شایسته سالاری و برتری های
اجتمائی در سیستم های پادشاهی
در ایران پیش از باستان و دوران
باستان چندین افتخار بزرگ اجتماعی به نام ایرانیان در تاریخ به ثبت جهانی رسیده
است.
یکم برون آمدن ایرانیان از پوسته و پیله های قبیله گری و طایفه گرائی و تیره ها و
تبار ها که ویرانگر همزیستی ها و پاشیدن شدن همبستگی های ملی و در پایان نابودی
کشور ها و مردمان شان بوده و هست. قبیله
گرائی در جوامع ایل و آلی و تیره و تبار ها دشمن تمدن ملت ها و جلوگیر پیشرفت های
بشری در تمام زمان ها میباشند.
دوم، بنا نهادن اولین سیستم های حکومتی و
بدنبال آن ها پایه گذاری دولت های مردم سالار که پیش از آن در تاریخ وجود نداشته.
سوم، بنیانگذاری بزرگترین شاهنشاهی و گونه و نمونه های پادشاهی در دنیای باستان و
در بالای همه امپراتوری های هخامنشی و بیانیه حقوق بشر کوروش کبیر و امپراتوری های
اشکانی و ساسانی را میتوان نام برد.
هگل، شرق شناس و فیلسوف
آلمانی ، ایرانیان را نخستین ملت تاریخی و شاهنشاهی ایران را اولین امپراطوری در تاریخ
جهان میداند. گاه شماران تاریخ اما، شکل
گیری تیره ها در ایران را از ورود آریایی ها که نام ایران نیز از آنها گرفته شده
است، به فلات ایران آغاز میکنند؛ ولی این به این معنی نیست که فلات ایران تا پیش
از ورود آریایی ها خالی از سکنه یا تمدن بوده است.
پیش از آریاییان تمدن های شهر سوخته (در سیستان)،
تمدن ایلام (در شمال خوزستان)، تمدن پارسوا در پیرانشهر (خانه) در شمال غرب
آذربایجان، تمدن جیرفت (در کرمان)، تمدن ساکنان تپه سیلک (در کاشان)، تپه اسکندری
(در هفشجان)، تمدن اورارتو (در آذربایجان)، تپه گیان (در نهاوند) و تمدن کاسیها
(در کرمانشاه و لرستان) و تپورها در تبرستان (مازندران) در سرزمین ایران بودند.
در میان همه آنها، مادها
بودند که از سده نهم تا هفتم پبش از میلاد سبب هم گرایی و اتحاد و سازمان یافتگی
قبایل و طوایف پراکنده ماد ها بر محور یک رهبری و فرمانروایی برتر و یکپارچه شدند.
هرودوت، چند سده بعد در بارهٔ سر سلسله ماد ها دیاکو میگوید، در اواخر سده هشتم پیش
از میلاد مادها در ایران غربی گرد هم جمع شدند و اتحادیه قبایل ماد را تشکیل
دادند. بدین ترتیب، نیروی فراوانی دور هم آوردند که با آشوریان که به آن ها یورش
برده بودند جنگیدند و طی جنگهای که حدود یکصد سال به طول انجامید آنان را شکست
دادند و اولین دولت مرکزی را بنیان نهادند که ۱۲۰ سال فرمانروایی کرد و سر آغاز
دورانی در تاریخ شدند که در آن مردمان هم در حاکمیت شریک شدند. البته مانند نمام
گوشه و زوایای تاریک تاریخی دوران حکومت دیاکو هم مانند موارد دیگر مورد اختلاف
تاریخ نگاران میباشد.
هخامنش ها
ار اینجای دوران های تاریخ
بشری به بعد نور بیشتری بر زوایای تاریک تاریخ تابیده شده و جهان گواه شکوفا ترین
دوران های تاریخی در امپراتوری های دوران باستان در ایران است. دورانی که در آن
شایسته سالاری انسان بر روی زمین با روی کار آمدن امپراتوری هخامنشیان و با
فرمانروایی سردار بزرگ نجات بشریت کوروش بزرگ آغاز میشود و انسان از دام اهریمن های شرور رهائی میابد و منش و
مرام انسان های نیک در پرتو نور آموزه های زرتشت والا تر میشوند و انسان در سایه کاردانی
و درایت کوروش بزرگ به شایسته سالاری دست میابد.
یکی از نور هائی که بر
زوایای تاریک تاریخ تابیدن گرفته، گزنفون،
حکیم یونانی است که مینویسد: دیدگاه کوروش بزرگ نسبت به جامعه بر پایه شایستگی
استوار بوده است. شاهنشاه هخامنشی بر این باور بود که چون شایسته ترین کسان،
پاداش شایستگی خویش یابند، هم چشمی نیک پدید میآید. از این رو، حتی در مهمانی های
خویش جایگاه ممتاز را همیشه به یک نفر نمیداد. پادشاه با شایستگی در انجام کار، جایگاه
افراد را تعیین مینمود و با سستی و نا شایستگی، او را به درجه پایین تر میگمارد.
