Jun 22, 2018

کوروش شاه شاهان، شاه هخامنش، شاه رهاننده انسان


کوروش شاه شاهان، شاه هخامنش، شاه رهاننده انسان
كوروش را يونانيان سرور و قانونگذار، پدر ايرانيان و يهوديان او را (رهاننده) ناميده اند. اين گزافه گويى نيست زيرا در حقيقت و به درستى او شايسته اين مقام هست، چيزى كه با قياس از سراسر تاريخ بشريت و تمامى چهره هاى درخشان آن مى بايست در نظر آورد. درست به همين علت گزنفون وى را الگويى براى يونانيان مى داند. افراد فراوانى چه در دوره باستان و چه دوران معاصر، خواه دوست و خواه دشمن به رفتار سياسى نيكو و انديشه هاى پاک و شگفت آور او در باب حكومت و اصول كشوردارى، مدارا با مردم و اقوام و ملل گوناگون اعتراف مى كنند.

در دوران باستان، هرودوت، گزنفون، توسيديد، پلوتارك، افلاطون، كتزياس، استرابون، آشيل، ديودور سيسلى، و... در دوران معاصر مورخان غربى از جمله هارولد لحب، ناپلئون، هگل، آلبرشاندور، ژوزف كنت دوگوبينو، ويل دورانت، بزرگان يهود مانند امعيا، اشعيا، حزقيال، دانيال، مورخين اسلامى چون طبرى، مسعودى، ابن العبرى، بيرونى، حمزه اصفهانى و بسيارى ديگر همگى نسبت به اخلاق و آرمان هاى بلند كوروش هخامنشى به خصوص در مورد سعادت و نيكبختى و طلب خير و آسايش براى مردم نظر مساعد دارند. کوروش در ميان تمامى امرا، پادشاهان، سرداران و هر دسته ديگرى از فرمانروایان كه بخواهيم او را قرار دهيم، به عنوان يك استثنا در تاريخ بشر ثبت شده است. به عبارت ديگر هيچ فرمانروايى همانند او نتوانسته نامى شايسته از خود آنچنان که نام کوروش هست بر جاى بگذارد.
رفتار سياسى كوروش با يهودیان بابل و يا آستياگ پادشاه ماد که بر او پیروز شد که به قولى پدربزرگش نام گرفته است و يا كروزوس شاه ليديه، رهايى بخشيدن به اقوام بدوى در لباس ذوالقرنين از موارد قابل ذكر و تحسين برانگيز تاريخى اند كه مى توان گفت در مورد كمتر فرمانرواى ديگرى اتفاق افتاده است. برآيند گفته هاى تمامى تئورى پردازان مسائل حكومتى و همه موضوعاتى كه به نحوى با امنيت و رفاه و وجود انسان ها سروكار دارد، در چهره اين فرمانرواى پارسى مصداق كاملى از يك انسان والا را نشان مى دهد. فردى نابغه كه در تمام طول زندگى خود از هدفى برتر و مقدس پيروى مى كرد، او دوستدار انسانيت، خواستار حكمت و دانايى، قوى اراده و راست كردار بود.
او توانست دل هاى مردمان را آن گونه به خود نزديك و شيفته خود سازد كه همگان آرزو مى كردند فردى همانند كوروش بر آنها حكمرانى كند. كورش عادت داشت بگويد رفتار يك پادشاه بايد همانند يك شبان در برابر رعيت خود مساوی باشد...

تولد و تبار كوروش:
نسب او از جانب مادر به مادها و از پدر به پارس ها مى رسد. نام مادرش ماندانا (عنبر سياه) و پدرش كبوجيه ( کمبویا، کمبوجه، یا کامبیز) دوم فرزند كوروش يكم و او خود فرزند چيش پش و اين پادشاه فرزند هخامنش سرسلسله قبيله پارس هاى آريايى بود. اين دسته قوم آريايى در كنار پارت ها و مادها به ايران آمده و در جنوب غرب ايران سكنى گزيدند. هنر كوروش بزرگ آن بود كه پارس ها را به قدرت، عظمت و شهرت رسانيد و قلمرو حكومتى آنان را در سرتاسر ايران و آسيا گسترش داد. مادر كوروش شاهدخت ماندانه دختر آژدهاك/ آستیاک پادشاه قبيله مادها، برادر زادگان آريايى آنها بود كه خطه شمال غربى ايران را مقر حكومت خود قرار داد و در واقع اولين حكومت و بنيادهاى قدرت سياسى را در ايران بنا گذارد منتها او خيلى زود مقهور كياست و تدبير و نبوغ سياسى نظامى و فكرى نوه اش شد. مطابق روايت هرودوت و گزنفون به عنوان نزديك ترين منابع و اسناد تاريخى به دوران كوروش كه البته مستندتر از آن نيز نمى توان يافت، در سال 589 قبل از میلاد وى تولدى رمزآلود داشته و در دوران كودكى از يك سوءقصد جان سالم به در برده با این توضيح كه: اندكى قبل از تولد، آژدهاك دخترش را از شوش به هگمتانه فرامى خواند زيرا او دو شب پياپى در خواب مى بيند كه از شكم دخترش تاكى روييده و چندان شاخ و برگ گسترد كه سرتاسر آسيا را فراگرفت و بار دوم از بطن او نهر آبى خروشان جارى شده و تمام قلمرو حكومت او و قاره آسيا را آب فراگرفت و چون خوابگزاران دربار ماد تعبير اين دو خواب را باز گفتند بدين صورت كه وى به زودى به دست نوه اش شكست خورده و او نه تنها سرزمين ماد بلكه تمامى شرق و غرب ايران را فراچنگ و زير نگين فرمانروايى خود مى آورد. آژدهاك سراسيمه و وحشت زده به وزير خود هارپاگوس، دستور داد تا به هر نحو مقتضى كوروش نوزاد را بكشد، اما هارپاك خود از اين پادشاه كينه به دل داشت زيرا برادرش را آژدهاك ناجوانمردانه به قتل رسانده بود، از اين رو نه تنها كوروش را نكشت بلكه او را تحت آموزش و کنترل خود رشد و پرورش داد. در سال 559 وقتى كه فرمانرواى جوان به ماد لشكر كشيد، هارپاك در پيروزى او نقش عمده اى ايفا كرد. بنابراين كوروش حتى دوران كودكى را به همراه مادرش در ميان مادها و تحت حكومت پدربزرگ كه دشمن اصلى او بود گذراند اما تقدير چنين بود كه او زنده بماند و منشاء تحولات بزرگ در تاريخ بشر شود و كارهاى مهم به انجام رساند. در واقع دولت پادشاهى هخامنشى را كه مى توان نخستين، منظم ترين و در نوع خود مترقى ترين سازمان حكومتى در جهان دانست مرهون زحمات شبانه روزى نابغه بزرگ پارس است. دولتى كه در تمامى زمينه هاى سياسى، اجتماعى، اقتصادى، و نظامى سرآمد تاريخ بوده و چنين سازمان حكومتى پيشرفته و بدون نقص را كوروش پايه گذارى كرد و به عنوان ميراثى گرانبها به يادگار گذارد و حدود ۲۵۰ سال (۳۳۰ _ ۵۵۹ ق م) نگين درخشان حكومت هاى بشرى بود. سنگ نبشته اى بر مزار كوروش واقع در پاسارگاد از زبان خودش و به اين مضمون قرار دارد:
«اى رهگذر هر كه هستى و از هر كجا كه بيايى مى دانم سرانجام روزى بر اين مكان گذر خواهى كرد. اين منم، كوروش، شاه بزرگ، شاه چهارگوشه جهان، شاه سرزمين ها، برخاك اندكى كه مرا در برگرفته رشك مبر، مرا بگذار و بگذر.».
 اين گفتار ارزش كار او را بر ما بيشتر نمايان مى سازد كه به راستى او هيچ دلبستگى به دنيا و حكومت نداشت. نزد كوروش بنده پرورى و رعيت نوازى و عدالت و مساوات ميان آنها فارغ از قوميت و نژاد بسيار بيشتر از حكومت كردن بر آنها ارزش داشت. اين خصلت در كنار خصايل بسيار ديگر وى را از ساير پادشاهان مبرا و ممتاز مى سازد. چنين مشى سياسى و نظامى و اخلاق برجسته مختص "ذوالقرنين" است و آن نيز تنها با شخصيت و كارنامه پادشاه هخامنشى، كوروش، مطابقت دارد. مطابق اسناد قوى، ذوالقرنين فقط كوروش است.

ذوالقرنين:
با توجه به پژوهش هاى تاريخى، دلايل و شواهد و آنچه كه در سنگ نبشته ها و اسناد كهن آمده ذوالقرنين كسى به جز كوروش بزرگ نمى تواند باشد. مورخان غربى كوشيده اند تا اين ويژگى شاخص را به اسكندر مقدونى نسبت دهند در حالى كه هيچ كدام از ويژگى هاى زير با زندگى و كارنامه او سازگار نيست. زيرا واژه عبرى، لو قرانيم _ صاحب دو قرن و كسى كه در دو قرن زيسته _ در مورد كوروش به كار رفته و در قرآن هم در سوره كهف آيات ۸۰ الى ۱۰۱ از ذوالقرنين یاد میشود. براساس تفسير مفسران بزرگ اين خصوصيات تنها با شخصيت كوروش متناسب است چه اینکه درایت و قدرت و لوازم پيشرفت برقراری عدالت بر روی زمین مختص کوروش بوده تا بشریت را از ظلم و ستم رهايى بخشد. ذوالقرنين در انجام ماموريت خويش سفرهاى جنگى به غرب و شرق، محل برآمدن و فرو رفتن خورشيد و شمال، ارتفاعات قفقاز و جنوب حتى تا يمن و صحراى حجاز داشته است. زمانى كه وى به كرانه هاى قفقاز مى شتابد سدى از آهن و فلز ميان اقوام ساسپيرها و اقوام وحشى يأجوج و مأجوج كه از او درخواست كردند مى سازد. رود كر و شهرى نيز به نام خود در آن ناحيه ساخته كه، برگرفته از نام كوروش است. همچنين دو بال و دو شاخ بر روى پيكره كوروش واقع در پاسارگاد كه به فرمان خود او بنا گرديده (۵۲۹ _ ۵۵۰پ م) از نمادهاى ذوالقرنين ذكر شده و نهايتاً اينكه تمام اهداف جنگى و نبردهاى او در راستاى تحقق ماموريت انسانی شكل گرفته و چنانكه در نظر آوريم كه او در متون مقدس و كهن دينى همانند تورات و قرآن مسيح نامیده شده که همه جا خدا با اوست و دست او را مى گيرد .

