Apr 9, 2020

ایران در هزاره های تاریخ

ایران در هزاره های تاریخ -  تمدن هزار ساله  از کاخ آپادانا تا کاخ کسرا
فهرست وار مینویسم تا از حوصله خوانندگان خارج نشود.
در هزاره سوم تاریخ زندگی و تمدن ما انسانها بر روی کره خاکی، ما ایرانی ها شوربختنانه جای پای مان در تاریخ در بیشترین زمان نه تنها به عقب بلکه به وا پس گرائی بوده.
ما ایرانی ها دین مان را در 3700 سال (یا 5700 سال) پیش با پیام نیکی های زرتشت آغاز کردیم که بعدا در اروپا هم گسترش پیدا کرد و اولین ملتی شدیم که در تاریخ هرگز بت پرست نبودیم.
آموزه های زرتشت که میبایست به آئین بهی (بهتر) تبدیل میشد در 1400 سال پیش بجای حرکت به جلو و تداوم در راه نیکی ها به دین خون و خنجر و کشت و کشتار اسلامی تغییر نمود. یعنی با داریوش بزرگ در کاخ آپادانا آغاز کردیم و در کاخ کسرا تمدن مان را به توحّش اسلامی باختیم تا به خمینی و خامنه ای رسیدیم، یعنی از کاخ نشینی در آپادانا و کاخ کسرا به مسجد نشینی و گدائی در صحرای خشک عربستان کشیده شدیم.
تمدن افتخار آمیز ما ایرانی ها که در هزاره اول تاریخ زندگی اجتماعی از سال 500 قبل از میلاد از کاخ آپادانا در پاسارگاد آغاز شد و تا 600 پس از میلاد در کاخ کسرا در تیسفون ادامه یافت با  توحش اسلامی و هجوم اعراب وحشی به ایران پایان یافت. تمدنی که به گفته ویلهلم فردرییش هِگِل در دنیا اول بود و منشور کوروش بزرگ که حقوق بشر را بنیاد نهاد.
در هزاره دوم تاریخ تمدن بشری یعنی سال های 600 بعد از میلاد تا ظهور رنسانس اروپا در سالهای میانی قرون وسطی پس از فروپاشی 3 امپراتوری بزرگ جهان آنروز در ایران و اروپا و شمال آفریقا، نصیب ما ایرانی ها پیدایش دینی شد که از غار بیرون آمد و با خون و شمشیر گسترش یافت. هزاره دوم نه تنها برای ما ایرانی ها خواری و خفت را به جای گذاشت بلکه ذلت و نکبت را در اروپا هم در نتیجه جنگ های صلیبی کلید زد.  
در اروپا گر چه مسیحیت با اختراع گیوتین سردمدار و پیشتاز کشتار بیشترین جنایات بشری شدند، اما از آن جا که اسقفان اعظم محلی بودند (اهل اروپا)  ارثیه دار امپراتوران رُم شدند در نتیجه رنسانس بزرگ و بیداری اروپا را به دنبال خود داشت.
 تنها چیزی که از هزاره دوم برای ما ایرانی بجا ماند دانشمندان، مخترعین، ادیبان، شعرا و فلاسفه ما بودند که در زمانهای میانه 1000 سال پیش تا 700 سال پیش خلاصه میشوند که  پس از آن ما ایرانی ها هرگز در زمینه های علوم و دانش بشری جای پائی از خود در تاریخ نگذاشتیم. ما ایرانی ها دیگر کسانی مانند فردوسی حماسه سرای بزرگ تاریخ بشر که شاهنامه او با هومر یونانی و ایلیاد و اودیسه اش برابری میکند را ندیدیم. در شعر و شاعری حافظ دومی که با گوته آلمانی هم وزن و هم سنگ شده را نداشتیم. سعدی که با آناتول فرانس مقایسه شد دیگر مادری نزائید. از مولانا و نظامی و عطار و قاآنی و بابا طاهر دیگران ردپائی در تاریخ 1000 ساله ما دیده نشد.
در فلسفه و منطق بعد از ابونصر فارابی معروف به معلم ثانی (بعد از ارسطو) دیگر کسی نیامد. در طب و پزشکی پور سینا و جرجانی و خیام حرف های آخر را زدند و دیگر نشانی از "پزشک حاذق" در تاریخ 1000 پیش به بعد دیده نشد. در ریاضیات و نجوم تئوری های 900 سال پیش خیام و خوارزمی را در 350 سال پیش فقط جوردینو برونو و شاگردش گالیله تأیید کردند و بس. در حساب و هندسه و رصد یابی ستارگان و جبر و مقابله خواجه نصیر طوسی را داریم که معادل با ارشمیدس و اقلیدوس بود و بس.
محمد ذکریا رازی در شیمی همتای دومی برایش پیدا نشد. اینها و تعداد زیادتری که نامشان در این مجال نمیگنجد در تاریخ ملت ما یکه تازان دنیای علم و دانش 700 سال پیش به آنطرف بودند.
در هزاره سوم از آغاز رنسانس تا کنون بطور قطع و یقین ما ایرانی ها هم از قافله تمدن بشری فاصله ای غیر متناسب گرفتیم  و هم در علم و دانش آنقدر به قهقرا رفتیم که در ردیف عقب مانده ترین کشور های جهان صندلی آخر را اشغال کردیم.
چرا دانش و علوم ما مانند آنچه در دنیای متمدن اتفاق افتاد نه تنها به جلو نرفت که به قهقرا کشیده شد، سئوالی است که باید تک تک ما ایرانی ها به آن جواب بدهیم.
چرا ما ایرانی ها عقب گرا که نه،  بلکه به چاه و چاله های تاریخ افتادیم و در گذشته حرکتی به عقب کردیم (ای کاش به عقب بود) جوابش را همه ما باید بدهیم.
چرا ما در گذشته زندگی کردیم؟
چرا افتخارات هزاره اول تاریخ ما ایرانی ها در هزاره دوم و بعد از ظهور اسلام به ننگ ما تبدیل شدند؟
چرا انقلاب مشروطه ما در صد سال پیش که پیشرو و حرکت به جلو در منطقه خاور میانه تک و تنها بود در 40 سال پیش به انقلاب ویرانگر و واپسگرای اسلامی تبدیل شد و از آن فدائیان اسلام و خمینی و بن لادن و طالبان و داعش بیرون آمدند؟
چرا بجای شخصیت های تاریخی ما و بالای سر همه آنها رضا شاه بزرگ و محمد رضا شاه فقید جادوگر جلادی مانند خمینی آمد؟
چرا اسلام ملا صدرا فیلسوف دینی که به شاه عباس گفت من تقلید را قبول ندارم و از ستم آخوند ها سر به بیابان زد و شعر معروف "خلق را تقلید شان بر باد داد" را گفت و ناپدید شد؟ و 400 سال بعد تبدیل به اسلام گرایانی مانند شریعتی مالیخولیایی، آل احمد کمونیست مسلمان شد؟ چرا بجای فیلسوفان راستین فرج الله دباغ با نام جعلی عبدالکریم سروش،  و محسن کدیور با باور های ولایت فقیهی روی کار آمدند ؟  
اگر ریشه این همه نکبت و بدبختی ها را در مذهبی که از غار حرا بیرون آمد و با دیدن عکس آقا در ماه نورانی شد و در چاه جمکران نشست نمیبینم و نبوده پس چه دردی بر جان ما ایرانی ها ریخت؟       
خرد را پیشه کنیم و از خرافات دوری نمائیم و فروغ مشعل دانش را فرا روی خود قرار دهیم.

No comments:

Post a Comment