کوروش بزرگ، شرم داشت از این که شایسته ترین کسان به برترین جایگاه از سوی او انتخاب
نشوند.
نگاهی گذرا در گل واژه های
فردوسی بزرگ در شاهنامه و واژه نامه ها فارسی به ما میآموزد که واژه شاه در فرهنگ
و ادبیات فارسی پیشینه ای چندین هزار ساله دارد و در بیشتر واژه های دیگر به گونه
های پیشوند و پسوند هم افزوده شده است. شاه در جای پیشوند واژه ها در شاهکار،
شاهراه، شهسواری، شاه مهره و شاهنامه و شاه میوه در نمونه ها و مشت هایی از خروار
واژه ها بکار گرفته شده.
در واژه نامه دهخدا، واژه ورجاوند "شاه"
به هر چیز بزرگ و با فر و شکوه و به هر کسی که در دلاوری و پاکی و درستی و قهرمانی
و اداره گذران خانواده ای بزرگ و یا تیره
و تبار و قبیله و قومی و یا بر کشوری فرمانروایی میکند برجسته و نمایان میشود. شاه
را شهریار، تاجدار، فرمانروا و بزرگ هم نامیده
اند. در ادبیات فارسی و به ویژه در شاهنامه فردوسی بسیار اندر سیرت و مرام و منش
شاهان سخن رفته که چگونه شاه همیشه نماد پایداری و استواری و در پوششی از تنومندی و
راستین در جایگاه نماد یگانگی و همبستگی ملی برای بودن و هستی یک ملت بوده. واژه
شاه همچنین در تمام نام ها، زبان ها و گویش های عهد باستان از اوستائی و پهلوی و سانسکریت
و هند و آسیايی و فارسی و اردو در تمام نگارش ها بکار گرفته شده. واژه "شاه" همچنین به نام های بسیاری از
مردم برای بدست آوردن احترام همگانی در کشورهای آسیای مرکزی و قاره هند افزوده شده
تا آنجا که شوربختانه و تنها برای گرفتن اعتبار و اهمیت در میان مسلمانان شیعه شده
هم واژه شاه را به نام ها دروغین و بی ارزش امامان شان افزودند و مثلا علی را شاه
مردان! و امامزاده های پلشت و کثیف و دروغین را شاه چراغ! و شاه خراسان! نامیده اند.
در دوران باستان و در اواخر سلسله مادها که دامنه کشورداری گسترده یافت و ماد ها
بر کشور های آشور و لیدی و سومر پیروز شدند برای اداره گذران زندگی مردم آن سرزمین
ها از جانب دولت مرکزی ماد ها شاهان ناحیه ای و محلی برگزیده و گمارده شدند تا در آن سرزمین های زیر قلمرو حکومت ماد
ها حکومت کنند. از اینجای تاریخ واژه شاه به "پادشاه" تبدیل میشود که
شاه شاهان یا شاهنشاه هم نامیده میشود. باز برگردیم به گل واژه های شاهنامه و واژه
نامه های زبان فارسی میبینیم که در همه آنها پادشاه را نامی فارسی باستانی نامیده
اند مرکب از "پاد" و "شاه" که پاد نمادی از پاس و پاسبان و
نگهبان و پاینده و کسی که دارای تخت و اورنگ باشد و شاه نخست و خداوندگار مردمان
است و به هر چیزی که پادشاه به سیرت و رخسار و منش و مرام از دیگران و از مهتران و
از همردیفان خود برتر و بهتر و بزرگتر باشد. در نشانه ها و نمونه های پس از دوران
باستان و در دم دمای ابتدای سال های میلادی پادشاه، یا شاه شاهان که از دلاوری و
دادگستری و مردم دوستی فراوان برخوردار بود و خداوندگار و فرمانروای چندین پادشاهی
بزرگ بود به جاه و جلال امپراتوری و فر و شکوه فرمانروای جهانگیر میرسد.
واژه شاه در زمان
پادشاه فقید ایران و در راستای خدمات ارزنده آن راد مرد بزرگ به ایران و کل منطقه
خاورمیانه در جهت گسترش صلح و دوستی و آزادی در لغتنامه های دولت ها و در فرهنگ های
عمومی مردمان جهان در میاید.
در سالهای پادشاهی
محمد رضا شاه فقید جهان خارج و دولت های سایر دنیا از واژه King برای پادشاه ایران استفاده میکردند که بمنظور بزرگداشت جاه و مقام پادشاه ایران واژه باستانی
"شاه" که نشان فر و شکوه ایران باستان است را به پیشنهاد دولت وقت ایران
جانشین King نمودند و Shah of Iran جای King of Iran را در همه زبان ها گرفت.