نبردهاى كوروش:
وجه تمايز جنگ هاى سردار پارس با ساير فرمانروايان تاريخ آن است كه وى فقط به قصد رهايى اقوام از سيطره حكومتگران ظالم و گسترش برابرى و حاكم ساختن افرادى بود كه پايبند به رعايت ميزانى از عدالت نسبت به رعاياى خود باشند. از اين ديدگاه كوروش «مسيحاى پروردگار» لقب گرفته و به قصد خير و نجات بشريت شمشير مى زد. در سلسله نبردهايش، كوروش ابتدا به جنگ مادها و پدربزرگ مادرى اش، آستياگس/ آژدهاک رفت. در سال 559 که سى بهار از عمرش مى گذشت و شاه جوانی بود در شوش به جاى پدرش كبوجى اول وارث تاج و تخت شد. او فوراً پايتخت را به دشت سرسبزى به نام پاسارگاد انتقال داد. متعاقب آن از هگمتانه پيغام مهمى به او رسيد. اين پيام را هارپاگوس وزير آستياگ به كوروش داد به اين مضمون كه: فوراً خود را مهياى لشكركشى به ولايت ماد كند. وقتى كه او به مرزهاى سرزمين ماد رسيد هارپاك به همراه خيل عظيم سپاهيان ماد به او پيوستند و كوروش پس از جنگى مختصر پيروز شد و پدربزرگ خود را در كمال احترام به پاسارگاد برد.
 پس از آن کوروش  متوجه غرب ايران شد و با کروزوس شاه لیدیا که از سالها قبل هم پیمان آستیاک پادشاه ماد ها بود بر خورد کرد. کرزوس که از شکست آستیاک شدیدا وحشت کرده بود در صدد پیش دستی در جنگ با کوروش در آمد و به لشکریا کوروش حمله کرد.  .
اما نبوغ و كاردانى كوروش بزرگ هيچ گاه به کروزوس مجال اين غافلگيرى را نداد. از سوى ديگر سارديس تختگاه حكومتى ليديه كه به شهر زيورآلات افسانه اى شهرت داشت براى ذوالقرنين حكم دروازه سرزمين هاى غرب را داشت وانگهى كوروش درصدد بود تا كروزوس را به سبب هم پيمانى بر ضد او و رفتار ظالمانه با اهالى ليديه گوشمالى دهد.
اواخر پاييز سال ۵۴۶ پ م، به ليديا حمله برد. اگر چه در يورش اوليه ناكام ماند، اما خيلى زود در اثر كاردانى نظامى و استراتژيكى خود بازگشت و در زمستان برفى و سرماى آن سال سارد را محاصره كرد. اين محاصره طولى نكشيد و كروزوس نيز از نيروى كمكى بابلى ها نااميد گشت. در نبرد دوم كوروش توانست سارد را تسخير و كروزوس را به تسليم وادارد. اما كردار نيك اين فرمانرواى بزرگ وى را نيز نه تنها قربانى نكرد بلكه در زمره مشاوران خود آورد. هنگ شترسواران در اين پيروزى كمك شايانى به او كرد. به زودى ديگر ساتراپ هاى غربى و يونانى و آسياى كوچك از جمله كاپادوكيه، انطاكيه، پافلاگونى، ارمنيه، فينيقيه، فلسطين و... را نيز مسخر كرد. تا سال ۵۴۰ پ م تمامى اين نواحى زير قلمرو هخامنشى و سردار بزرگ آن درآمد.

كوروش در بابل:
اكنون زمان آن رسيده بود تا پيشگويى هاى پيامبران و بزرگان يهود تحقق يابد. نبونيد شاه بابل در پى يك يورش به اورشليم هزاران يهودى را به اسارت گرفته و به بابل آورده و در بدترين وضعيت ممكن مى زيستند. از طرف ديگر بابل شهرى بود كه در ميزان شهرت و اهميت همانند نداشت، اين شهر عروس جهان و قلب امپراتورى ايران بود و دژ مستحكم آن از آن یک شهر تسخيرناپذير ساخته بود. نبوغ نظامى كوروش در تسخير اين شهر آن بود كه دستور داد تا سربازان آب فرات را به جريان هاى انحرافى هدايت نمايند و با كندن كانال هايى از زير اين دژ بزرگ شهر در يك شب كه بابليان سرگرم عيش و نوش و خوش گذرانى بودند و در حالى كه روزهاى قبل اين كار كندن كانال را از سوى پارسيان به تمسخر گرفته بودند، شهر را تسخير كرد.
سال ۵۳۹ پ م بود كه اين رويداد بزرگ تحقق يافت. در تسخير بابل آنچه كه حيرت و شگفتى دنياى كهن و امروز را برانگيخته است، رفتار نيك كوروش با مردم مغلوب است. كتاب تورات با نام كوروش پايان يافته است (بخش تواريخ ايام). بخش دوم از كتاب عزرا به بعد نيز با همين نام (كوروش) آغاز شده است. در واقع كارنامه درخشان كوروش در تسخير بابل رقم مى خورد به اين معنا كه او را به عنوان يك چهره فرامليتى و جهانى و يك مسيح خداوند (رهاننده و رهايى بخش) و انديشمند عدالت و آزادى مطرح مى سازد. آزادى اى كه براساس آن اعمال و مناسك مذهبى هر قوم و باورها و اعتقادات آنها تضمين و اجرا مى شد.
از افتخارات تاریخ هخامنشی و لشکر کشی کوروش به بابل اینست که کوروش بیانیه پیروزی خود را به زبان مردمان بابل خواند و این از شگفتی هاست که احترام به کشور مغلوب و رفتار انسانی کوروش با آنها در تواریخ نگاشته شده است. 

كوروش در خاور:
در فاصله سال هاى ۵۳۹-۵۴۶ پ م از زمان تسخير ليديه تا گشودن بابل در طول شش سال كوروش به سرزمين هاى شرقى پيش راند. منجى (ذوالقرنين) مى بايستى رسالت خويشتن را به انجام رساند. در نتيجه در زمانی برابر با شش تا هشت سال به تحكيم و تثبيت مرز هاى شرقى ايران گذراند و مرزهاى شرقى را وسعت بخشيد از شمال تا رود سيحون و جيحون (آمودريا و سيردريا) را زير پا نهاد. در ساحل رود سيحون شهر كوروش را بنا كرد و در شرق تا هندوستان و رود سند پيش راند و نواحى خراسان، سغد (سوگده)، خوارزم، پارت، هرات (هريوه)، باختريش و... را به قلمرو ايران افزود. و در پى اين مبارزات بى امان و خستگى ناپذير به تختگاه خود در پاسارگاد بازگشت.

 پايان كار كوروش:
سكاهاى نيمه وحشى ساکن بخش شمال شرقى ايران آنقدر جسارت يافته بودند كه مرزهاى ايران را مورد هجوم و تاخت و تاز خود قرار مى دادند. كوروش در پايان زندگى پرماجراى خود براى نشاندن آنها بر سر جاى خود و تنبيه سكاها به شمال شرق ايران آمد و اين آخرين لشكركشى او بود. اين نبرد بايد در ۵۲۹ پيش از زايش  مهر (مسيح) رخ داده باشد. چه كوروش در همين سال بود كه بدرود زندگى گفت. توميريس ملكه سكاها به كوروش يادآور شده بود كه بهتر است سكاهيه را به حال خود واگذارد و به كشور خود برگردد اما كوروش آن فردى نبود كه نسبت به امنيت و استقلال و تماميت سرزمين ايران بى خيال باشد.
از آن گذشته علاوه بر تنبيه سكاها او ننگ داشت از اينكه صحنه نبرد را خالى كند و مهمتر از همه اينكه مى بايست به گستاخى ملكه سكاها كه به كوروش گفته بود: به انتقام خون فرزندش كه در اين نبرد كشته شده بود خون او را خواهد نوشيد پاسخ مى داد. در اين نبرد كه با هدف تثبيت مرز هاى شرقى ايران و پايان دادن به فتنه سكاها انجام شد، كوروش به رغم كاميابى زخم برداشت. مورخان عهد باستان گفته اند كه زوبينى بر ران او وارد شد و يكى از سربازان پارسى وقتى كه چنين صحنه اى را مشاهده كرد فوراً اسب خود را به فرمانده اش داد و فاتح پيروز خيلى زود به پاسارگاد انتقال يافت و بر اثر آن زخم پس از سه روز درگذشت و كار جنگ را سپاه ايران يكسره كردند. مهم اين است كه وى سرانجام جان خويش را بر سر تحكيم موقعيت سياسى و اقتدار ايران گذارد.

