Jul 30, 2018

خرد از دید ادیان

خرد از دید ادیان
برگرفته از منابع و مقاله ها گوناگون  
اهميت خرد و خرد ورزی تا بدانجاست که اديان و مکاتب فلسفی پندارگرايانه تلاش کرده اند آنرا با مذهب پيوند دهند. درکتاب ها دينی هندو ها آمده است که پس از مرگ روح انسان در جسم های مختلف حلول میکند واين پديده ی تناسخ بارها و بارها تکرار می شود تا زمانی که فرد بتواند از دور تسلسل تناسخ رها شود و به حالت آزادی (موکشا) برسد. حصول به موکشا تنها و تنها زمانی ميسراست که انسان جهالت را با خرد جای گزين سازد.
  تورات خرد انسانی را ناشی و تحت سلطه ی عقل الهی می داند وبا اين ديد است که خرد را اصلی میداند ابدی که نظم جهان و زندگی بشررا حفظ وبراه راست هدايت می کند. در سلسلهِ انجيل ها کتابی وجود دارد بنام "کتاب خرد" که می گويند از سليمان بجای مانده است. اين کتاب که اسمی بی مسمی را باخود حمل می کند و هيچ ارتباطی با خرد و خرد ورزی ندارد، آميزه ای است از تکفير بت پرستان و ترساندن مؤمنين از عذاب دوزخ. سقراط می گفت که تنها خداست که خردمند است. از نظر او انسان می تواند به خرد مهر ورزد و آنرا بجويد ولی قادر نيست آنرا به تملک خود در آورد. درانجيل عهد جديد خرد هم نوعی شناخت است و هم يک ويژگی اخلاقی. خدا آموزگاری است خردمند وخرد نه با تحقيق روشنگرانه و بکارگيری قوه ادراک آدمی، بلکه با گوش فرادادن به آموزش های الهی حاصل می شود. از ديدگاه انجيل "ترس ازخدا آغاز حصول به خرد است."
قرآن قلب را مرکز تفکر و خرد ورزی انسانی می شمارد و از آدميان می خواهد که با قلب خود برای شناخت اسلام و اطاعت ازآن به تعقل پردازند. درآيه ی 46 سوره ی حج می خوانيم: "آيا آنان هرگز در زمين ره نسپرده اند؟ آيا قلب ندارند که با آن خرد ورزی کنند؟ آيا گوش ندارند که باآن بشنوند؟ اين ديدگان آنان نيست که نابينا بلکه اين قلب شان است که کوراست." درسوره اعراف آيه 179 چنين آمده است: "ما بسياری از اجنه وآدميان را جهنم مقدر فرموديم. آنان قلب دارند ولی با آن درک نمی کنند، چشم دارند ولی با آن نمی بينند، گوش دارند ولی نمی شنوند. آنان بسان چهار پايان بلکه گمراه تر از آنهايند. آنان درزمره ی بی خبرانند." امام محمد غزالی، از بنيان گذاران شريعت اسلامی در جلد سوم کتاب خود بنام "احياء العلوم الدين"، عقل را "علم به حقايق امورعلمی" و"مدرک علوم" و "خزانه" ی آن را قلب می شمارد. البته منظور از علم، ازديدگاه غزالی، همانا دين است. اهميت خرد انسانی تا بدان حد است که حتی فقهای شيعه مجبور شدند برای قبول يا رد حکمی، آنرا بعد از قرآن، سنت و اجماع جميع مؤمنان مورد قبول قراردهند.
مولانا هم خرد  تفکر و اندیشه را باز دارنده میداند و فقط به جان میپردازد و معتقد است که تن زندان جان است. مولانا به "عقل ایمانی" یا عقل مفید که نگهبان ایمان است اشاره میکند.
عقل در تن حاکم ایمان بود – که ز بیمش نفس در زندان بود
گربه چه! شیر شیر افکن بود – عقل ایمانی که اندر تن بود
مولانا معتقد است کنده تن زندان جان است و تا این زندان را نابود نکنی جانت در عذاب است.
کنده تن را ز پای جان بکن – تا کند جولان به پای آن چمن"
جسم را نبود از آن عز بهره ای – جسم پیش بحر جان چون قطره ای"
منظورش از "کنده تن" که به پای جان بسته است جسم مزاحم است که زنجیر روح است.
یا در جایی دیگر میگوید:
گفت لیکن تا نمردی ای عنود – از جناب "من" نبردی هیچ سود
معنی اینست که فقط در مرگ و نیستی است که سود میبری و تا زنده هستی از جناب "من" سودی حاصل نمیشوددر باره فکر اندیشه و خرد میگوید:
احتما کن، احتما ز اندیشه ها – فکر، شیر و گور و دل چون بیشه ها  