کارکرد و دست آورد پادشاهان در همبستگی ملی و یکپارچگی
مردم در زندگی های گروهی
نگاهی گذرا به دو
بخش گذشته یاد آوری دو مورد را لازم میدانم. اول اینکه، زندگی و حکومت های قبیله
ای، قومی، تیره و تباری همواره در تاریخ زندگی بشر اثرات ویرانگر و جنگ افروز داشته
که نمونه قبیله ماد ها را در ابتدای حکومت شان خیلی کوتاه در بخش یکم یاد آوری
نمودم. ماد ها به سبب پراکندگی و نبودن همبستگی در میان طایفه ها بارها از جانب دولت
آشور مورد تجاوز و شکست قرار گرفتند تا اینکه دیاکو توانست تمام تیره های ماد ها را
با هم همبسته و پیوسته نماید. در سایه آن همبستگی های قومی در میانه راه شان
توانستند قوم آشور را برای همیشه شکست داده و حاکمیت یکدست خود را بر فلات گسترده ایران
آنزمان پا بر جا نمایند. در نمونه های دیگر از تفرقه و جنگ های قومی میان سه قبیله
مايا ها، تولتك ها و أزتك ها در آمریکای جنوبی محل کنونی مکزیک و گواتمالا که همگی
از یک نژاد و بنیه مهاجر از قاره آفریقا بودند را میتوان نام برد. این سه قبیله که
در درازای زمانی بیش از 2700 سال در آمریکای جنوبی ساکن شدند تا زمان ورود اسپانیايی
ها در قرن 15 میلادی آنچنان خونریزی و کشتاری از همدیگر براه انداختند که باران
های جنگل های آمازون هم در جنوب قاره رنگ خون گرفتند. جنگ های قبیله ای به دلیل
دست مایه و پیشینه های ویران گری خود باعث ویرانی تمام آثار تمدن و دست ساز های
ملت ها مغلوب و شکست خورده میشوند که نشانه های تاریخی را در کشور خودمان فراوان
دیده ایم.
دوم، پادشاهان در
گذشته های تاریخی کشورها بویژه در زمان باستان با گرد هم آوری قبایل و طایفه ها
زیر نام یک ملت و یک دولت توانستند به بسیاری از جنگ های قبیله ای در جای، جای
جهان آن روزگاران پایان داده و در سایه خردمندی و دانایی خود به رفاه و آسایش ملت
ها بپردازند. ایران ما در هزاره اول تاریخ زندگی و تمدن خود از 500 سال قبل از
میلاد تا هجوم و حمله اعراب بادیه نشین، قبیله و قومی بدون تمدن، عاری از فرهنگ و
نداشتن تجربه دولت و گرفتار بت پرستی از
برتری و امتیاز داشتن چنین پادشاهانی بر خوردار بودند. تمدن با فر و شکوه ایران و
ایرانیان در هزاره اول تارخ تمدن بشری سر آمد جهانیان بوده و مورد پسند و پذیرش تاریخ
نگاران قرار گفته است.
برابر نشانه ها و
نمونه های پیش رو در حکومت های قبیله ای و ایل و آلی که هنوز در میان شیخ نشینان مناطق
جنوبی ایران و حوزه خلیج همیشه فارس ساری و جاری است میبینیم که تنها یک نفر و یا
چند نفر از یک قبیله مانند آل سعود، آل نهیان و آل ثانی بر سرنوشت تمامی مردمان
ساکن در آن "ولایات" که هنوز حتی کشور هم نشده اند حکومت های جاودانه
دارند که به جای دولت های گزینشی نشسته اند.
در ایران ما اما، در دوران پادشاهان هخامنشی مردم با گزینش برای خود فرمانروا انتخاب
میکردند و پادشاه دیدگاه خود را با نمایندگان مردم به رای میگذاشت. در زمان
اشکانیان دانشگاه جندی شاپور را بنا نهادند که در آن برنامه همکاری های علمی استاد
و دانشجو را با دانشگاه های یونان و رُم تهیه کرده بودند و بزرگترین کتابخانه جهان
آنروز در ایران ما بود. د ر زمان ساسانیان نشست مهستان فرهیخته گان را داشتیم که
نمایندگان پیشه ها در آن کرسی خود را داشتند. تمام این افتخارات در سایه یک دولت و
حکومت مرکزی پادشاهان پر قدرت و با درایت انجام میگرفت. البته که در موارد زیادی
هم جنگ های میان حکومت ها خواسته و نا خواسته در میگرفت و نتایج غم باری هم در برداشتند
که تماما از خصلت های انسانی یا غیر انسانی حاکمان و فرمانروایان در تاریخ زندگی
بشر سرچشمه میگرفت و میگیرد.
آنچه که در کوتاه
سخن در این بخش به آگاهی میرسانم اینست که در ایران ما پیش از حمله ویرانگر اعراب واژه
هایی به نام سلطان و سلطنت، امیر، مَلِک،
خواجه، خان، دوله و سلطتنه، ممالک، در ادبیات و فرهنگ آن زمان ها وجود نداشته و در
تاریخ هم به ثبت نرسیده. در شاهنامه فردوسی هیچ نشانی از این واژگان ضد ایرانی وجود
ندارد. هر چه بوده و بجا ماند شاه، پادشاه، شاهنشاه و فرمانروا بوده و هست. در این
باره در بخش تفاوت های میان حکومت های سلطنتی و پادشاهی بیشتر به گسترده سحن خواهم
پرداخت و دیدگاه های خودم را به نمایش باز بینی و باز خوانی شما میگذارم.