اندرز كوروش:
درگذشت او به هر وسيله اى كه صورت پذيرفته باشد خواه در صحنه نبرد سكاهيه (روايت هرودوت) يا در بستر (روايت گزنفون) مسئله اين است كه وى روز هاى پايانى عمر را در بستر آرميده و فرمود تا همسرش كاساندانه و فرزندانش كبوجى، برديا و آتوسا و تمامى دوستان او گرد هم آمدند. پيشخدمت گفت حمام مى كند يا ناهار مى خورد؟ كوروش گفت ميل دارد استراحت كند و يك ليوان آب را با لذت تمام نوشيد و سپس سخن واپسين را آغاز كرد: نقل از "كوروش نامه"
«فرزندان من، دوستان من! من اكنون به پايان زندگى نزديك شده ام و با نشانه هاى آشكار آن را دريافته ام. زندگى من در يارى رساندن به ديگران گذشت نه در فرمانروايى بر آنان. هنگامى كه مردم پيكرم را در زر و سيم مپوشانند هر چه زودتر آن را به خاك باز پس بدهيد كه همه رستنى هاى خوب و پاك را در خود مى پرورد. من همواره پادشاهى بختيار (كامروا) بودم و اورمزد و ديگر خدايان تمام مواهب را به من بخشيدند. از اين رو من آنان را نيايش و برايشان قربانى كردم و عبادتگاه هاى اقوام را آباد ساختم و به آنها آزادى مذهبى بخشيدم. به نام خدا و اجداد درگذشته ما، اگر مى خواهيد دشمنان خود را تنبيه كنيد به دوستان خود نيكى كنيد... من شما فرزندانم را از كودكى چنان آزمودم كه همواره نسبت به پيران آزرم بداريد و خواست من اين است كه آنگونه رفتار كنيد تا كوچك تر ها نيز از شما آزرم بدارند. من شما فرزندانم را يكسان دوست مى دارم اما فرزند ارشد من كبوجى، پس از من كشور را سامان خواهد داد. تو اى برديا همواره بايد مطيع برادرت باشى و تو اى كبوجى مپندار كه عصاى زرين سلطنت تاج و تخت تو را نگاه خواهد داشت. بلكه دوستان صميمى براى شاه عصاى مطمئن ترى هستند. هر يك از شما كه مى خواهد در چهره ام بنگرد، هنوز زنده ام نزديك بيايد و پس از آنكه روى خود را پوشاندم نمى خواهم كسى در چهره ام نگرد. با هم متحد باشيد اگر چنين نباشيد نفرين بر شما باد. از همه پارسيان و متحدان بخواهيد كه بر آرامگاه من حاضر شوند و مرا از اينكه ديگر از هيچ گونه بدى رنج نمى برم تهنيت گويند.»
اينگونه بود كه شاه دادگستر پس از سال ها تلاش خستگى ناپذير در توسعه و تحكيم و تثبيت مرز ها و موقعيت ايران، چهره در نقاب خاك كشيد و در خاك آرام گرفت اما نوع حكومت آزاد و انديشه هاى انسانی و عالى و مدرن و جهانشمول را به بشر اهدا كرد.

منشور آزادى:
پس از جنگ بابل (فتح الفتوح كوروش) واژگانى زيبا بر استوانه اى گلى نقش بست. فاتح بزرگ پارس اكنون اعلاميه اى را با محوريت عدالت، آ زادى، برابرى در آرا و افكار، عقايد، رسوم دينى و اعتقادى، حقوق و حدود افراد در يك اجتماع سياسى انتشار داده كه در آن هر كدام از اين مفاهيم تعريف شده و هر فرد موظف به اجراى آن است. فرقى نمى كند كه اتباع در چه شأن و رتبه اجتماعى باشند. مسئله اصلى اين است كه همگان ملزم به احترام متقابل و رعايت ميزانى از حقوق در برابر يكديگر به هدف بهزيستى و هدايت اجتماع سياسى به سوى موقعيت هاى برتر و ممتاز است. در واقع بخش مهم و تابناك كارنامه و عملكرد سياسى كوروش، منشور اوست.

منشور استوانه حقوق بشر: نقل از "سرزمين جاويد، مارژين ماله"
«اينك كه به يارى مزدا تاج پادشاهى ايران و بابل و كشور هاى اطراف را بر سر گذاشته ام اعلام مى كنم تا روزى كه زنده هستم و اورمزد توفيق پادشاهى را به من مى دهد دين و آئين و رسوم ملت هايى را كه من پادشاه آنها هستم محترم خواهم شمرد و نخواهم گذاشت كه حكام و زيردستان من نيز آن را كوچك شمارند يا نسبت به آن بى حرمتى روا دارند... من هرگز فرمانروايى خود را بر هيچ ملت، قوميت و سرزمينى تحميل نخواهم كرد و هر ملت آزاد است كه مرا پادشاه خود بداند و من براى حكمرانى بر آنها مبادرت به جنگ نخواهم كرد...
من تا روزى كه زنده هستم و مزدا توفيق پادشاهى را به من مى دهد، نخواهم گذاشت كه كسى به ديگرى ظلم كند و اگر كسى مظلوم واقع شد من حق وى را از ستمگر خواهم ستاند و به او خواهم داد و ستمگر را مجازات خواهم كرد. نخواهم گذاشت اموال منقول و غيرمنقول ديگرى را به زور يا به روش ديگر بدون پرداخت بهاى آ ن و برخلاف خواست صاحب مال آن را به چنگ آورد. نخواهم گذاشت شخصى ديگرى را به بيگارى گرفته و بدون پرداخت دستمزد او را به كار گيرد.
من امروز اعلام مى دارم كه هر كس آزاد است هر دينى را كه خواست اوست بپرستد و در هر مكان و سرزمينى كه دلخواه اوست زيست نمايد، به شرط آنكه به حقوق ديگران لطمه نزند. من اعلام مى كنم هر كس پاسخگوى اعمال خود است و هيچ كس را نبايد به خاطر گناه ديگرى يا خويشاوندان او مجازات كرد. پادافراه برادر گناهكار و برعكس به كلى ممنوع است و اگر يكى از افراد خانواده اى يا طايفه اى مرتكب گناهى شود تنها او بايد مجازات شود نه ديگران. نخواهم گذاشت مردان، زنان را به عنوان غلام و كنيز بفروشند و حكام و فرمانروايان من نيز مى بايست از آن جلوگيرى كنند. آئين بردگى را بايد به كلى از جهان برانداخت. از اهورمزدا خواهانم كه مرا در كارم كامياب گرداند...»

منابع:
۱- نقل از آريستو بولس، سردار نظامى و دبير نگارنده ركاب اسكندر مقدونى (۳۳۰ ق م) توضيح اينكه اين سنگ نبشته به سه زبان عيلامى، يونانى و پارسى باستان نوشته شده است، ن ك كوروش كبير، عباس شاهپور شهبازى. چاپ اول، انتشارات دانشگاه ملى ايران، تهران ۱۳۵۰.
۲- در مورد ذوالقرنين بودن كوروش ن ك، كوروش كبير، مولانا ابوالكلام آزاد ترجمه باستانى پاريزى، انتشارات تابان، چاپ اول تهران ۱۳۴۰. همچنين تفسير سوره هاى قرآن. سوره مباركه كهف، آيت الله ناصر مكارم شيرازى، تفسير نمونه و آيت الله محمدحسين طباطبايى تفسير الميزان.



