دهيم. اگر براى گريز از لحظه هاى سخت به دنبال کسی هستیم تا او را هم مشگل دار کنیم باید به جای اینکار درون خودمان را برای پیدا کردن راه حل جست و جو كنیم. اگر کسی را دیدیم از نردبانی بالا میرود بجای اینکه او را بزیر بکشیم تا مبادا از ما بزرگتر شود و بیشتر ببیند بهتر است به او کمک کنیم تا وقتی به بالای بام رسید او نیز دست ما را بگیرد و ما را هم بالا بکشد.
تا
كى بايد از همدیگر فرار کنیم؟ پس كى بايد بايستيم و فکر کنیم؟ آيا همه زندگی مان
را فرار و تظاهر نساخته است؟ آيا همه از حرف های همدیگر فراری نیستیم؟ فكر
نمى كنيم دهانمان زودتر از فكرمان حركت مى كند؟ برای خالی کردن شانه از
مسئولیت و پیدا کردن راهی به آینده باید به ارزش هاى گذشته هم فکر کنیم
و پایبند باشیم، به آن روزگار های خوب قدیم. خرد را پیشه کنیم و تجارب خوب و مفید گذشته
را چراغ راه آینده قرار دهیم
باید به دهان هامان قفل علم و دانش بزنیم، رمز باز کردن آن قفل میباید خرد و اندیشه باشد و بس.
(نقل
به معنی و به تفصیل از منابع اینترنتی)
No comments:
Post a Comment