تاریخ نگاران غربی میزان و
اندازه برابری و انصاف را در باره سهم ایران در پایه گذاری تمدن بشری آنچنان که
میبایست بجا نیاورده اند. اگر چه فردیک ویلهلم هگل در کتاب عقل تاریخ مینویسد، "شرق (ایران) را نگهدارید که تمدن بشری از
شرق بر آمد و در غرب کامل شد"، اما زمانی که دموکراسی در غرب پیدا شد آنرا به
نام فلاسفه غرب ثبت و ضبط کردند که این تنها یک نمونه از نا برابری پیرامون سهم ما
ایرانی ها در زمینه های پیدایش و آغاز مردم سالاری و شایسته سالاری یا آنچه در غرب
دموکراسی نامیده شد میباشد. مثلا، آنچه را که در اروپای قرن هیجده "مردمسالاری"
نامیده شد و آرزومندی دستیابی انسان به آن را مهیا ساخت، در ایران باستان وجود
داشته است چنان که نمونه هایی از آن ها در پایین همین رشته از نوشتار بیان میشود.
مردم سالاری و شایسته سالاری از گزینش پادشاه که شایسته ترین در کاردانی، تفکر و
اندیشه و دلاور ترین، و نیرومند ترین فرد در کشورداری بود تا پیشه های دیگر انجام
می پذیرفته و این یکی از رخداد هایی است که نیک بختی ایرانیان را در دوره باستان
تا حمله ویرانگر اعراب بر میگرفته که شهریاری پهناور ایران زمین را بر پهنه جهان
آن روزگار گسترده نمود تا آنجا که شهریاران ایران زمین برای چهار گوشه جهان فرمان
میفرستادند.
شایسته سالاری در ایران
به گونه ای بود که کودکی با فرهنگ و دانش ورز بر خاسته از دور ترین ده به دربار
پادشاهی چون "خسرو انوشیروان" راه می یافت و به نیروی خرد و بایستگی بر
تخت وزارت جای میگرفت، و آن کودک، بزرگ مردی بنام بزرگمهر بود. در چنین جامعه ای
که پایه آن بر شایسته بودن شهروندان استوار بوده است، اندیشه ورزان خردمندان،
استادان، دانش پژوهان، پزشکان، فرهنگیان، مهندسان، طراحان، هنرمندان و... در سایه رفاه و آرامش فکر آسایش و آرامش زندگانی میکردند.
دانشمندان و هنرمندان و پیشه وران نه تنها از کشور گریزان نبودند تا به ناچار راهی
سر زمین های دیگر شوند، بلکه ایران زمین را جایگاهی فرهمند برای فرزانگان سراسر
جهان کرده بودند، و دربار خسروان نیز نشستگاه بینش وران و فرهیختگان بوده است.
نمونه اش را از زبان پیرتوس میهن مان فردوسی پاک نهاد که ستایش عالم و آدم او را
باد بشنویم
دل شاه کسرا پر از داد بود
به دانش، دل و مغزش آباد بود
به درگاه بر، موبدان داشتی
ز هر دانشی، بخردان داشتی
برای روشنگری و آورد نمونه
ها میدانیم و میخوانیم که برسر درگاه دانشگاه جندیشاپور، این سخن شاپور ساسانی
نقش بسته بود: "شمشیرهای ما مرزها را میگشاید و قلم و دانش ما، دل ها و اندیشه
ها را". در این باره حتی نویسندگان و پژوهشگران عرب زبان هم به فرهنگ پادشاهان ایرانی با افتخار میپردازند و
فرهنگ پادشاهی را زیبنده ترین فرهنگ ها میدانند و پادشاه را شایسته ترین فرد. از
این روست که در ایران باستان حتی بر گزیده ترین ها در پهلوانی همچون "جهان پهلوان
رستم"، در شرفیابی های خود به پیشگاه پادشاهان زمین ادب میبوسد و بر تخت
پادشاهی سر خم میکند و گستاخانه در پیشگاه پادشاه سخن نمیگوید و تاج کیانی را ارج میگذارد
و آن را نیک و ورجاوند میدانست. رستم پهلوان در هنگام رفتن از پیشگاه شهریاران
هرگز پشت بر تاج و تخت به سوی در نمیرود و تا آخرین گام رویش به شاهنشاه است و با
سر خم کرده از کاخ بیرون میرود.