Jun 13, 2018

جمهوری یا پادشاهی پارلمانی، کدامیک؟

جمهوری یا پادشاهی  پارلمانی، کدامیک؟
بیش از یک قرن است که ما ایرانی ها بر سر نظام حکومتی در ایران جر و بحث کرده و گاها یقه همدیگر را هم گرفته ایم که جمهوری خوبست یا پادشاهی. زیاد در گیر ریشه های چند هزار ساله تاریخی سلطنت که از چه زمانی شروع شدند نمیشوم.  اما به گونه ای بسیار مختصرعرض میکنم که ما ایرانی ها به گواهی تاریخ، دوران سلسله ماد ها را آغازی بر  حکومت های پادشاهی در جهان میدانیم و با این مقوله پادشاهی آشنایی کامل داریم. حتی اگر چند قدم به عقب تر از دوران ماد ها بر گردیم برابر قول فردوسی بزرگ که در شاهنامه خود را سخنگوی دهقان معرفی میکند و از دوران قبل از باستان حماسه های تاریخی را که سینه به سینه به او منتقل شده برای ما به نثر شعر میکشد این دوران  به زمان سلسه های پیشدادیان و کیانیان میرسد به پادشاهی هوشنگ که آنرا به 6 یا 7 هزار سال پیش تخمین میزنند و هوشنگ اولین پادشاه را معادل حضرت آدم در افسانه های دینی میدانند.
اما در اروپا، اندیشه جمهوریخواهی برای نخستین باردریونان باستان و دردمکراسی آتن توسط ارسطو براساس فلسفهٔ شهروندان آزاد با حقوق مساوی برای انتخاب شدن و انتخاب کردن وبا حق قضاوت نمودن بناگذارده میشود و مسیر خود را تا به امروز با پیچ و خم های فراوان طی کرده است. جمهوری های اروپایی از دل کتاب های دوران باستان و از درون مجلس سنای آتن در یونان و بعد ها هم سنای رُم و بعد از انقلاب کبیر فرانسه بیرون آمدند.
سردمداران نظام حکومتی جمهوری در اروپا از ماکیاول شروع میشود و با استدلال های هویس، روسو، منتسکیو و جان آدامز و سپس معاصرینی مثل فریدریش ون هیک، بنجامین کنستانت، جان پوکوک، فیلیپ پوتی …  ویژگی‌ هایی‌ بر آن قائل میگردند که ابعاد انساندوستی جهوریخواهی  را متعالی  میسازد
دوران  جمهوری ها در منطقه خاور میانه اما، سرنوشتی شوم داشته و دارند. بدون تعصب و با توسل به واقعیت های موجود و رویکرد به منابع تاریخی، موارد زیر به آگاهی شما آقای خشایار شا میرسد
جمهوری های خاور میانه ای با وجود تمام موارد و سوابق و منابع موجود که د ر بالا ذکر شد از دل کودتاهای خونین مصر و عراق و سوریه و لیبی و در قسمت شرقی تر در پاکستان و آنگاه افغانستان در آمد و بدبختانه در نوع اسلامی اش با انقلاب خنجر و خون در ایران جمهوری اسلامی شکل گرفت
توان اندیشه و میدان دید تفکرمردمان را میبایست در مقایسه با شرایط زیست محیطی آنها بر رسی کنیم تا دریابیم، آیا در کشورهای خاور میانه به دلیل وجود نظام های دیکتاتوری موجود وکمبود منابع تعلیم و تربیت و رشد و ارتقاء توان تفکر و اندیشه مردمان کشورهای منطقه قادر هستند حکومت جمهوری دموکراتیک و سکولاری را  بر سر کار بیاورند و آنرا تبدیل به دیکتاتوری های  آخوندی و صدام حسینی و حافظ و بشار اسد و قذافی و بوتو و ببرک کارملی نکنند؟
اگر این توان و هوش و ذکاوت را در مردمان کشور های منطقه سراغ داریم آیا میتوان با همان منطق و تعبیر و تفسیر بر این باور بود که همان مردمان  قادر خواهند بود نظام پادشاهی پارلمانی داشته باشند که شاه در آن قدرت اجرایی نداشته باشد و اداره امور مملکت و حاکمیت را بدست نخست وزیر و دو قوه قانونگزاری و قضائیه سپرد تا برمحتوای دموکاتیک آن نظام نظارت کنند و اجرای قوانین را بطور عادلانه اجرا نمایند.
بطور خلاصه تر، اصطلاح یک بام و دو هوا را پیش رو قرار دهیم که یک جا مردم قادر هستند که حکومت جمهوری با محتوای دموکراتیک داشته باشند، در جای دیگر همان مردم توانایی داشتن حکومت پادشاهی پارلمانی با محتوای دموکرتیک را ندارند.
در تاریخ 70 ساله بعد از جنگ جهانی دوم و فروپاشی امپراتوری عثمانی،  پادشاهی های سوریه و عراق و اردن و عربستان، کویت، بحرین و تونس و الجزایر و مراکش تشکیل شدند. جمهوری های اسرائیل و لبنان هم در بین سالهای 19545 تا 1950 تشکیل شدند. در میان دو کشور با سیستم جمهوری تنها اسرائیل راه دموکراسی را طی نمود و لبنان هیچگاه حاکمیت واحد و منسجمی نداشته است.
در کشورهای خاور میانه و شمال آفریقا و حوزه خلیج فارس؛ لیبی، تونس، الجزایر، مصر، سوریه و عراق با کودتاهای نظامی به حکومت های جمهوری دیکتاتوری تبدیل شدند و تقریبا مادام العمری شدند. کشورهای اردن و مراکش وعربستان و بعدا کویت و بحرین و امیر نشینان حوزه خلیج فارس هم با نظام های پادشاهی راهی میان دموکراسی و سنت گرایی دینی راطی نمودند که در ماهیت و محتوا به مراتب دموکرات تراز کشورهای  کودتا زده با نظام های جمهوری بودند.
نتیجه اینکه نظام های جمهوری در کشور های مناطق ذکر شده سرنوشتی خونین و سیستم های دیکتاتورتر در مقایسه با کشور های نظام پادشاهی در مناطق مذکور داشته اند که اگر جمهوری های پاکستان و افغانستان و کودتا های این دو کشور را هم اضافه کنیم سرنوشت جمهوری ها بسیار اسف انگیز و خونین تر میشود و برغصه قصه ما میافزاید.   

