May 16, 2018

میای یه من سر بزنی - تابستان 2002


میای یه من سر بزنی

يه روز از اون روزای خوب
يه واپسين تنگ غروب
وقتی از اينجا رد ميشی
که هوا شده گرگ و میشی 
ميای به من سر بزنی 
خونه من در بزنی 
در و به روت  بازميکنم
 یه قصه آغاز ميکنم
ميای با هم يه قل دو قل بازی کنيم
سر يک قل  با هم ديگه دعوا کنيم
بعد به دو قل که ميرسه
 باز دو باره آشتی کنيم
مزه قهر و آشتی رو 
با خنده مون چاشنی کنيم
ميای در ها رو باز کنيم
يه طرح نو رو ساز کنیم 
زندگی رو آغاز کنيم
با رازهای عاشقانه
عشق مونو نياز کنيم
ميای مث يه رودخونه
تو دره ها جاری بشيم
از کوه و دشت عبور کنيم
راهی خونه ها بشيم
تو باغچه های دلمون
مشغول گُلکاری بشيم
يا مثل شبنم تو بهار 
روی گل شاخ انار
يواش يواش روان بشيم 
بسوی هم دوان بشيم
همو به آغوش بکشيم
تا دو تامون يکی بشيم
تا وقتی خورشيد ميتابه
با همديگه بخار بشيم
 ابر بشيم،  بارون بشيم
به روی گل ها در بهار 
باز دوباره روون بشيم
ميای با هم عاشق بشيم
سوار يک قايق بشيم
دل و به دريا بزنيم
به هر ديار سر بزنيم
بريم به شهر پريا
اون ته، ته دريا
اونجا که ماهی ها همه
هزار، هزار! مثل رمه
به دور هم چرخ ميزنن
همه با هم حرف ميزنن
آخه تو شهر پريا 
نه جنگه نه رنگ و ريا
هيج کی با هيج کی قهر نيست
هيچ کی به فکر شر نيست
هيچ کی حسوديش نميشه
که دو تا دل عاشق بشه
عاشق شدن عار نداره
کسی با کسی کار نداره
ميای مث دو بادبادک
همراه گل قاصدک
هم سفر پرستو ها 
بريم به پشت اون کو ها
مهمونی آفتاب خانوم
شب ها خونه مهتاب خانوم
تو شاه نشين آسمون
رو پشت  بوم کهکشون 
ستاره ها به دور مون
به آسمون سلام کنيم
آغاز اين کلام کنيم
سلام سلام ستاره ها 
مهتاب خانوم حال شما
خورشيد خانم شما چطور
مامان خوبه  بابا خوبه 
بعد همگی دور همی 
گل بگيم و گل بشنويم
تو پهن دشت  آسمون
قصه عاشق شدنو
دو باره از نو بشنويم
وقتی مهتاب قصه ميگه
قصه بی غصه ميگه 
ميگه يک وقتی يکی بود 
يک وقتی هم هيچکی نبود
بزير  گنبد   کبود
يک کسی عاشق شده بود
 آن چيزی که دل می ربود
چشم های عاشق تو بود
مهتاب خانوم با حوصله
وقتی داره قصه ميگه
زير ابرو تو ور ميداره
 قوس هلال نوی  شو
بجای ابروت ميذاره 
ماه و خورشيد و ستاره
هر يک با صد تا  شماره
تو چشم و هم چشمی هاشون
چه با خواهش چه اشاره
بدون هيچ استخاره
برای زيبا تر شدن
چيزی ازت ور ميداره!
سپيدی روی تو را
مهتاب خانوم ور ميداره
وقتی شب چهارده ميشه
اونو رو چهره اش ميذاره
برق نگاه مست تو
ستاره زود ور ميداره
برای سو سو زدنش 
اون ور دنيا  ميبره
خورشيد وقتی بالا مياد
با ناز و با ادا مياد
برای زیبا تر شدن
لبخند شيرين تو را
به روی لب هاش می زاره
 ترکش تير نور شو 
از مژه تو مي گيره
گل روی گونه هاشو
از سرخ لپ هات می گیره
 فلک مزرعه شو
با داس ابروت می چينه
چرخ و فلک واچين شو 
تو چين موهات می شونه
ای کاش امشب سحر نشه
کسي ازما خبر نشه
ستاره سحر نياد
جدايی از سفر نياد
پيامی از کس نرسه
مسافری از راه  نياد
تو خانه خلوت دل
ز غم رها فارغ ز مل 
ما دو تا اين جا بمونيم
آواز عشق بخونيم
اگه از اينجا دور بشيم
تودنيا گم و گور بشيم
بدون هم،  تنها ميشيم
 آواره دل ها ميشيم
توی زندونا  مثل اسير
از ياد مردم ها ميريم
مثل غبار توی کوير
به دست باد هوا ميريم
همچو گره روی حصير
به زير دست و پا ميريم 
پس! 
بيا به من يه سر بزن
خونه ما رو در بزن
در را به روم  تو باز بکن
قصه رو تو آغاز بکن
 
    تابستان 2004

No comments:

Post a Comment