روایت فردوسی بزرگ از نشان و نماد بزرگی و فر و شکوه تاج و تخت شاهنشاهی چنین است:
چو گفتند با رستم ایرانیان
که هستی تو زیبای تخت کیان
یکی بانگ بر زد بر آن کس
که گفت
! که: "با دخمه تنگ بادی تو جفت
مرا تخت زر باید و بسته شاه؟
مباد آن بزرگی، مباد این کلاه"
گُزین کرد از ایران ده و
دو هزار
جهان گیر برگستوان و سوار
رها کرد از بند، کاووس را
همان گیو و گودرز و هم توس
را
فرهیختگان و نگهبانان تاج
و تخت کیانی در ایران باستان گاهی هر شاهزاده ای را هم شایسته بر تخت نشستن بجای
پادشاه فرهمند و فرهیخته نمیدانستند. چنان که پس از کشته شدن نوذر، انجمن مهستان
فرزندان او را زیبنده و شایسته تخت شاهی نمیدانستند. برای نمونه، زال، که مهتر
انجمن مهستان بود میگوید: فرزندان نوذر، توس و گستهم برازنده شهریاری نیستند. پادشاه افزون بر آن که
شاهزاده باشد، باید فرهنگ پادشاهی بداند و از آن چه بر ایران گذشته نیک آگاه
باشد. هنجار بخشیدن و "نگاه داری" و "نگهداری" سپاهیان کاری
بسیار دشوار است.
فردوسی بزرگ و پاک سرشت میفرماید:
سپاه چون کشتی است و باد و بادبان این کشتی شاهنشاه است
بباید یکی شاه خسرونژاد
که دارد گذشته سخنها به یاد
به کردار کشتی است کار
سپاه
همش باد و، هم بادبان تخت شاه
هر آن نامور کاو نباشدش رای
به تخت بزرگی نباشد سزای
اگر داردی توس و گستهم
فر
سپاهست و گردان بسیار مر
نزیبد بر ایشان همی تاج و تخت
بباید یکی شاه پیروزبخت
از این رو انجمن مهستان پس
از نشست ها و رایزنی ها "زو" را بر تخت شهریاری مینشاند
ز تخم فریدون بجستند چند
یکی شاه زیبای تخت بلند
ندیدند جز پور طهماسپ، زو
که زور کیان داشت و فرهنگ گو
یکی مژده بردند نزدیک زو
که تاج فریدون به تو گشت
نو
سپهدار دستان و یکسر سپاه
ترا خواستند ای سزاوار گاه
چو بشنید زو گفتهٔ موبدان
همان گفتهٔ قارن و بخردان
بیامد به نزدیک ایران سپاه
به سر بر نهاده کیانی کلاه
در باره
شایسته سالاری در فرهنگ ایران باستان در شاهنامه نمونه های فراوانی آورده شده است
که این هم یک از نمونه است.
بین سپاه ایران بر سر
پادشاهی خسرو، نوه کاووس شاه و فریبرز، فرزند شاه کاووس دوگانگی رخ میدهد تا جایی
که سپهدار ایران، توس با کاویانی درفش در یک سوی، و سپهدار گودرز با لشکریانش در
سوی دیگر رو در روی هم صف آرایی میکنند. کاووس شاه هر دو سپهدار را به کاخ فرا میخواند.
گفت و گویی تند در پیشگاه کیکاووس بین توس و گودرز درمی گیرد. در پایان، گودرز به
کاووس شاه میگوید: دو فرزند پرمایه را نزد خود بخوان و با آنان به گفت و گو بنشین،
آن که را شایسته تر است تخت و کلاه را بدو بسپار
به کاووس گفت: ای جهان دیده
شاه
تو دل را مگردان از آیین و
راه
دو فرزند پرمایه را پیش
خوان
بر خویش بنشان به روشن روان
ببین تا زهر دو: سزاوار، کیست
که با برز و با فره ایزدی ست
سزاوار را بخش تخت و کلاه
اگر سیر گشتی ز تخت و سپاه
کاووسشاه این رای را نمیپذیرد
و میگوید؛ هر دو فرزند در بر من یکسان هستند. اگر من یکی از آن ها را برگزینم، دیگری
دلش از من پراز کین میگردد. چاره ای میسازم که هر دو، کینه ای از من در دل نداشته
باشند؛ و آن گشودن دژ طلسم شده بهمن است. دو سپهدار با این پیشنهاد هم رای میگردند،
و سرانجام، طلسم دژ بهمن به دست کیخسرو گشوده میشود و شاه آزادگان با سپاهیان به
دژ میآیند
کیخسرو یک سال در دژ بهمن
نشست دارد، آن گاه پیروزمندانه به پای تخت
روی مینهد و بزرگان او را پذیرا میشوند. سپهدار توس، درفش کاویانی و زرینه کفش را
نزد شاه برده و از او میخواهد نشان سپهداری را به پادشاه بسپارد تا به شایسته ترین
فرد بدهد. توس از اندیشه بیهوده و کردار خویش سخت در آرزده میشود و از پادشاه پوزش
میخواهد
همان توس با کاویانی درفش
همی رفت با کوس و زرینه
کفش
بیاورد و، پیش جهان جوی
برد
زمین را ببوسید و او را
سپرد
بدو گفت: "کاین کوس و
زرینه کفش
خجسته همین کاویانی درفش
ز لشکر ببین تا سزاوار کیست
یکی پهلوان از در کار کیست"
ز گفتارها پوزش آورد پیش
بپیچید از آن بیهوده رای
خویش
شهریار بخشنده پوزش پذیر،
سپهدار سرکش را نوازش میکند و به او میگوید، این درفش کاویانی و این کفش زرین که
نشان سپهداری ایران زمین است زیبنده تو است، و جز تو شایسته دیگری نیست.