انتقام از تاریخ ، یا انتقاد از خود - نگرشی بر زندگی سیاهپوستان در آمریکا


انتقام از تاریخ ، یا انتقاد از خود
نگرشی بر زندگی سیاهپوستان در آمریکا
پیش در آمد:
قرن هفدهم میلادی سر آغاز فصلی در تاریخ زندگی بشر بر روی زمین است که شمشیر ها غلاف میشوند و دود و باروت جای شمشیر را میگیرد. صنعت کشتیرانی پای میگیرد و پاروها از میان میروند و پره های آهنی جای پارو زدن ها را میگیرید. موتور های دودی کشتی ها را بر روی آبهای اقیانوس ها روانه دور دنیا میکند و رقابت های جهانگردی برای صدور ابزار و آلات صنعتی  و انباشت سرمایه ها اوج میگیرد. جنگهای منحصر به زمین خاکی به آبهای اقیانوس ها هم کشیده میشوند و به کشور اتازونی که زمان های پیش در ایران بنام ینگه دنیا نیز نامیده شد میرسد. اتازونی از واژه فرانسوی  گرفته شده  است که در قرن شانزدهم میلادی ( 1504)  به واسطه کشف این قاره توسط امریکووسپوچی ایتالیایی بعدا به «ایالات متحده آمریکا» تبدیل میشود و نخستین بار در یازدهم ژوئیه سال ۱۷۷۸ میلادی از نام آمریکا برای این کشور استفاده شد و از آن زمان تاکنون  جاری بوده است.
États-Unis
 با کشیده شدن پای اروپایی ها بخصوص فرانسه و اسپانیا در کار کشت و زرع پنبه و گندم و تنباکو در جنوب آمریکا،  و انگلیس با وارد کردن صنعت مدرن آنروز در شمال قاره آمریکا نیاز به کار و کارگر بدنی شدیدا در این کشور حاصلخیز احساس میشود و تجارت آنچه بعدا "برده داری" نامیده شد رونق میگیرد. تجارت اسیر کردن سیاهپوستان در قاره آفریقا و فروش آنها در بنادری در همان قاره به تجار و ثروتمندان اروپای آنزمان و ورود آنها به خصوص به قاره آمریکا برای کار در مزارع پنبه و گندم، توتون در جنوب بسیار سود آور بود،  تا آنجا که خود آفریقایی های قدرتمند و ملاکین بزرگ و تجار محلی دست در دست اروپایی هایِ برده فروش در این خرید و فروش سود آور و در آغاز قرن هفدهم با خریداران برده همدست شدند و دست خود را بخون هم رنگان خود آغشته نمودند. هنگامی که اروپائیان استعمار در قاره آمریکا را آغاز کردند، بردگان را برای کار کردن در مزارع و معادن جدید از آفریقا بدانجا بردند. بین سالهای 1500 تا 1800 میلادی در حدود 15 میلیون سیاهپوست آفریقایی به قاره آمریکا انتقال یافتند.  تجار و ملاکین برده فروش که خود آفریقایی بودند سیاهپوستان را از غرب آفریقا می خریدند و یا به هنگام جنگ و یا شبیخون هایی که برای شکار آنان صورت می گرفت، آنها را به اسارت در می آوردند. تقریبآً از هر 5 برده یک نفر در مسیر گذرگاه میانی می مرد، و پرتغالیها کشتیهای حامل برده خود را
 یا تابوت می نامیدند.  tumbeirus.
فاجعه ورود برده ها با کشتی های عظیم و زجر و شکنجه آنها در کشتی و محروم بودن آنها از تمام مزایای انسانی و حتی محرومیت از همخوابگی با زنان سیاه پوست که ورود آنها برای جلوگیری از زاد و ولد به آمریکا غدغن بود صفحات تاریخ برده داری را به خون آغشته کرده است. جای شرم و ننگ و نفرت انسانیت است که چنین جنایت عظیمی در تاریخ زندگی بشر توسط اروپایی های جهانگشا انفاق افتاده و خون سیاه پوستان برده را با خون سفیدپوستان زیر تیغه گیوتین کلیسا در همان زمانها مخلوط نمودند.
سخن کوتاه از تاریخ بلند 500 ساله برده داری اینکه، در سال 1607 میلادی اولین کشتی حامل "برده" ها از بنادر لووندا و المینا در غرب جنوب غرب آفریقا در بندر شهر چارلستون در ایالت کارولینای جنوبی پهلو گرفت.
برده‌ داری در آمریکا عملی قانونی بود که در قرن های ۱۷ تا ۱۹ میلادی در ایالات متحده توسط اروپایی ها انجام می گرفت.‌ برده‌ داری پیش از آن نیز تحت استعمار بریتانیا و اسپانیا انجام می‌شد و بعدها در مستعمرات سیزده‌ گانه در زمان اعلامیه استقلال ایالات متحده در سال ۱۷۷۶ میلادی (۱۱۵۵ خورشیدی) نیز برده‌ داری رسماً ادامه یافت. پس از جنگ‌های داخلی تمایلات ضد برده ‌داری به ‌تدریج در ایالات شمالی آمریکا گسترش پیدا کرد اما در جنوب، توسعه‌ی سریع صنعت پنبه در سال های ۱۸۰۰ باعث شد که ایالت‌های جنوبی به شدت متکی به برده‌ها شوند و بکوشند تا آن را در سرزمین‌های غربی آمریکا نیز گسترش دهند.  
هر چند تجارت بین‌المللی برده در سال ۱۸۰۸ میلادی (  ۱۱۸۷خورشیدی) ممنوع شد اما تجارت داخلی در آمریکا همچنان ادامه یافت و باعث شد تا جمعیت برده‌ها تا پیش از ممنوعیت برده‌داری به چهار میلیون نفر برسد. در سال ۱۸۶۰ میلادی ( ۱۲۳۹خورشیدی) از میان ۱،۵۱۵،۶۰۵ خانواده‌ای که آزادانه در پانزده ایالت زندگی می‌کردند نزدیک به ۴۰۰ هزار خانواده (تقریباً یک چهارم) برده داشتند که مساوی با ۸٪ کل خانواده‌های آمریکایی در آن زمان بود. هر چند پس از شکل‌گیری ایالات متحده برخی از رنگین‌ پوستان آزاد بودند اما وضعیت برده بودن بیشتر با رنگ پوست افرادی شناخته می‌شد که تبار آفریقایی داشتند. این مسأله باعث شد که نظامی قانونی به وجود آید که در آن نژاد نقش اصلی را بر عهده داشت. تا اینجای تاریخ هیچ خبری از وجود احزاب دموکرات و جمهوری خواه نبود و اتفاقا بیشترین نفوذ و افزایش برده داری توسط ملاکین سر زمین های جنوبی که بعدا اکثریت حزب موکرات را تشکیل دادند صورت گرفت.   
بالاخره هنگامی که آبراهام لینکلن جمهوری خواه  با شعار برچیدن برده‌ داری در انتخابات سال ۱۸۶۰ (۱۲۳۹) به پیروزی رسید، بعدها در دسامبر ۱۸۶۵ (آذر ۱۲۴۴) متمم سیزدهم قانون اساسی رسماً نهاد برده‌ داری را در ایالات متحده غیر قانونی اعلام کرد.
آما، از زمان الغای برده داری در آمریکا و از زمان تصویب اصلاحیه قانون اساسی مبنی بر تساوی حقوق بین تمام ملیت ها با رنگ و نژاد مختلف ساکن در این کشور 158 سال میگذرد ولی متاسفانه هنوز مبارزات ضد نژادی بین سیاه و سفید در قلب و مغز سفید پوست و سیاه پوست آمریکایی وجود دارد.
جنبش حقوق مدنی سیاهپوستان آمریکا درسالهای ۶۸-۱۹۵۵ شامل یک سری جنبش‌های اجتماعی در ایالات متحده است که هدف آنها پایان دادن به تفکیک و تبعیض نژادی علیه آمریکایی‌های سیاهپوست و برخورداری سیاهان از حق رای دادن در قانون اساسی بود. مبارزات سالهای بین ۱۹۵۵ تا ۱۹۶۸ این جنبش به ویژه در جنوب آمریکا (اکثرا دموکرات ها) ماهیت خود را عمدتاً از مبارزات مقاومت مدنی گرفت و اقداماتی چون تظاهرات پرهیز از خشونت و نافرمانی مدنی باعث دستیابی سیاهپوستان آمریکایی به بخش دیگری از حقوق مدنی خود شدند.  در میان همه مبارزان این جنبش مدنی شهامت خانم روزا پارکس، بانوی شجاعی که در صندلی مخصوص سفید پوستان در اتوبوسی نشست و از جای خود بلند نشد مگر به ضرب و زور پلیس، و همچنین مبارزات دکتر مارتین لوتر کینگ قابل ستایش ویژه است.
اگر تا اینجای مطلب را به عنوان مقدمه خیلی کوتاه از جنایت و جنبش 500 ساله  یک دوره سیاه تاریخی از این قلم میپذیرید، توجه شما را به موضوع "در آمریکا چه میگذرد"  جلب میکنم.
دوران زندگی تمام افراد بشر در روی این کره خاکی همراه با فراز و فرود هایی بوده که طبیعتا زندگی سیاه پوستان را هم در بر میگیرد. مگر نه اینکه ایران ما و مردمان ما توسط هجوم و قتل و غارت تازیان  و مغول ها و ترک های غز و سلجوق سر سپرده به خلافت بغداد و افاغنه و غیرو بار ها به خاک و خون کشیده شدند.  مگر نه اینکه آغا محمد خان قاجار 70 هزار جفت چشم از مردمان کرمان را در آورد و مگر نه اینکه ایرانیان در دوران صفوی و قاجار کمتراز بردگان سیاهپوست شکنجه نشدند و بیشتر زجر کشیدند،  و آنهم در کشور خودشان.
پس چگونه است که ملت های ساکن مناطق دیگر دنیا تمام این جنایت ها را پشت سر گذاشتند و به زندگی نکبت بار خود ادامه دادند و با وجود تمام تنگناهای سیاسی و اقتصادی سوختند و ساختند. مگر خون سیاه پوستان آمریکا که اینگ از زندگی مرفه تری در مقایسه با تمام ملل تحت ستم دولت های جنایتکار به زندگی گوسفندی تن داده اند رنگین تر است. قانون برده داری در آمریکا 158 سال پیش ملغا شد و جامعه آمریکا بطور یکدست سیاه و سفید در سال 1968 (50 سال پیش) از تمام حقوق مدنی مساوی برای کار مساوی، استعداد مساوی، و همزیستی مسالمت آمیز سیاسی و انتخاب کردن و انتخاب شدن برخوردار شدند. تحصیلات تقریبا مجانی برای سیاهپوستان، استفاده از کوپن های غذایی برای خانواده های کم در آمد و اختصاص فرصت های مساوی برای احراز مشاغل بین سیاه و سفید و در مواردی هم حتی امتیاز بیشتر برای سیاه پوستان از مزایایی است که حتی سفید پوستان از آن بهرهمند نیستند.
کشور آمریکا که معروف است به "عمری کار" یعنی هر فردی از هر جای دنیا که پایش به این مملکت باز میشود و اینجا را هم آخر خط میداند و برای بعضی ها هم سرزمین موعود و بهشت برین است باید کار کند و طبیعتا هم از امکانات رفاهی که برای همگان و بطور مساوی وجود دارد برخوردار است. آمریکا بنام سرزمین موقیعت ها مساوی  و نا محدود شناخته شده است .
Equal opportunity and sky is the limit
تمام کار طاقت فرسا در این کشور را مهاجرین آمریکای جنوبی انجام میدهند و این شامل کارگر ساده درمزارع، کارهای کمر شکن ساختمان سازی، جاده سازی، کارخانجات و جدأ کارهای سخت و عرق گیر میباشد. سیاه پوست آمریکایی دست به هیچکدام از این کارهای سخت نمیزند چون آمریکا را ارث پدری خود میداند. بدون اغراق و به تایید بسیاری از سیاهپوستان پر کار و زحمت کش و موفق جامعه سیاهپوستان که در اقلیت بسیار پایین از جامعه 36 میلیونی سیاهپوستان آمریکا هستند و از آنجمله آقای بیل کازبی (چهره موفق تلویزیونی برنامه برای بچه ها که بزیر کشیده شد) اکثریت سیاه پوست آمریکایی نمیخواهند کار کند، نمیخواهند از مزایای قانونی که برای سلامت همگان است اطاعت کند، نمیخواهند از امکانات تحصیل رایگان استفاده کنند و دأئما با پلیس آمریکا در جنگ و ستیزهستند و حتی نمیخواهند رای بدهند. بیل کازبی سیاهپوست موفقی که اینک دچار درد پیری است و مشکلی هم از دوران طلایی کار در تلویزیون در رابطه با بر خورد با خانم ها گریبانگیرش شده، در کتابی بنام
Come on people, from victim to victor
به موارد زیر اشاره میکند و مینویسد؛  سیاهپوست آمریکایی حال از خانه بیرون رفتن و رای دادن را ندارد، در یک شهری که 70 در صدش سیاهپوست هستند شهردارش از سفید پوست ها انتخاب میشود چون سیاه پوست رای نمیدهد. در مدارس آمریکا 75 در صد ترک تحصیل کرده ها را فرزندان سیاهپوست ها تشکیل میدهد. آمار طلاق و تک سرپرستی
Single parent
در خانواده های سیاهپوست ها غوغا میکند. تعدد فرزندان طاقت پدر و یا مادر را برای اداره خانواده طاق میکند. فاجعه کشته شدن 95 در صدی سیاهپوستان به دست خود سیاهپوستان درد بزرگ جامعه سیاهپوست آمریکایی میباشد. سیاه پوست امریکایی نمیخواهد باور کند که دوران برده داری 158 سال از عمر نحسش میگذرد و در ذهن خودش هنوز خودش را برده میداند و میخواهد از تاریخ انتقام بگیرد. سیاهپوست آمریکایی باید فراموش کند که برده بوده است مانند ما ایرانی ها که فراموش کرده بودیم چه جنایتی اعراب بر سرمان آوردند. سیاهپوستان بجای ممانعت و سرپیچی و لجاجت از دستور پلیس برای اجرای قانون باید خود مجری قانون باشند کما اینکه اکثریت رؤسای پلیس شهر های بزرگ سیاهپوستان خوش نام و خوب سیرت و سخت کاری هستند که جانشان را برای حفاظت جامعه و دموکراسی بدون رقیب در دنیا بر کف میگذارند و هر روز خطر را بجان میخرند تا شهروند آمریکایی از خطر در امان باشد. پلیس برای حفاظت از تظاهرات سیاه پوستان در خیابان حاظر است و سیاهپوستی با گوشودن آتش تک تیر انداز خون 5 نفر سفید پوست را بر زمین میریزد. نفرت بر تفکری که نمیخواهد خودش را عضوی از جامعه مدنی بداند و در تار گندیده افکار برده داری خود میلولد.
آری بجای انتقام از تاریخ  باید بخودمان انتقاد کنیم و خودمان را در مقابل تاریخ مسئول  و مقید بدانیم نه با تیر جهل و افکار برده داری بجان تمدن بشری بیافتیم .
باری دوستان، من همانقدر که قلبم سوختهِ جنایت های تاریخ برده داری و حکومت های جبار مذهبی و جنایات کلیسای قرون وسطایی است، همانقدر و بیشتر احساس درد میکند که ببینم خون محافظان آزادی و مبارزان راه مدنیت بدست کسانی بر زمین سرد یخ زده تاریخی میریزد که به جای انتقاد از خود میخواهند از تاریخ انتقام بگیرند.

