دوست
ميدارم ترا از جان و دل
عاشق
وشيدا منم ای وای دل
دل
سپردی و سپردم دل به تو
خانه
ای از مهر ساختم بهر تو
همچو
خورشيد, نور می تابی بر دلم
ای همه دنيای من از دور دنيا
غافلم
چشمه
ای هستی روان بر دشت جان
جنگلی
گشتم ز تو روح و روان
سبز
سبز گشتم چو سرو اندر چمن
همچو
گل در باغ و لاله در دمن
برکوير
تشنه ای عاشق چو من
سيل باران در بهار و سبزه هستی درثمن
با
تو پيوندی بر اين هستی زدم
با پيام عشق تو دل را به سر مستی
زدم
هم
چو پروانه بگرد شمع تو
شام تاريکم شود
روشن ز بزم در جمع تو
آفتاب
مهر تو تابد به پهن دشت دلم
گل شکوفا می شود در باغ و بستان از گلم
نور
می بخشی به دل، آرام به جان
از طلوع زندگی تا روز عهد
با من بمان
تا
که هستی، هستی ام از مهر توست
شور
و آهنگ و نوای زندگی با شعر توست
No comments:
Post a Comment