ایرانیان در دوران پادشاهی
های ایران باستان آزاد اندیش بودند و بر پایه خرد، میآموختند و بر میگزیدند. چنان
که: بهرام گور را همگان به پادشاهی نمیخواهند؛ از این رو آزمایشی سخت جلوی روی او
قرار میدهند. آنان تاج را بر روی تخت پادشاهی مینهند و دو شیر غرنده را با زنجیر بر دو پایه تخت میبندند؛ هر کس تاج
را از بین دو شیر از روی تخت بردارد و بر سر نهد و بین دو شیر بر تخت نشیند، همو
سزاوار پادشاهی است.
بهرام پس از نیایش یزدان
پاک، با گرز گاو سر به سوی تاج و تخت روی مینهد. یکی از شیران درنده زنجیر میگسلد
و غران و دوان سوی بهرام میشتابد، بهرام
با گرز چنان بر سرِ شیر میکوبد که جهان را پیش چشمش تیره و تار میکند، و شتابان به
نزدیک شیر دیگر آمده، زمان به او نمیدهد، گرز را بالا برده بر سر شیر دیگر میکوبد.
پس از پیروزی بر شیر ها تاج دل افروز را برداشته بر سر مینهد و بر تخت پادشاهی مینشیند
وز آن جا بیامد خردمند
شاه
نهاد آنگهی روی را سوی راه
همی رفت با گرزه گاو روی
چو دیدند شیران پرخاش جوی
یکی زود زنجیر بگسست و بند
بیامد بر شهریار بلند
بزد بر سرش گرز، بهرام گرد
ز چشمش همه روشنایی ببرد
بر دیگر آمد بزد بر سرش
فروریخت از دیده خون بر
برش
جهانداربنشست بر تخت عاج
به سر برنهاد آن دل افروز
تاج
بهرام، سالار شایسته و
توانای ایران زمین چون تاج بر سر میگذارد و بر تخت شهریاری جای میگیرد از مردمی
که بر او شوریده بودند، کینه بر دل نمیگیرد و مردم را آزار نمیدهد چون شاه دادگر و
بخشنده و مهربان است. او برای شادمانی مردمان، رامش گرانی را از هندوستان به ایران
گسیل میدارد؛ و چون گنج پادشاهان پیشین را مییابند و به بهرام گزارش میدهند، او
فرمان میدهد آن گنج را بین مردمان پخش کنند. این است شیوه رهبری توانا و درست اندیش
در فرهنگ های پادشاهی در ایران باستان. اینها و بسیاری بهتر و برتر نمونه هایی از
آیین آن جهان داران میباشند که خرد ورزی و دادگستری و برابری را بجای کینه و نفرت
و خرافات بر کشور چیره میکردند. داستان ها و سرگذشت هایی شگفت و افتخار آمیز که
بر این آب و خاک گذشته است، به ما نکته ها میآموزد که اگر آن را به کار نبندیم
زمانه با تلخ تر از این که هست روا خواهد داشت و سیه روزی و فلاکت بیشتری را بر ما
نمک خوران نمکدان شکن خواهد آورد.
در بخش های پیشین خواندیم
که ایران باستان و حکومت های پادشاهی در سه هزار سال پیش و حتی بنا بر گفته فردوسی
بزرگ در زمان سلسله های پیشدادیان و کیانیان تا پنج هزار سال پیش در جهان پیشتاز
در حکومت ها و دولت مدار در میان ملت ها بودند. همچنین یاد آوری های لازم در باره پادشاهان
و مرام و منش آنها و سپس بر پائی مردم سالاری و شایسته سالاری در دوران هخامنشی تا
میزان در خور زمان و مکان این نوشتار انجام گرفت. به نابرابری و بی انصافی جوامع
غربی در ارزش دادن به سهم ایران در بر پائی و پیشرفت تمدن های دوران باستان هم اشاراتی
در خور و در این جایگاه نمایان شد.
اشاره کردم که جایگاه و
مقام پادشاه تا کجا و تا چه اندازه از بزرگی و شکوه و فرهی بوده و شرایط لازم و
کافی را برای نشستن افراد بر تخت شاهی و شایستگی برای گرفتن تاج کیانی بر سر چه
بوده.
از زیان های قبیله گرائی و طایفه و تبار که عامل ویرانی تمدن ها و جدائی مردمان از
همدیگر هم سخن به میان آمد.