Jun 10, 2018

کنفرانش 7 کشود صنعتی در کوبک (کِبِک) کانادا و پیامد آن

کنفرانش 7 کشود صنعتی G7 در کیوبک (کِبِک) کانادا Quebec منجر به اختلاف بیشتر میان آمریکا و اروپا شد.
نشست دو روزه سران «جی هفت» متشکل از آمریکا، انگلیس، آلمان، فرانسه، ایتالیا، ژاپن و کانادا (و نماینده اتحادیه اروپا)، روز نهم  ژوین 2018 با انتشار یک بیانیه هشت صفحه‌ای به کار خود پایان داد. این بیانیه در اشاره ای ضمنی به تصمیم دولت آمریکا برای نعدیل و منصفانه بودن تعرفه‌ها گمرکی را که نقطه مقابل تجارت آزاد است تلقی نمودند محکوم کرده و وعده «تداوم مبارزه» با این سیاست را داده است.
ترامپ که پیش از انتشار این بیانیه، نشست را ترک کرده بود، نوشت: برمبنای اظهارات خلاف واقع جاستین ترودو نخست وزیر کانادا در کنفرانس خبری و تصمیم این کشور در وضع تعرفه‌های سنگین برای کشاورزان، کارگران و شرکت‌های آمریکایی، به نمایندگان آمریکا دستور دادم که از بیانیه مشترک حمایت نکنند.
 تاریخچه:
در حالی که جنگ جهانی دوم به پایان خود نزدیک می‌شد، یک کنفرانس بین‌المللی تاریخی در برتن وودز، واقع در ایالت نیوهمپ شایر Burton Woods, New Hampshire، در سال ۱۹۴۴ برگزار گردید. در این سال نمایندگان کشورهای آمریکا، انگلستان و ۴۲ کشور دیگر گرد هم آمدند تا در بارهٔ نظام پولی بین‌المللی پس از جنگ جهانی دوم تصمیم‌ گیری کنند. از این کنفرانس دو نهاد جهانی پدید آمد که هنوز در اقتصاد جهان بسیار حائز اهمیت می‌باشند، صندوق بین‌المللی پول IMF و بانک جهانی ترمیم و توسعه که مورد اخیر به بانک جهانی معروف است.  
در اواسط دههٔ هفتاد، گروه هفت کشورهای بزرگ صنعتی شامل؛ آمریکا، انگلیس، کانادا، آلمان، فرانسه ژاپن و ایتالیا در تلاش برای پاسخ به بحران نفتی و از هم‌ پاشی شدن سیستم تبادل ارز کنفرانس برتن وودز و با طرح این موضوع که چگونه می‌توان بر مشکلات غلبه کرد تشکیل شد.
   در پایان جنگ سرد در سال ۱۹۸۹ روسیه خواستار پیوستن به این گروه شد. پذیرش روسیه در این گروه رفته رفته انجام شد و ۹ سال بعد در سال ۱۹۹۸ روسیه به عضویت رسمی این گروه درآمد. روسیه پس از بحران اوکراین و تصرف جزیره کریمه از این گروه کنار گذاشته شد. به این ترتیب گروه ۸ به گروه ۷ تغییر نام داد.
گروه هفت یک عضو نخودی دیگر هم دارد و در حقیقت می‌توان حتی از گروه هشت هم سخن گفت. چرا که از سال ۱۹۸۱ رئیس کمیسیون اروپا هم در این اجلاس شرکت می‌کند. باید اضافه کنم با تشکیل اتحادیه اروپا از 27 کشور شاید سه کشور آلمان و انگلیس و فرانسه دیگر باید به نام اتحادیه اروپا عضو کشور های صنعتی باشند.
و اما چرا اختلاف؟
پرزیدنت ترامپ در وعده های انتخاباتی خود مرتب و پیوسته از دکترین خود معروف به "اول آمریکا" America First  سخن گفت و بر این عقیده بوده و هست که منافع مردم آمریکا را در هر زمینه ای بخصوص اقتصادی در بالای لیست کار های خود قرار خواهد داد. در این رابطه هر جا که تشخیص داده میشود میبایست از توافقنامه های اتمی، کنفرانس پاریس و چانه زنی بر سر اتحاد تجاری معروف به نفتا NAFTA در آمریکای شمالی سر باز بزند و یا بازسازی نماید درنگ نمیکند و از منافع آمریکا دفاع میکند. ترامپ با کسی پیوند برادری نبسته و اصطلاحا رودروایسی هم با کسی بجز مردم آمریکا ندارد. به همین دلیل از توافقنامه هسته ای موسوم به برجام که باج بزرگی به جمهوری اسلامی بدون یک ریال سهم مردم ایران بود  و کنفرانس پاریس که بمنظورکاهش کرمای زمین Clean air  تقریبا تمام هزینه های آن بر دوش آمریکا بود بیرون آمد.  در مورد تعهدات کنفرانس پاریس قبلا نوشتم و اینجا به همین کوتاه سخن  اکتفا میکنم که چین عضو کنفرانس پاریس گفته بود تا سال 2020 هیچ تعهدی را قبول نمیکند، هند هم گفته بود تا سال 2022 مطالعه میکند و یک دینار هم پول بابت هزینه ها نمیدهد. آمریکای اوباما هم تعهد کرده بود تمام هزینه های اجرا و بازرسی کارخانه های تولیدی وهزینه فیلتر کردن مواد آلاینده در کشور های در حال توسعه به را بپردازد. ترامپ به کسی یا کشوری باج نمیدهد همانطور که اروپا را وادار کرد تا سهم مساوی خود را برای هزینه های پیمان اتلانتیک شمالی  NATO بپردازند که البته خانم مرکل و امانوئل مکرون را دلخور کرد.
اختلافش با خانم مرکل یا رایش چهارم در مورد تعرفه ای گمرکی با آلمان است، به این صورت که آمریکا از ورود ماشین آلات و اتومبیل های آلمانی دیناری یا یک پنی تعرفه گمرکی نمیگیرد. اما در عوض آلمان تا میزان بیشتر از 25 در صد از نرخ کالاهای آمریکایی برای جلوگیری از ورود آنها تعرفه گمرکی میگیرد. برای مثال تعرفه ورود موتور سکلت های هارلی دیویدسن    Harley Davidsonبه آلمان تا سه برابر قیمت خرید  میباشند. این تعرفه گمرکی از طرف دولت آلمان وضع میشود یعنی وارد کننده و  فروشنده موتور سیکلت های هارلی در آلمان برای یک مدل موتور سیکلت  25000 دلار بپردازد دولت آلمان برای جلوگیری از وزرود آن تا 50 هزار دلار تعرفه تعیین میکند.
در مورد اختلافات تجاری با کانادا هم همینطور است. مثلا ورود مواد غذایی و لبنی و گوشت از کانادا به آمریکا بدون تعرفه گمرکی انجام میگیرد، در شرایطی که ورود مواد غذایی و غیره  آمریکایی به کانادا شامل تعرفه های بالای 25% میشوند.
حرف ترامپ اینست که دیگر به هیچ کشوری سواری (کولی ) نمیدهد و معادلات تجاری میباست بر اساس منافع دو طرف انجام گیرند. در مورد معملات بازرگانی با مکزیک که عضو نفتا میباشد هم همین روش در نظر گرفته شده و ترامپ قبول نمیکند و معاهده نفتا را هم به حال تعلیق در آورده است.
اینها و بیشتر از اینها سیاست های ترامپ است که باج به کسی نمیدهد و نتیجتا باعث نفرت ترامپ ستیزان شده که چرا به حماس و حزب الله و کشور پاکستان و ایران و تروریست های کوچک و بزرگ مانند اوباما باج نمیدهد.
توجه داشته باشیم که دنیای کنونی با دنیای دو قطبی سالهای 1975 تفاوت های بنیادی دارد و در دنیای امروز بیشتر از 7 کشور صنعتی وجود دارد که چین و روسیه و برزیل و هند و عربستان و مجموعه کشور های نفتی را هم میبایست صنعتی به حساب آورد.
حرف های ترامپ و تصمیم وی در کنفرانس کیوبک کانادا خیلی جاهای خانم مرکل و مکرون و می و گدایان اروپا را سوزانید.  
ضمنا اتحاد 27 کشور اروپایی دیگر جایی برای تنها سه کشور اروپا نمیگذارد و اروپا به عنوان یک اتحادیه میبایست فقط یک نماینده داشته باشد.

Jun 9, 2018

سپندارمذگان والنتاین فرخنده باد


والنتاین جشن عشق و دوست داشتن بر عاشقان فرخنده باد.

جشن عشق در ایران باستان
گفته می شود که در ایران باستان،  چند قرن پیش از میلاد روزی موسوم به روز عشق بوده است. این روز که «سپندارمذگان» یا «اسفندارمذگان» نام گزاری شده است  در تقویم جدید ایرانی تقریبا و با اختلاف چند روزی مصادف با والنتاین غربی ها میباشد.

سپندارمذ لقب زمین است ، زمین نماد عشق است چون با فروتنی، تواضع و گذشت به همه عشق می ورزد . زشت و زیبا را به یک چشم می نگرد. به همین دلیل در فرهنگ باستان اسپندارمذگان را به عنوان نماد عشق می پنداشتند. در ایران باستان علاوه بر ماه ها، روزها نیز اسم داشته اند و در هر ماه، یک بار، نام روز و ماه یکی می شده است. در همان روزی که نامش با نام ماه مقارن می شد جشنی ترتیب می دادند. پنجمین هر ماه اسفندارمذ، نام داشت که در ماه دوازدهم سال که آن هم اسفندارمذ بود، جشنی با همین عنوان بر پا میکردند.

سپندارمذگان جشن زمین و گرامی داشت عشق است که هر دو در کنار هم معنا پیدا می کردند. در این روز زنان به شوهران خود با محبت هدیه می دادند. مردان نیز زنان و دختران را بر تخت شاهی نشانده به آن ها هدیه می دادند.

در آیین آریایی باستانی ایرانی ها عزاداری معنی نداشته و حتی مردگان را با جشنی برای بزرگداشت زندگی اش بدرقه و به خاک پاک می سپردند. و این همان رسمی است که امروزه در غرب رواج دارد و در مرگ کسی سر و سینه نمیدرند و به خاک و گل خود را آغشته نمیکنند.  

روز عشق بر همه عاشقان خجسته باد.  

والنتاین که بود؟
در باره جشن عشق و دوستی و یا روز والنتاین مشهور و معروف است که در کلیسای کاتولیک حداقل سه قدیس با نام والنتاین وجود داشته است که همگی بدست امپراتوران کلیسا به قتل رسیده اند. از این رو چندین افسانه سعی در بازگویی خاستگاه این آئین دارند.