بنياد همه ی اديان اعم از سامی وغيرسامی برايمان روشن و ثابت و غیر تغییر است. ايمان مترادف است با اطمينان قاطع، يقين، وفاداری، ثبات و استواری مطلق و بالاخره پيروی از خدا و مشيت الهی که بايد با قبول بی چون وچرا همراه باشد. برعکس خرد انسانی همواره رو بسوی ريشه يابی علل و ماهيت اشياء و پديده ها دارد و خرد گرا هميشه با چون و چرا سر و کار دارد.خردورز چشم به دهان ديگران ندوخته است؛ برايش همه چيزنسبی است؛ هيچ چيز را مقدس نمی شمارد؛ هيچ تابوئی او را از نزديک شدن به شيئی يا پديده ای باز نمی دارد وهيچ سخنی برايش سخن آخر نيست.
 مبنای ايمان تقليد و تلقين و مبنای خردورزی شناخت حسی و تعقلی است و ريشه در دستاوردهای علمی و تجربی و تعقلی دارد. با توجه به اين تفاوت است که ابوالعلاء معری شاعر و فيلسوف قرن پنجم عرب گفته است:
"دردنيا دودسته انسان وجود دارند،
 آنان که عقل دارند و دين ندارند
 و آنان که دين دارند و از عقل بری هستند."
متفکران نخستين مسيحيت ايمان و خرد را متضاد اعلام داشتند. از آنجا که دنيا در هر حال به پيش می رفت وحتی اربابان کليسا نمی توانستند خرد انسانی را دربند نگه دارند، بعدها سن اگوستين مجبورشد با مقدم داشتن ايمان، خرد و ايمان را مکمل يکديگر اعلام دارد. او بر آن بود که ايمان ذهن را منوّر وخرد را قادر میسازد که به درک حقيقت مطلق (خدا) نايل آيد. توماس قديس نيز تاکيد می کرد که خرد طبيعی برای درک حقيقت به پشتيبانی دين نيازمند است.
هدف نهائی کوشش های بالا، که امروز درجهان اسلام هم نمونه هاشان را می بينيم، نجات ايمان مذهبی است نه تشويق مؤمنان به خرد ورزی. ايمان در هرحال با تکيه بر اراده و عاطفه ی فرد است که چيزی را قبول يا رد می کند، خرد برعکس هيچ چيزی را الله بختکی قبول يا رد نمی کند و دراين رابطه تعقل، تجزيه وتحليل، تجربه ی زندگی  و آزمايشات مکرر علمی را راهنمای راه خود قرار می دهد.
خرد واحساس
خرد ضمن تاکيد بر کاربرد مستقل فکر و انديشه آدمی برای داوری و سنجش، با گسست و تعادل و آرامش سر و کار دارد.  احساس، اراده و هوش سه ويژگی اصلی ذهن انسانی را تشکيل می دهند. احساس در زندگی انسان عاملی است محرک که ما را به پيش می برد. احساس يا عاطفه حالات گوناگون هيجانی انسان را مانند لذت، درد، ترس، خشم، شگفتی، شادی، اندوه، عشق  و نظاير اينها را پديدار می سازد. همه ی اينها نه تنها ما را از درون بلکه از برون نيز به تحرک و پويائی وا می دارد.
درمورد رابطه ی خرد و احساس، در تاريخ تفکر انسانی  نظرات گوناگون وجود دارد:
الف ـ خرد بايد براحساس تسلط داشته باشد
ارسطو و افلاطون برآن بودند که خرد توانائی ويژه ای است در انسان که بدرستی داوری می کند تا برای رسيدن به سر منزل مقصود راه را از چاه تشخيص دهد. آنان براين نکته نيز تاکيد داشتند که احساس هم بخشی از سرشت انسانی است که انسان را در راه رسيدن به ارزش های والای اخلاقی ياری می کند و خود محرک عمل و تکاپوی انسان است. ليکن احساس آنگاه نيکوست که تحت تاثير و تسلط خرد انسانی وتحت رهبری آن آدمی را بسوی اهداف والا سوق دهد. ازنظر ارسطو برخی از سجايای عالی اخلاقی مانند اعتدال و شهامت جنبه ی احساسی دارند، ليکن تحت فرمان خرد آدمی بمورد اجرا گذاشته می شوند.
ب ـ خرد بايد احساس را بدورافکند
رواقيون بخصوص "اپيکتيتوس" و "مارکوس اورليوس" برآن بودند که بايد بکوشيم احساس خود را سرکوب سازيم و در نهايت آنرا بدور افکنيم. کمال مطلوب انسانی حالت گسست يا بی تفاوتی کامل است بطوريکه نه چيزی ما را به هيجان آورد و نه چيزی آزارمان دهد و آرامش درونی مان را برهم زند. بايد از احساس رها شويم و در برابر هر مصيبتی شکيبا باشيم وتسليم و رضا را پيشه سازيم. شعر ذيل ازجلال الدين بلخی طنينی رواقی دارد:
درکف شير نرخونخواره ای
غير تسليم ورضا کو چاره ای
نظامی گنجوی نيز که با فلسفه ی يونانی آشنائی داشته و در آثار مختلف خود بر اين آشنائی باليده است، احتملأ تحت تاثير رواقيون، در"خسرو وشيرين" خود، به افراد انسانی اندرز داده است که:
رها کـُن غم  که دنيا غم نيرزد
مکن شادی که شادی هم نيرزد
سالها بعد کانت همين مضمون را تکرار و تاکيد کرد که اراده ی انسانی بهيچوجه نبايد تحت تاثير احساسات قرار گيرد. ما به احساس نيازی نداريم. وظيفه به تنهائی کافی است که انگيزه ی منطقی عمل انسانی را  فراهم آورد. درحوزه اخلاق تمايل وشادی مناسبتی ندارند.



No comments:

Post a Comment