ایران ما در زمان باستان در یک پروسه بیشتر از هزار ساله توانست از کشت و کشتار
های قبیله ای جلوگیری کند و توحش در همزیستی خود را تبدیل به تمدنی کند که جهان از
آن بسیار آموخت آنچنانکه سنگ نوشته منشور حقوق بشر کوروش بزرگ دست مایه تمدن و
حقوق بشر در غرب شد. آن تمدن برجسته که در هزاره اول تاریخ شکوفایی اش چشم تاریخ
نویسان را خیره کرد توسط حملات اقوام وحشی ساکن در بخش های شمال شرقی کشور پهناور
ایران و قبایل بدوی و بادیه نشین های اعراب در غرب کشور که بوئی از
شهر نشینی و تمدن نبرده بودند و هیچ پیشینه تاریخی و تجربه عملی در حکومت های
متمرکز مردمی و شایسته سالار نداشتند ویران شد. پادشاهی های مردم سالار جای خود را
به حاکمان دست نشانده اعراب وحشی داد و واژه هائی مانند سلطنت، سلطان، امیر، مَلِک
و خواجه و ایلخانان جای واژه های ورجاوند شاه، پادشاه و شاهنشاه و فرمانروا و خسروان
را گرفتند. در تاریخ میخوانیم که خلیفه های اموی و عباسی با ضرب خنجر و خون و توحش
حیوانی به نا حق در جای فرمانروایان هخامنشی و اشکانی و ساسانی نشستند و با پیروی
از پیامبر غار نشین، کاخ های تمدن بشری را ویران نمودند و با تحکم از احکام دروغین
"الهی" بجای اجرای مفاد منشور حقوق بشر کوروش کبیر با همان خنجر خونین
اسلام شان حکم به قتل و غارت و تجاوز به مال و جان و ناموس مردان و زنان ایران
زمین دادند. آن جنایتکاران تاریخ با گماردن سر سپرد گان محلی از ایل و آل های
آنزمان و سلاطین دست نشانده غزنوی و سلجوقی و خوارزمی ایران ما را تکه تکه کردند و
سلطان نشین های خراج گزار به خلیفه ها را جایگزین شاهان مردم سالار کردند. سلاطین
بی خرد و مزدور خلفای اموی و عباسی حکومت های سلطنتی را ادامه دادند تا آنجا که
بعد ها از طرف آخوند های زمان خود آنرا "موهبت الهی" نامیدند و سلطان را
سایه خدا بر روی زمین تعبیر و تعریف کردند (السلطان ظل الله فی الارض).
حکومت های سلطنتی یا
دیکتاتوری های سلطنتی
این نمونه از حاکمیت های
سلطانی در دوران حمله مغول ها به ایران به حکومت های ایلخانی تبدیل شد که در زمان شیخ
خواب نما شده صفوی، یعنی صفی الدین اردبیلی و رسیدن نسبش به امام جعفر صادق ملقمه
ای از حاکمیت سلاطین و خلیفه گری را احیاء کرد. از زمان حمله اعراب به ایران
حاکمیت جهل و خرافات و نادانی شیرازه و نار و پود باقی مانده از تمدن هزار ساله
ایران را کاملا از هم پاشید و آخوند ها در حاکمیت سلطنت موروثی سلاطین صفوی و
قاجار شریک شدند. در تمام دوران حکومت سلاطین بعد از حمله اعراب تنها در یکی دو
دوره کوتاه ما شاهد حاکمیت غیر دینی بودیم، یکی در دوران "امیران" سامانی، و دیگر دوره پر شکوه فرمانروایی نادر شاه افشار
که واژه شاه را بجای سلطان دو باره پا برجا کرد بوده. در این نوع حکومت سلطنتی
سلطان قدرت مطلقه است و تمام فامیل شاه و درباریان سلطنت در مقام های کلیدی و مهم
مملکتی گمارده میشنوند. محمد علیشاه قاجار نمونه بارز این نوع حکومت های سلطنتی
بوده است.
مشروطه سلطنتی یا سلطنت
مشروطه
با پیروزی رخداد بزرگ انقلاب فرهنگی در اروپا (رنسانس) و رسیدن نسیم های خوش آزادی
و نهادن بنیاد دموکراسی ها در جهان، ایران تقریبا ویران ما در زمان "سلاطین قدر
قدرت" و صاحبقران ها از آنجمله مظفرالدین
شاه قاجار و محمد علیشاه مشروطه ایرانی پای گرفت. عنوان سلطنت مشروطه در ایران که
خود باز گرفته از سلطنت مشروطه در انگلستان بود از همین تارخ بر سیستم حکومتی
ایران سایه افکند. سلطنت مشروطه انگلیس در سال 1689 توسط پارلمان انگلیس با صدور مصوبه
ای موسوم به "بیانیه حقوق" تمامی قدرت اجرائی را از پادشاه انگلستان
گرفت و در اختیار نمایندگان مردم در پارلمان قرار داد. اما میان سلطنت مشروطه در
ایران که در آن مذهب اسلام دین رسمی مملکت اعلام شده بود و نظارت استصوابی 5 روحانی
مجتهد بر قوانین مملکتی در قانون اساسی آن مستتر شده بود تفاوت های زمین تا آسمانی
با مشروطه انگلیس وجود داشت. پس تا اینجای کار دو نوع سیستم حکومتی را در دوره
قاجار ها تجربه کردیم. یکی سلطنت قدر قدرتی و خون و خونریزی محمد علیشاهی و دیگری
سلطنت مشروطه که گفته شده فقط سه نفر از معنا و محتوای قوانین آن در زمان
تصویب و "توشیح ملوکانه" مظفرالدین شاهی آگاهی داشتند. در مشروطه سلطنتی
علاوه بر نفوذ و قدرت روحانیت و دین رسمی اسلام شاه و سلطان فرمانده کل قوا هستند،
نخست وزیران از جانب سلطان یا شاه انتخاب میشنوند و به مجلس فرمایشی معرفی میکردند.