در سده سوم میلادی، فرمانروایی به نام کلاودیوس دوم  در روم باستان بود که معتقد بود جنگجویانش باید مردانی مجرد باشند. براساس همین اعتقاد ازدواج برای سربازان امپراتوری روم ممنوع گشت. ظلم و ستم و جدیت در اجرای فرمان اسقف اعظم که فرمانروای بی رحم بود ازدواج را برای تمام سربازان ممنوع کرد. اما در این بین کشیشی با نام والنتاین، مخفیانه پیمان عقد سربازان رومی با دختران محبوبشان را جاری می‌ ساخت. هنگامی که این پیوند های عشقی پنهانی آشکار شدند، والنتاین دستگیر و به اعدام محکوم شد. والنتاین در زندان به دختر نابینای یکی از زندانبانان دل بست و هنگامی که رهسپار مراسم اعدام بود، کارتی برای دختر نوشت با این اجمله: «از طرف والنتاین تو».

جای خالی عشق در روزهای ایرانی
دکتر سارا شریعتی ،استاد جامعه شناسی دانشگاه تهران درباره توجه و گرایش جوانان ایرانی به والنتاین که هر سال بیشتر از پیش می شود، می گوید: «در جامعه ما تعادلی بین مرگ و زندگی و غم و شادی نیست. ایشان میگوید در ایران ما در هر سال 65 روز برای عزاداری وجود دارد که البته با مردن ایت الله ها این تعداد روزها افزایش هم میابد. اما گفته شده فقط 20 روز جشن برای شادی داشته باشیم. این باعث می شود وقتی در جوانان برای شادی بهانه ای وجود ندارد خودشان شادی آفرینی میکنند. هر جامعه ای که جوانان برای نیاز های اجتماعی و فرهنگی خود پاسخ بومی و داخلی نداشته باشد، از جوامع دیگر وام می گیرد .این وام گیری اول یک دوره مخفی را می گذراند و بعد رفته رفته، جای خود را پیدا می کند. عشق در جامعه ما یک تابوست. طبیعی است که جوانان با دست رسی به رسانه های گروهی (ماهواره و اینترنت) از آیین ها، جشن ها و فرهنگ کشور های دیگر باخبر می شوند و از آنچه پاسخگوی نیازشان باشد، تقلید می نمایند.

سلامم را بگرمی پاسخ دادید


سلامم را بگرمی پاسخ دادید

چرا به سردی از شما دوری کنم

مهرتان را از من دریغ نکردید

شرط انصاف نباشد که با قهر از شما روی برگردانم.

از گل کمتر به سرم نزدید

چرا خاری به پایتان شوم

فریادی از خشم در گوشم طنین نی انداخت

که بخواهم پژواک آن باشم

دستی بر من مشت نشد

که چشمی درشت کنم

ساعت های خالی ام را با مهربانی پر کردید

چرا جای خالی شما را با یاد تان پر نکنم

جایی بجز در بالا خانه دل به من ندادید

شرط عقل نیست که بخواهم پایین نشین آن باشم

کلوخی بر من انداخته نشد

که بخواهم در جوابش سنگی پرتاب کنم

به درشتی بمن سخنی گفته نشد

چرا سنگ ریزه ای در حوض تان بیندازم

همچو رودی پر خروش به برهوت اندیشه ام روان شدید

چرا آنرا به باتلاقی تبدیل کنم.

چون پرنده خوش خوانی بر شاخه های زندگی ام نغمه سرودید

چرا جغد محزونی باشم در خرابه های افکار پوسیده

شعله های آتش گرم دوستی تان در دلم زبانه کشید

چرا دودی به چشم تان باشم

چون نسیمی از مهربانی بر من وزیدید

چرا چون غباری از غم به دلتان بنشینم

آرامش کلام شما از هیجان روزم کاست

شرط انصاف نیست تا با فریاد های خشم آرامش تان را بهم بزنم

در مجلس دوستانه با صفای شما

جایی برای تلکه گیری های رندانه نیست

با من به دوستی سخن گفتید

آخر چرا سخن از قهر بگویم و کلامی به بی مهری 

نوروز ماندگار است، تا یک جوانه باقی‌ست

نوروز ماندگار است، تا یک جوانه باقیست
باقیست جمع جانان، تا این یگانه باقیست
باردگر بریدند نای و نواش اما
این ساز می‌ نوازد، تا یک ترانه باقیست
سینه به سینه گفتند کوتاه تا شود شب
کوتاه می‌ شود شب، وقتی فسانه باقیست
عید است و نامه دارم از من رسان سلامی
بشتاب ای کبوتر، تا آشیانه باقیست
گم کردمش نشانیش یک کوچه تا جوانی
پیداش کن پرنده! تا این نشانه باقسست
می‌چینمت دوباره از آسمان کرمان
پرواز کن ستاره تا بام خانه باقیست
نور نگاه کوروش، بر بردگان بابل
بعد از هزارها سال، در هگمتانه باقیست
زیباست حرف باران در کوچه‌ های تبریز
آواز مولوی هست تا یک چغانه باقیست
دود اجاق وصلی، کو در سفر برافراشت
بعد هزار منزل، در بلخ و بانه باقیست
در حیرتم که بعد از کشتار عشق اینک
در زیر سقف تاریخ، عطر زنانه باقیست
تازی و کینه‌توزی، جهل و سیاه‌ روزی
نفرین بر آن که عدلش با تازیانه باقیست
عصر دگر برآید، این نیز هم سرآید
گر نیستت یقینی، حدس و گمانه باقیست
یغماییان  ربودند محصول عمر ما را
بشتاب و کشت میکن تا چند دانه باقیست
افراط کرد و تفریط، این ساربان گمراه
ای کاروان سفر خوش راه میانه باقیست
علیرضا میبدی 

نوروز آمد, یکدانه ایران مان ، دردانه تارخ مان از راه رسید.


نوروز آمد,  یکدانه ایران مان ، دردانه تارخ مان از راه رسید.

نوروز عزیز را گرامی میداریم، چه خوش آمد و مثل همیشه و همه سال درست سر وقت قرارمان آمد. آمد آن عزیزی که هزاران سال است که می آید، سخاوتمندانه می آید و مهر و عشق و دوستی و ماندگاری برایمان به ارمغان می آورد.

 نوروز که میاید برایمان شادی و نشاط و بهار دلکش و دل نشین را با خود میاورد. زیستن و رستن و دوباره زنده شدن را با خود میاورد. بجز نوروز ما، هیچ کس و در هیچ جای جهان دیده و شنیده نشده که این چنین مرد و مردانه مانند نوروز ما سر قولش بیاید.

نوروز از هزاره های تاریخ آمد، یادگار چمشید، ماندگار و دردانه تاریخ آمد. قدم هایش بر روی چشم هامان و خاک راهش را با اشک شوق نمناک میکنیم و گرد و غبار راه را از تنش میشوییم.   

آری نوروز ماندگار باز هم همراه بهار از راه رسید، ساز و نقاره ها را بصدا در آوریم، رقصان و پایکوبان به استقبال کاروانش برویم. من که از شادی در پوست خودم نمی گنجیدم، سراسیمه و شادی کنان به پیشواز نوروز و بهار دویدم و با شوق کودکانه نوروز را در آغوش کشیدم بوسیدم و بوییدم.  نوروز عزیز اما،  اندکی خسته بنظر میرسید و کمی هم دل نگران.

از بهار شرح سفر را پرسیدم که با اندوهی آشکار گفت، راه پر خطر بود و سرما پر سوز، جاده ها سنگلاخ و نا امن. خطر حمله گرگ ها و شغال ها وجود داشت و ناله جغدان شوم نشسته بر خرابه های خرافات در شب خواب خوش را از چشمان شان ربوده بود.  روز ها هم نعره دل خراش عربده کشان چماق به دست در کوی و برزن شهر ها آرامش خیال شان را بر هم زده بود.

از بهار خواستم تا از دل نگرانی عمو نوروز برایم بگوید،  جواب داد،  طفلکی چل گیس که هنوز اسیر دیوان سیاه در قلعه سنگباران است و در انتظار پهلوانانی از نژاد گیو و رستم است تا از راه برسند و شیشه عمر ننگین دیوان سیاه را بر زمین بزنند و بشکنند و چل گیس را از دام این سیاه به سر های سنگ دل رها کند.

از بهار پرسیدم،  نسیم را دیدی؟

گفت آری دیدم و شبی را با سپیده و سحر و عمو نوروز را با نسیم گذراندیم. بهار گفت ، از برو بچه های کوی آزادی؛  امید، آرزو، دانا و دانش و فرزانه و فروغ  هم در جمع ما بودند که با حضور عمو نوروز در کنار گرمای آتش بجای مانده از مراسم چارشنبه سوری بسیار خوش گذشت.

از بهار پرسیدم نسیم قصد سفر به این دیار را نداشت؟

 بهار در جوابم گفت،  آری داشت او هم بهمین زودی ها از راه میرسد و در حالی که به قصد ادامه سفر به راه افتاده بود به دنبالش میدویدم  و کنجکاوانه از آمدن نسیم می پرسیدم.

از بهار پرسیدم نمیدانی نسیم چه وقت و کی میآید؟

بهار گفت, نسیم صبا هم در راه است و بهمین زودی ها از راه میرسد.

با صدای بلند فریاد زدم،  بهار،  ولی من از نسیم آزادی از تو میپرسم، او را دیده ای؟

با تردیدی در دل و نگاهی نگران سرش را به سمت من چرخاند و با صدایی خسته و آهی بلند در جوابم گفت،

وقتی دانا و دانش همراه با سپیده و سحر آمدند از آنها بپرس،  آنها بهتر میدانند که نسیم آزادی چه زمانی به این دیار میرسد.  


نمیدونم چرا فردا نمیاد!


نمیدونم چرا فردا نمیاد!

