فروغ،
حالا تو "نگاه کن"
"نگاه کن که غم درون دیده ام
چگونه قطره قطره آب می شود"
چگونه قطره قطره آب می شود"
نگاه کن فروغ !
چگونه
عفریت جهل با پیام "هیچ"
با
کینه و نفرت، ما را به کام مرگ میکشد
فرشته
بر بال برف ها نشست و برفت
دیو
سیاه بد خوی و بد سرشت بر جای او نشست
شکایت
مرا به فردوسی ببر
که
سیمرغ هم از قله کوه قاف پر گرفت و برفت
بگو
که رخش هم همراه دیگران
در
سنگلاخ جاده ها "کول بری" میکند
نگاه کن فروغ !
چگونه
دشت شقایق به شوره زار دگرگون میشود
نگاه
کن !
چگونه عندلیبان در برهوت خشک بیابان جان سپرده
اند
نگاه کن فروغ!
استخوان
جسد شهسواران را در کنار جاده ها را ببین
که
دیگر خوراک کفتاران هم نمیشود
نگاه
کن، چگونه سنگسارمان میکنن
نگاه
کن که هستی مان را به نیست میبرند
نگاه کن فروغ!
میخانه
ها به دخمه های سیاه خشم و شکنجه تبدیل شدند
سبو
شکست و پیمانه ها پر خون شدند
تا
آنجا که؛
"دیگر
شراب هم ره به حال خرابمان نمیبرد"
نگاه
کن فروغ!
که سید علی گدا
که سید علی گدا
چگونه
بر سریر پادشاهان نشسته و ترک تازی میکند
نگاه
کن که چگونه دیوان سیاه
گیسوان چل گیس را در دست گرفته اند
گیسوان چل گیس را در دست گرفته اند
و
ظالمانه بر روی قیر سیاه جهل میکشند
"مرا ببر امید دلنواز من
ببر به شهر شعر ها و شورها
به راه پر ستاره ه می کشانی ام
فراتر از ستاره می نشانی ام"
No comments:
Post a Comment