در این باره طنز دلنشینی را در تاریخ داریم که نوشته شده، روزی یکی از آن سه نفر آقایان
آگاه به اصول مشروطه به منزل خانمی که گویا روابطی نزدیک با آن آقا داشته میرود. در
حین پذیرائی از آقای مطلع به اصول مشروطه، دختر خانم زیبای ساکن آن منزل از آن آقا میپرسد
معنای مشروطه چیست و اصولا چه اهدافی را دنبال میکند؟ آقا در جواب دختر جوان زیبای
منزل میگوید، مشروطه یعنی پیر مرد ها دختران جوان و زیبا مانند تو را به عقد خود
در آورند و جوانان با خانم های سن بالا ازدواج کنند.
مشروطه پادشاهی
در زمان پادشاهی رضا شاه بزرگ همانند نادر شاه افشار واژه شاه بجای سلطان و امیر و
غیرو انتخاب و احیاء میگردد. رضا شاه بزرگ القاب در باری مانند سلطان، دوله و
سلطتنه و ممالک و ... که با گرفتن رشوه و پول توسط دربار قاجار بفروش میرسید را ممنوع
و منسوخ اعلام نمود. رضا شاه در چهار سال اول سلطنتش به مفاد قانون اساسی مشروطه
1285 خورشیدی احترام میگذاشت و عمل میکرد. اما، دیر زمانی نپایید که روحانیت مرتجع
و عقب افتاده عصر قجری و عصر حجری از ماده نظارت استصوابی 5 روحانی در قانون اساسی
مشروطه برای تصویب قوانین نهایت سوء استفاده را نمودند و دست و پای پادشاه سازنده
و عاشق پیشرفت ایران را میبستند. همچنین رضا شاه بزرگ در قرار دادن تبعیض میان
مردم و جدا کردن سایر ادیان ارمنی و یهودی و بهائی و زرتشتی در محل های مشخص برای
زندگی از دور از همدیگر و ندادن اجازه برای شرکت آنها در استخدام های کشوری و
سازندگی مملکت، دریافت که وجود دین رسمی اسلام در قانون دست و پا گیر شده و مانع
شرکت همگان در سازندگی کشور میشود. با توجه به این موارد و بسیاری مشکلاتی که
روحانیت مرتجع برای سازندگی کشور ایجاد میکرد رضا شاه بزرگ از اجرای مفاد بعضی از قانون
اساسی مشروطه سر باز میزد. سلطنت مشروطه در ادامه پادشاهی رضا شاه بزرگ رنگ باخت و
در عمل به پادشاهی مشروطه تبدیل شد که در آغاز پادشاهی محمد رضا شاه فقید پر رنگ
تر گردید. اما در روی کاغذ و نوشتاری تغییری
حاصل نشد. البته متمم هائی بر قوانین مشروطه سلطنتی 1285 خورشیدی اضافه شد. در این
سیستم، پادشاه هنوز فرمانده کل قواست، نصب
و عزل نخست وزیران توسط پادشاه انجام میگیرد و به مجالس معرفی میشوند.
پادشاهی مشروطه در زمان پادشاه فقید ایران تا آغاز ویرانی بزرگ و آشوب های سال
1357 ادامه یافت.
پادشاهی پارلمانی
این نوع از سیستم های
حکومتی که تکامل انقلاب مشروطه سال 1689 میلادی در کشور انگلیس بود در کشور های
اسکاندیناوی و چندین کشور دیگر در اروپا شکل گرفت، قدرت کل حاکمیت قانون در دست نمایندگان منتخب
مردم در پارلمان میباشد. پادشاه نقشی کاملا تشریفاتی دارد و از همه قدرت های
اجرائی مصون و مبرا میباشد. نخست وزیران یا با رای مستقیم مردم و یا در تشکل های
حزبی با بدست آوردن اکثریت رای مردم طرفدار حزب شان انتخاب میشوند. پادشاه به
عنوان نماد وحدت و همبستگی ملی و بالاترین مقام سیاسی مملکتی احکام نخست وزیران را
توشیح میکنند.
در بعضی از کشور های دموکراتیک نخست
وزیران توسط نمایندگان منتخب مردم در پارلمان انتخاب میشوند.
این
نوعی سیستم حکومتی دقیقا مورد نظر من هم هست که در راستای خواست و اراده شاهزاده
رضا پهلوی میباشد.
با آرزوی اینکه پرسشی برای
آموختن بیشتر در ذهن و فکر شما بوجود آمده باشد به این نوشتار پایان میدهم.