با خودم عهد کرده بودم که از فردا دیگه:

دروغ نمیگم

قسم نمیخورم

خالی نمیبندم

به کسی فحش نمیدم

چشم و هم چشمی نمیکنم

حسودی نمیکنم 
غیبت نمیکنم
بیشتر میخوانم و کمتر حرف میزنم

مهربان میشم

همه را دوست خواهم داشت

تو پارک ها به مردم سلام میکنم

اگر میتونم به کسی کمک میکنم

افتاده ای را دیدم او را بلند میکنم

اشکی رو گونه ای دیدم آنرا پاک میکنم

دل کسی را نمی شکنم 
ولی نمیدونم چرا فردا نمیاد؟ 

انسان بدون آزادی !



انسان بدون آزادی!

 وزیدن برای باد است  
اگر نوزد هوا دم کرده و خفقان است


 خیزش و خروش برای موج است  
اگر نخروشد در عدم است


 روان و جاری شدن برای رود است  
اگر جاری نباشد مرداب است


  پرواز برای پرنده است  
اگر پرواز نکند مرده است

در عجبم که انسان بدون آزادی چگونه پدیده ایست؟

نصیحت کردن یا راهنمایی نمودن

نصیحت کردن یا و راهنمایی نمودن
داشتم مطلبی را میخواندم که به کلمه "نصیحت" برخوردم و اندکی تآمل و ترمز فکری. فکر کردم که با شما عزیزان در میان بگذارم تا مقداری از نور دانشتان را به تاریکخانه ذهن من هم با اظهار نظر نه نصیحت بتابانید و اصطلا من را روشن بفرمایید.
به فرهنگ شادروان علی اکبر دهخدا (دخو) مراجعه کرد که معنی لغتی نصیحت را اینگونه شرح داده اند. "صحت و درستی است و نصح، همچنین به معنای وعظ به کار می رود، نصیحت از جانب خداوند و اولیاء برای دیگران به معنای موعظه، هدایت و مانند آن است". بنا بر این وقتی کسی را نصیحت مکنیم معنایش اینست که آنچه را من میگویم درست است و لاجرم اجرای آن باعث نفع و خیر خواهد شد و در مواردی هم تحکمی و لازم الاجرا میباشد. اشکال بیشتر کار در اینجاست که بطور سنتی کلمه نصیحت کردن توسط  بزرگتر ها بکار میرود و این گفته معروف را "که بچه جان من ترا نصیحت میکنم، حرف مرا گوش کن" را همه ماها  بارها شنیده ایم و عکس آن هم صادق نیست. هیچگاه شنیده نشده که کوچکتری به بزرگ سنی بگوید من ترا نصیحت میکنم.  نصیحت کردن عواقبی مثل تهدید و تنبیه هم بدنبال دارد. یاد گفئه آقای خمینی و آخوند های سفید و سیاه "دور از جان سگها " می افتم که مذمونی چنین داشت: من شما آقایان را نصیحت میکنم که دست از این کارهاتان بر دارید و الا فلان بهمان .. و حتا سالها قبل شاه را هم نصیحت کرده بود و  غیره.. به سراغ معنای انگلیسی اش رفتم  و تنها کلماتی را که پیدا کردم اینها بودند 
guidance, counseling, counsel, help, direction; information, instruction, enlightenment, advice
که برابر اطلاعات و آگاهی خود من در مکالمات روزمره بهیچوجه معنای مکالمه ای آن نصیحت کردن نیست بلکه بیشر معنای راهنمایی، مشاوره، کمک فکری، راه نشان دادن، آگاهی، روشنگری و نظریه دادن را میدهد. به دوست آمریکایی ام تلفن کردم و نظر ایشان را که درجه دکترا در مدیریت اداری دارند پرسیدم. ایشان هم تآیید کردند که چیزی به مفهوم "نصیحت" در ادبیات انگلیسی وجود ندارد. من که همیشه از نصیحت شدن و نصیت کردن بیزار بوده و هستم نه از کسی نصیحت میپذریم و حتی فرزندان خودم را هم هرگز نصیحت  نکرده ام و نخواهم کرد. 
از همه اینها گذشته راهنمایی و آگاهی و مشاوره را زمانی باید  داد که درخواستی رسیده باشد و نه به منبر برویم و شروع به نصیحت کنیم. در حقیقت معنای نصیحت در ادبیات فارسی نوعی تحقیر و توهین هم ممکن است تفسیر و تعبیر شود بدین معنا که تو نمیفهمی بگذار من برایت بگویم، یا تو عقلت نمیرسد من بیشتر میفهمم و  اگر حرف و امر مرا گوش نکنی به فلاکت می افتی. نصیحت کردن ریشه در فرهنگ منحط آخوندی دارد و غیر از این نیست چرا که تمام موعظه و پند آخوند ها جنبه تحقیری انسان ها را در بر دارد. هرگز کسی را نصیحت نکنیم بلکه با هم مشاوره و تبادل نظر نمائیم. 

نانو تکنولوژی یا فن آوری نانو مواد ها

نانو تکنولوژی یا فن آوری نانو مواد ها  
نانو به معنی یك میلیاردم واحد آن مقیاس است.برای مثال یك نانومتر معادل یك میلیاردم متر است. با توجه به اینكه یك سلول بدن بیش از صدها نانومتر است می توان به كوچكی این مقیاس پی برد. از آنجایی كه علوم نانو بخش وسیعی برگرفته از مباحث شیمی، فیزیك، بیولوژی، پزشكی، مهندسی و الكترونیك را در بر می گیرد،‌گروه بندی آن بسیار پیچیده است.
نانوتكنولوژي به عنوان يك فناوري قدرتمند، توانايي ايجاد تحول در سيستم هاي جديد آزاد كننده دارو براي درمان بيماريها، ابزارهاي جديد بيولوژي سلولي و مولكولي، امنيت زيستي و تضمين سلامتي محصولات كشاورزي و غذايي و توليد مواد جديد مورد استفاده براي شناسايي عوامل بيماريزا و حمايت از محيط زيست مي باشد.
انجمن ملي نانوتكنولوژي كه يك نهاد دولتي در كشور امريكا مي باشد ، واژه نانوتكنولوژي را چنين توصيف مي كند: “تحقيق و توسعه هدفمند، براي درك و دستكاري و اندازه گيريها مورد نياز در سطح موادي با ابعاد در حد اتم”، مولكول و سوپرمولكولها را نانوتكنولوژي مي گويند. اين مفهوم با واحدهايي از يك تا صد نانومتر، همبستگي دارد. دراين مقياس خصوصيات فيزيكي، بيولوژيكي و شيميايي مواد تفاوت اساسي با يكديگر دارند و غالبا اعمال غير قابل انتظار از آنها مشاهده مي شود.
در سيستم كشاورزي امروزي، اگردامي مبتلا به يك بيماري خاص شود، مي توان چند روز و حتي چند هفته يا چند ماه قبل علائم نامحسوس بيماري را شناسايي كنند و قبل از انتشار و مرگ و مير همه دام ها  دامدار را براي اخذ تصميمات مديريتي و پيشگيري كننده آگاه كند و بنابراين مي توان نسبت به مقابله با آن بيماري اقدام نمايد. نانوتكنولوژي پتانسيل بالايي را براي شناسايي و ريشه كني عوامل بيماري زا دارد. نانوتكنولوژي امكان استفاده از سيستمهاي آزاد كننده داروئي را كه بتواند به طور طولاني مدت فعال باقي بماند، فراهم مي كند.
به عنوان مثال با استفاده از سيستمهاي آزاد كننده دارو، مي توان به ايمپلنت هاي مينياتوري نانو در بدن اشاره كرد كه نمونه هاي بزاقي را به طور مستمر اندازه گیری و كنترل مي كنند و قبل از بروز علائم باليني و تب، از طريق سيستمهاي هشدار دهنده وسنسورهاي ويژه، مي تواند احتمال وقوع بيماري را مشخص و سيستم خاص ازاد كننده دارو معيني را براي درمان موثر توصيه كنند. این امکان توسط رسپتور ها و اینسپکتور ها انجام میپذیرد.
روش های موجود در سطح نانو، قابليت تشخيص و درمان عفونت،اختلالات تغذيه اي و متابوليكي را دارا مي باشد. سيستمهاي سنتتيك رها سازي دارو مي تواند خواص چند جانبه براي حذف موانع بيولوژيكي در افزايش بازده درماني دارويی مورد استفاده و رسيدن آن به بافت مورد هدف را ممکن سازد كه از جمله اين خواص مي توان به موارد ذيل اشاره كرد.
1- تنظيم زماني مناسب براي استفاده و آزاد سازي دارو
2- قابليت خود تنظيمي برای مقدار و زمان مصرف دارو
3- توانايي برنامه ريزي قبلي و پیش بینی برای نوع بهتر دارو بنابراين در آينده نزديك پيشرفتهاي بيشتر تكنولوژي امكانات زير را فراهم مي كند
1- توسعه سيستمهاي سنتيتيك رها سازي داروها،پروبيوتيكها و مواد مغذي
2- افزايش سرعت شناسايي علائم بيماري و كاربرد روشهاي درماني سريع
3- توسعه سيستمهاي رها سازي اسيدها و كاربرد نانومولكولها در توليد واكسنها و تشخيص بيماري ها و فعال شدن تدريجي ماده موثر همراه با اين نانوذرات در بدن براي از بين بردن و تخريب سلولهاي سرطاني
محققان دانشگاه رايس در هوستون آمریکا مراحل مقدماتي كاربرد نانوشل ها را براي تزريق به جريان خون ارزيابي كردند. اين ذرات نانو به گيرنده هاي غشا سلولهاي سرطاني متصل مي شوند و با ايجاد امواج مادون قرمز باعث بالا رفتن دماي سلولهاي مذكور به 55 درجه و تركيدن و از بين رفتن تومورهاي موجود مي گردند. همچنين نانوپارتيكل هايي كه از اكسيدهاي آهن ساخته مي شوند، با ايجاد امواج مغناطیسی در محل استقرار سلولهاي سرطاني باعث از بين بردن اين سلولها مي شوند. همه اینها توسط نانو مواد ها در بدن خود به خو انجام میپذیرد.